جمشید پیمان: فرو نریختن:عظمت زندگی سازان و زبونی و ذلّت مرگ!

 

 

سال ها پیش، در محفلی ادبی، این شعر معروف احمد شاملو را خواندم: هرگز از مرگ نهراسیده ام ،اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر باشد...

شعر را تا آخر خواندم و حاضران درباره آن به گفت و گوی مفصلی پرداختند، هر کس از منظری به شعر نگاه کرده بود و برداشتش را ارائه می‌کرد.

در آن میان بانویی در سکوت مطلق فرو رفته بود. یکی از دوستان بالاخره این خموشی را تاب نیاورد و رو به او گفت شما برعکس همیشه و خلاف عادت مالوف هیچ نظری نمی دهید.

همه منتظر واکنش آن خانم بودند. پس از مکثی کوتاه گفت:

شاملو حرفش را زد وُ شعرش را سرود. او شاعری بزرگ بود، همه چیز دان و همه چیز فهم! شعرهایش در اوج اند و تلاوتشان عرصه ی آسمان هر جانی را تسخیر می کند. امّا وقتی این شعرش را می خواندید، من نه دلم، همه ی وجودم پیش شاعر دیگری بود که از لحاظ ادبی به قول معروف انگشت کوچک شاملو هم حساب نمی‌شد، اما تبلور مطلق همین شعر بود.

اسمش خسروگلسرخی بود.او را در بیدادگاهی محاکمه کردند و ناحق ناحق برایش حکم اعدام زدند. تقاضای تجدید نظر نکرد. وقتی در همان دادگاه از او پرسیدند درخواست تجدید نظر نمیکنی؟ در پاسخ گفت: من برای جانم چانه نمیزنم. او محکوم به مرگ شد و تنها شاه می توانست این حکم زشت و ننگین را لغو کند. اما او این کار را نکرد و ننگی بر ننگ هایش افزود.

وقتی شما این شعر شاملو را خواندید، من با معنی نهراسیدن از مرگ کاملا آشنا شدم. و هنگام اعدامش با چهره ی مطلق ابتذال روبه رو شده بودم که به اسم شاه قدرقدرتی میکرد و خدا را بنده نبود!

اکنون به این خبر توجه کنید:

تایید حکم اعدام بهروز احسانی و مهدی حسنی

««دیوان عالی کشور روز سه‌شنبه، ۱۸ دی ۱۴۰۳، حکم اعدام زندانیان سیاسی بهروز احسانی و مهدی حسنی را تایید و به وکلای آنان ابلاغ کرد. این دو زندانی در شهریور ۱۴۰۳ توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی ایمان افشاری به اعدام محکوم شده بودند.

اتهامات هر دو نفر شامل «بغی، محاربه، افساد فی‌الارض، عضویت در مجاهدین، جمع‌آوری اطلاعات طبقه‌بندی شده و اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی» اعلام شده است.»» پایان خبر!

این دو بزرگوار هوادار سازمان مجاهدین خلق بوده اند و برای آزادی ایران از بند جمهوری اسلامی مبارزه میکرده اند! آنها سلاحی نداشتند، چه گرم و چه سردش! جرمشان هواداری از مجاهدین بوده و در بیدادگاهی محاکمه و محکوم شده اند که بیدادگاه های شاه در برابرش صفر مطلقند!

مهدی حسنی گفته است : من برای جانم چانه نمی زنم!

و من سی هزار مجاهد را به یاد می آورم که در تابستان ۱۳۶۷ به خمینی جنایتکار « نه» گفتند و به خاطر آزادی برای جانشان چانه نزدند و تسلیم نشدند و نخواستند جایی بمانند که « مزد گورکن از آزادی آدمی افزون تر است)!

آنان نخواستند توّاب آدم فروش شوند و بمانند امروز مصداق مجسم « ذلت» باشند:

 

فرو نریختن

« تقدیم به سی هزار مجاهد سر به دار، آزادی خواهان بی نظیر تاریخ»

بر فراز دار می‌چرخیدی

نه،  می‌رقصیدی؛

شنگ و شوخ و شادمانه

می‌رقصیدی وُ بهتِ دژخیم

از حضور محو ناشدنی‌ات بر پهنه‌ی تاریخ

فزونی می‌گرفت.

 

دیدم:

چه استوار بودند پاهایت

چه بی‌قرار بودند چشمانت

چه شکوهی داشت سکوت

در سماع پیکرت برفراز دار.

 

می‌رقصیدی و فرازمندی آسمان را

اعتبار می‌بخشیدی

می‌رقصیدی وُ من

فرو نریختن را می‌آموختم

حتّی بر سرِ دار.