جنون جنگ و هرزگی جهان بی صاحب منصب مصممی که با جسارت تمام و بی مماشات و زد و بند زیرجلی یا علنی در برابر فاشیسم مذهبی ایران استوار بایستد بگمانم توقعی نابجاست که تاریخ سده ها همدستی ارتجاع پلید و استعمار مکار در ایران ستمدیده گواه آنست و بهای خونبار آنرا به ویژه طی چهل سال اخیر مردم رنجدیده با سرکوب، شکنجه و گذر به مسلخ اعدام پرداخته و می پردازند به ویژه اینروزها که ابعاد توحش و جنون گریبانگیر ولی خون آشام ابعادی نجومی به خود گرفته با آنکه از بدو تهاجم گورزاد گورخفته به میهن و سپس در حکومت ننگین جانشین مطرودش نیز مقاومت بی وقفه ی اقشار مردم ایران با همه گستردگی ابعاد سرکوب و کشتار اراذل هار ولایی همچنان ادامه داشته و دارد تا با پیشگامی دلاور کانونهای شورشی در آینده ای نه چندان دیر اما بی تردید بر سلسله شوم خلافت دستار بر سران جلاد نقطه ی پایان نهاده شود ضمن اینکه البته مبارزه ی بی امان مجاهدین طی سالهای بی شمار اینک در پیکره ی مقاومتی دیرپا و غول آسا، منسجم و معتقد به آزادی و جدایی دین از دولت با منشور ده ماده ای مریم رجوی رییس جمهور دوران گذار، حمایت اکثریت عظیمی از طیفهای گوناگون سیاسی، علمی و هنری را کسب کرده و همین وقتی در عملیات دلیرانه ی کانونهای شورشی ضرب میشود برای رژیم قداره بند دیگر واژه ی« مجاهد خلق » نه فقط نیرویی سخت استوار و جان فدا، مترقی و با باور اسلامیست بلکه برایش حتی کابوسی چنان نفسگیر و دائم میگردد که ذکر همین دو واژه پیوسته مسأله ی « بودن یا نبودن » یعنی سرنگونی قریب پیش رو را برایش بیش از همیشه تداعی و آنرا چنان به ورطه وحشت و هراس سوق میدهد که ورد زبان اکثر مهره ها و باندهای جنایت و فسادش نیز اغلب مجاهدان و رهبرانشان میگردد با آنکه پنجه های خونچکانشان نه فقط در ایران اسیر با سرکوب، شکنجه و کشتار جوانان و زنان بیگناه بسا بیش از پیش گسترده بلکه بنیادگرایان هار مذهبی دست آموزش حتی در منطقه نیز با جنگ افروزی و قتل عام، کودکان و مردم بیگناه کلیمی، مسلمان و دیگر ادیان را نیز چنان به کوره ی جنگ و مرگ کشانده که هیتلر هم با همه انبوه رذالت و شارلاتانیزم جنایتکارانه اش اما در برابر دستار بر سران جانی ایران احساس حقارت و کمبود میکند.
تصور انسان متفکر معاصر که یکنفس تماشاچی بی نقش فقر، جنگ و آوارگی توده های گسترده ایست که عمدتاً رذالت سیاست سکوت سیاست بازان جهان بر جانیان بخصوص در ایران در قبال ملایان از جمله علل عمده آن بوده و هست و همگیشان یکسان فاقد جربزه ی اقدامی مقبول و کارآمد در قبال غول بنیادگرایی دینی بوده و جز رجزخوانی و اراجیف بافی طی چهل سال آزگار هیچ نقش شایسته ی دیگری از آنان نه به انجام رسیده و نه از آنان انتظار میتوان داشت اگر چنانچه مذاهب، مکاتب، هنرمندان و نویسندگان نیز گاهی کورسوی فانوسی سوزان یا شعله ی چراغی درخشان از امید را فراسوی مسیر انسان برنمیافروختند و سروشی ایزدی را گاهی چون صوراسرافیل بر گوشها نمی نواختند، انسان سرخورده ی مأیوس، بی انگیزه و امید « به کجای این شب تیره بیاویزم قبای کهنه ی خود را ».*
نویسنده بزرگ ایرلندی« ساموئل بکت » در نمایشنامه معروف خود « در انتظار گودو » انتظار ناگزیر دو محروم مطرود را برای رسیدن « ناجی » آنچنان ترسیم میکند که گرچه وی هرگز نخواهد آمد اما هر بار حضور ناگهان کسی حتی پسر بچه ای که ظهور « گودو » را نوید میدهد، دو مطرود مضطرب را از مرگ ناگزیر گریزان و امید دیدار سرزده ی« گودو » را چشم انتظار میمانند.
اینکه اما کِی می آید« او »؟؟ من نمیدانم... « اما سوار بر اسب راهوار رکاب بزن و بیا... پیش از آن که مرکوب مغرور بادپای سپید را نیز دوزخیان روی زمین یک شب شقه کنند و با بالهای افشان دل انگیزش در برابر چشمان اشکریز ستاره ها از بلندای ستیغ دماوند بیاویزند. رکاب بزن و بیا... شاید پیش از آنکه بمیرم واژه های محبوب هزارساله ی گمشده ام را که شیاطین روزگار به وسعت تزویر و رذالتشان سلاخی کرده و به صلابه آویخته اند در تلولو شمشیر تسلا و تساوی بخش نقش شده بر متن درفش در اهتزازی تماشا کنم که تیغه ی تیز آن را پرهای کبوتران سفید به لطافت پروازشان صیقل داده اند. رکاب بزن و بیا ....تا در هنگامه ی آشوب و دلهره ی دردناک دوران، چکاچک سیف مثل سرود چکاوک به ترنم زیباترین ترانه ام وادارد. رکاب بزن بیا... تا در هنگامه ی تاخت اسب نجیب شاهوار، غبار تاریخ انسان و دین را که قرنهاست غولان بر چهره ی زمین و زمان پاشیده اند زدوده شود و هیچ گردی نیز از آن بجا نماند. رکا ب بزن و بیا... تا شاهدان دلسوخته و خونین تن و چابک سواران جسور فروتن نیز در آستان رسیدن موکب راکب و مرکوب کبر بفروشند و با سخاوت قلبها و شهامت دستهایشان بندهای اسارات همه قرنها را یکسره از هم بگسلند و در کنار تو بر رسالت خود قیام کنند. شتاب کن پس. رکاب بزن و بیا... »
*) نیما یوشیج