کفت وُگویی اگر بُوَد در کار
تو فقط گوش خود به آن بسپار
لب فراوان برای گفتن هست
تو به گفتن چرا کنی اصرار؟
شده ای باز غرق احساسات
بیگُدار از چه میزنی بر آب؟
از « به من چه» مکن دَمی غفلت
مده از دست این دُر کمیاب
هرکجا لقمه ای شود پرتاب
بی سر وُ پا بسوی آن بشتاب
ملّتی گر اسیر توفان است
تو گلیمات برون بکش ازآب
گر کسی از تو نکته ای پرسد
گو فراموش کرده ای آن را
هان مبادا سخن به لب آری
به خطر افکنی تن و جان را
فرض گیرم که گشته ای مجبور
بکنی اندکی زبانت تیز
هرچه خواهی بگو ولی به وقت عمل
از خشونت همیشه کن پرهیز
نان مخور جز به نرخ روزاینجا
باش با اعتراض بیگانه
هست معیار، حرف حاکم وقت
روی حرفش چرا زنی چانه؟
صبحگاهان بسوی مسجد رو
آیت الله را بشو همراه
شامگاهان به پستوی خانه
باده را زن به یاد شاهنشاه!
گفت حاکم اگر که ریشات را
کن به ماتحتِ خر، بگویش:چشم
سر مپیچان ز حُکم حاکم وقت
وای برتو اگر بگیرد خشم!
گویمت کُهنهپندی ای هموَند
هرکجا در، تو باش دالانش
هرکه خر گشت در ولایتِتان
بهتر آنکه شوی تو پالانش
تا نیافتی دَمی به دام بلا
مطمئنَن بهانه بسیار است
هرچه دیدی بگو ز روی فسوس
"دست بیگانگان در این کار است"
گفته اند از قدیم اهل حساب
«حزب باد» است حزب پیروزی
از میان رسوم رنگارنگ
بهترین است رسم پُفیوزی!