اصغرادیبی: نوجوانان ورزشکار، جوانان مجاهد و مبارز

 

اخیرا فیلمی بنام کودکان کمپ اشرف در فستیوالی در یوتوبوری نمایش داده شده که موضوع آن برایم بسیار آشناست. موضوع  به زندگی تعدادی از کودکان بر می‌گردد که در کودکی در زمان جنگ امریکا و عراق درسال ۱۳۶۹در کنار خانواده‌هایشان که در عراق درصفوف ارتش آزادیبخش برعلیه رژیم آخوندی می‌جنگیدند، زندگی میکردند، خانواده‌هایشان و سازمان مجاهدین با توجه به جنگ کویت، برای نجات آنها از بمباران های شدید، آنها را به آمریکا واروپا فرستادند.

با مقداری پرس و جو متوجه شدم که این فیلم بر اساس گفته های تعداد بسیار قلیلی از این کودکان سابق تهیه شده که مدتهای مدیدی است طبق یک ماموریت مشخص به لجن پراکنی علیه مجاهدین مشغولند. با اینکه خود فیلم از حدود هزار کودک صحبت می‌کند که در آن سالها به خارج منتقل شده اند اما به جز چهار نفر، از بقیه آنها، مخصوصاً کسانی که در مبارزه برعلیه دیکتاتوری آخوندی فعال هستند ،دراین فیلم اثر و خبری نیست.

 من با بسیاری از این کودکان آن زمان ! آشنایی داشتم و به عنوان مربی ورزش با آنها کار کرده ام، چه زمانی که هنوز مجاهدین به عراق نرفته بودند و  این بچه ها در فرانسه بودند و چه بعد از آنکه آنها از عراق به کشورهای اروپایی آورده شدند،  با توجه به استعداد ورزشی که در بعضی از این کودکان مشاهده می‌کردم بسیار مایل بودم که با توجه به امکاناتی که در اروپا وجود دارد آنها در سطح جدی تری به ورزش بپردازند و موفقیت کسب کنند. اما آنها علیرغم نوجوانی، با استدلالهای محکم می‌گفتند که ما از کسب موفقیت در ورزش و ورزشکار حرفه‌ای شدن بدمان نمی‌آید اما با توجه به آنچه در کشورمان می‌گذرد هدف بزرگتری داریم  که آزادی ایران از استیلای آخوندهای جنایتکار است. این استدلال آزادیخواهانه آنها مرا هم تحت تاثیر قرار می‌داد و به آن به دیده احترام می‌نگریستم و بعدا هم ثابت شد که آنها بخاطر سن کم و عدم بینش این تصمیم را نگرفته بودند. پایداری و استقامت آنها در طول زمان و گذشتن از همه چیزهایی که برای یک نوجوان بسیار وسوسه انگیز است و پذیرفتن اینکه جانشان را دراین راه فدا کنند، عمق آگاهی و انتخاب آنها را نشان می‌داد. اگر بخواهم از تک تک نمونه ها بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. از این رو به اسم بردن از چند تن از شهیدان مانند حنیف امامی و سیاوش نظام الملکی و رحمان منانی و صبا هفت برادران اکتفا می‌کنم.

من درجریان بمبارانهای سنگین عراق این امکان را هم داشتم که بعضی از این کودکان را به اروپا بیاورم. درک آن شرایط که والدین این کودکان که جگر گوشگان خود را برای حفظ جانشان به اروپا می فرستادند، در توان فهم افرادی که تنها به منفعت‌های مادی و ظاهری می اندیشند نیست.

تصور کنید اگر حتی یکی از این کودکان آنروز در قرارگاههای مجاهدین کشته می‌شد، همین دوستداران کودکان آنروزی چه قشقرقی به راه می‌انداختند.

