خطـابـه یی بـرای فـردایان
از کُنج ویرانه های باد قطبی
به ایوان خونین افق برآمدم
جهانی درخواب و جهانی بیدار
جهانی گرسنه و جهانی بیمار بلع وهضم .
قامت بلند جنگل ها ،
خو گرفته با زخم تیشه ها وارّه ها
دریاها ، مسموم از تـُفاله های سرمایه
اجساد مرغ وماهی و نهنگ را
به ساحل « آی آدم ها » * می آورند .
عاصیان جنوبی و معترضان شمالی
آتش تنور گدازان سینه هایشان را
به خیابان ها و میادین شورش می آورند
تا مگر به ساعاتی ، قرار
از سوداگران سیاسی کار وقت ، برگیرند .
دیگر خدایان از جدال با همگنان باز ایستاده اند
تا سامری ها را با گوسفندانشان ، زر بدیل
در بازارهای گرسنهٌ شرق ، ناجی کنند .
آتش طور را خاموش و ده فرمان را
علوفهٌ گوسفندان کنند .
در خونابه ایوان افق ایستاده ام
صدای بال بال عقابان
از فراز دخمه های بوتیماران
به گوش می رسد .
این عاشقان پروازند ،
که خود مرغ آتش اند به یک فرمان : آزادی
زیر چتری از گلوله ها و تهمت ها و دشنام ها
به رفعت رفیع کوهستان ها می روند
بی چشمداشتی از دانش سیمرغ .
چون به ایوان افق برشدم ، سراسیمه و آشوبی
بوی نمور دخمه های مرگ
به جستجوی زندگانم واداشت .
دیوارهای بلند مسلح
عقابان و شیراوژنان را پای درزنجیر
در حصار خود گرفته بود .
دریغا که هنوز ،
آن کهن فلات آتشکده های خاموش
آتشی ست زیر خاکستر نفس های ملعونان .
به آشکار می بینم که
سلاخان و قصابان دین و سرمایه پناه
خدایشان را در شکنجه گاه ها به شکنجه کردن
ودر خیابان ها ومیادین با نقاب ، بردار کردن ها
واداشته اند .
خدای اونیفرم پوش مسلح شان
همواره درتعقیب و توقیف زندگان .
چنین است که گویی لخته های خون
همانا یاخته های زمین اند .
چون نظر به دامنه می اندازی
جام بلند شقایق ، از شراب ؛ لبریزست .
در ایوان افق ایستاده ام
شگفتا که پروازیان ما
فراتر از تصور پرواز می روند .
جوهر از سایه خیس آنان برمی گیرم و می نویسم :
حکایت آسان بودن ها و دشواری ها .
* عنوان شعر معروف نیما یوشیچ .