من نـدانسـتم ، باغ پـُـر از داغ میهنـم دانسـت
هنگام
که فصل طلوع باغ رسید
از عطر شورش حیاتی گل های از یاد رفته
مَشام جهان را
ولوله خبر گرفت .
آه
ای باغ اهورایی
در اشغال « مؤمنان » دروغ فصل های بادیه
همچنانت زنده و شاداب بمانی به جاودان !
دربی نکوبیدند مهاجمان کوله بارشان ثروت و فرهنگ
مگر به تاراج و پاسداری « قِدیسان » دوزخی .
آه
ای باغ من فتاده در چنبره رنج های بیشمار !
در مصیبت نامه شب های سخت تو
عمرم غروب کرد در سطر سطر واژه ها .
اینک ،
در ستیز پرخروش برگ برگ تو
من ، شکسته دل سال ها
شادمان برمی خیزم تا آستان غوغایی تورا
سجده ها کنم .
دریغا که من ندانستم
درذات آتش
چگونه گل کنم .
شکوفه های گـُر گرفته تو هست
که می آموزدم بسی درس ها .
آری ،
من ندانستم
باغ پر از داغ میهنم دانست .