بگذریم، من ۱۰ -۱۲ سال بعد شاهد یک صحنه دیگر هم بودم که بسیاری از این بچه ها که حالا بزرگ شده بودند می خواستند نزد والدین شان برگردند و مبارزه کنند. میخواهم به یک نمونه از این موارد که من شاهد زنده آن هستم، اشاره کنم. من شاهد گفتگوی اسماعیل یغمایی پدر امیر یغمایی با آقای مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت در انتهای جلسه انتخاب مسئول اول مجاهدین در شهریور ۱۳۷۶ بودم.  آن زمان ما اعضای شورا در فرانسه بودیم و در یک کال کنفرانس با مجاهدین در قرارگاه بدیع و قرارگاههای دیگر در عراق در ارتباط بودیم و صحبت می‌کردیم. کال کنفرانس همزمان با اعضا و هواداران مجاهدین در چندین کشور دیگر  در جریان بود.

موضوع صحبت اسماعیل یغمایی که آن زمان عضو شورا بود با آقای رجوی همان موضوعی است که حالا به محور لجن پراکنی‌ علیه مجاهدین تبدیل شده و در همین فیلم هم نقش محوری دارد.

اسماعیل یغمایی با استفاده از فرصت تماس با آقای رجوی در انتهای همان جلسه که بسیاری می شنیدند گفت امیر میخواهد به عراق نزد مجاهدین و پیش مادرش که آنجاست بیاید. در مورد دیدار خانوادگی که هیچگاه مشکلی نبود و یغمایی میتوانست هر زمان که برای جلسه شورا به بغداد می‌رفتیم پسرش را با خودش ببرد یا جداگانه بفرستد. اما در مورد پیوستن به مجاهدین و ارتش آزادیبخش، مسئول شورا به یغمایی گفت پسر تو هنوز به سن قانونی نرسیده است و بهتر است همان جا پیش خودت در پاریس باشد. اما یغمایی با اصرار خواهان قبول کردن امیر بود و استدلال میکرد از کی برای مبارزه سن تعیین شده است؟ با این حال آقای رجوی قبول نکرد. تا اینکه شنیدم یکسال بعد یغمایی دوباره فشار آورده و درخواست مکتوب هم داده و سرانجام پسرش به نزد مجاهدین و مادرش در عراق رفته است.  در این زمان برخی بچه های دیگر که والدینشان در آنجا بودند به عراق رفته بودند.

البته بعدها فهمیدم که در پشت آن اصرارهای یغمایی برای اعزام پسر به عراق خلاصی از  دست فرزندی بود که اکنون موی دماغ پدر برای ”آزاد زیستن“ شده بود. گفتنی در این زمینه زیاد است که از آن در می‌گذرم.

اما سخنی با تهیه کنندگان این فیلم. شما ۴ نفر  را برای اثبات لاطائلات خود انتخاب کرده‌اید و هر چه را که در نیت پلید خود داشته‌اید به تصویر کشیده‌اید. این فقط نشان میدهد که هدف نه به تصویر کشیدن حقیقت بلکه یک هدف از پیش دیکته شده سیاسی بوده است. آخر کدام فیلم مستند براساس اظهارات کمتر از نیم درصد شاهدان و سوژه ها تهیه میشود! و حتی وقتی برخی دیگر از همان کودکان پیشین در جلسات مبتذل نمایشی شما حاضر می‌شوند از بیان حقایق توسط آنها جلوگیری می‌شود! البته حقایق آنچنان نیرومند است که توطئه های شما را نقش برآب خواهد کرد و علیرغم دستمزدهای کلانی که برای پخش این دروغهای مسلم گرفته‌اید نتیجه‌ایی جز روسیاهی برای شما باقی نخواهد ماند.

نگارنده این مطالب به همراه شاگردان دلاور خود که اکنون تبدیل به سردارانی برای آزادی میهن دربند هستند، برای حضور در هر جلسه و کنفرانسی که شما برای عرصه فیلم سراپا دروغ خود برپا می‌کنید برای بیان حقایق با سند و مدرک می‌باشد آماده است : تنها به یک شرط که مانند فستیوال یوتوبوری به گونة رژیم آخوندی جلوی اظهار نظر آزاد ما را نگیرید. در هر صورت مطمئن باشید شما را برای کتمان حقایق و وارونه جلوه دادن آن رسوا خواهیم کرد.

اصغرادیبی ۲۶ بهمن ۱۴۰۲ -۱۵فوریه ۲۰۲۴