سالیان قبل این شوروی سابق بود که از یک طرف مخالفان خود را به گولاگ ها (اردوگاههای کار اجبای) می فرستاد و از طرف دیگر هم تیم رقص باله «بالشوی» و «اسویاتوسلاو ریکتر» (نوازنده معروف پیانو روسی) را صادر می کرد. تماشاگران غربی باید در ذهن خود در یک کفه ترازو نقض اصول اخلاقی منتج از شرکت در این مراسم تبلیغاتی را قرار می دادند و در کفه دیگر فرصت نادر و شاید هم غیرقابل تکرار برای دیدن هنرمندان واقعا زبردستی که خود پیاده نظام رژیم شده اند.
حال از تراژدی به لودگی و مسخرگی می رویم.
ارکستر تهران که از دو هفته پیش مسیر خود را از استراسبورگ فرانسه آغاز کرد سمفونی آقای انتظامی را از بروکسل به روتردام و رم برد و در نهایت روز یکشنبه به ژنو آورد. کنسولگری ایران بلیط ها را مجانی به میهمانان می داد بدون شک با این امید که میزان تظاهرات و توجهات منفی را به حداقل برساند. دفتر توریستی ژنو چند بلیط را هم از طرف خود با قدم زدن در سالن بزرگ ویکتوریا که در هر صورت عمدتا خالی بود توزیع نمود.
من شاید 300 نفر را در این سالن که برای بیش از هزار تن ساخته شده است شمارش کردم. چندین تن از کسانی هم که آمده بودند پس از مواجه شدن با اجرای موسیقی با عجله اقدام به ترک محل نمودند، منجمله یک آهنگ ساز جوان سوئیسی و دوست آلمانی او که وقتی از آنها پرسیدم در آنجا چه کار می کنند گفتند بلیط ها را در لحظه آخر از دفتر توریستی بعد از التماس که امشب هیچ تفریح دیگری ندارند دریافت کرده بودند. آنها هیچ اطلاعاتی در مورد موزیک یا موزیسین های برنامه نداشتند (مدیران برنامه بروشور توزیع نکردند). کمتر از نیم ساعت بعد از آغاز برنامه این زوج یواشکی از محل گریختند.
آیا می توان آنها را سرزنش کرد؟ در آخر برنامه، تعدادی معترض به صحنه رفتند و (به زبان فارسی) اعلام کردند که دسته گلهایی که به همراه دارند و موقرانه آنها را در سکوی رهبر ارکستر نهادند در گرامیداشت خاطره مخالفانی است که اخیرا در ایران اعدام شده اند. نوازندگان و خوانندگان فورا به گوشه ای شتافتند.
تعداد دیگری تظاهر کننده، حدود دوجین یا بیشتر، حول و حوش خروجی تئاتر تجمع کرده بودند و جلوی چشمان ناظرانی که از سالن خارج می شدند شعار می دادند «مرگ بر جمهوری اسلامی» و پرچمهای ایران را با نشان شیر و خورشید تکان می دادند. آنها همچنین پلاکاردهایی را بالا گرفته بودند که عکسهایی از ایرانیانی را نشان می داد که روی آنها نوشته شده بود اخیرا توسط رژیم اسلامی ایران مورد تجاوز قرار گرفته و یا به قتل رسیده اند.
یکی از تظاهرکنندگان، در رابطه با حاکمان فعلی ایران گفت: «آنها اقدام به برگزاری چنین کنسرتی می کنند تا وانمود کنند که عاشق صلح هستند و بعد سعی می کنند آنچه عملا انجام می دهند را پنهان کنند. اما نمی توانند این کار را کنند».
آیا این واقعا هدفی است که رژیم ایران به دنبال آن بود؟ ممکن است. چند سال قبل، محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور آن رژیم، یک «سمفونی اتمی» را مامور کرد تا افتخار ملی ایران در قبال اهداف هسته ای آن کشور را در بوق و کرنا کند.
این بار، حکومت ایران شهرهای ژنو و بروکسل را برگزید تا نزد دیپلماتهای بین المللی ژست حسن نیت بگیرد. اما مطئمنا تنها انتظار منطقی این است که گزارش این کنسرتها برای مصرف داخلی تحریف شود، به این صورت که یا به عنوان یک گواهی که ایران آن چنان هم که ممکن است ایرانیان نگران باشند ایزوله نیست و یا به عنوان سندی که غرب حتی در مقابل شاخه زیتون از طرف ایرانیان هم موضع متخاصم اتخاذ می کند.
و همانطورکه انتظار می رفت، تظاهرکنندگان این ارکستر را هرجا که می رفت به باد انتقاد می گرفتند. در بروکسل، آنها بروشورهایی را پخش نمودند که حکومتی را که آزادیها را در داخل سرکوب می کند و در فرنگ کنسرت های مجانی بپا می کند مورد تمسخر قرار می داد. در روتردام، درگیریهای فیزیکی در سالن رخ داد. «هری وان بامل»، یک نماینده مجلس در هلند، به یک رادیوی فارسی زبان مستقر در آن کشور گفت که کشورش باید از اینکه اجازه داد چنین کنسرتی در حالی اجرا شود که «تظاهرکنندگان در ایران اعدام می شوند» احساس شرم کند. و این صدای منفردی در جمع سیاستمداران آنجا به حساب نمی آمد.
و در مورد موزیک آن چه باید گفت؟ همین بس که گفته می شود برخی موزیسین های ایرانی، که عضو ارکستر نیستند، قبل از این شکوه و شکایت کرده بودند که تولید ارکستر شایسته صادر کردن به خارج نیست. آنها درست می گفتند. در قالب تنظیم برای ارکستر، یک دسته خواننده و یک خواننده اصلی مرد، به همراه یک گیتار الکتریکی، با صدای پیانو و یک گردان چنگ نواز در هم ادغام شده بودند تا صرفا سر و صدای بیشتری تولید شود. این سمفونی صداهایی شبیه ملودی های مختصر در میان یورش جاز و طبل داشت که رگه های به سرقت رفته از ملغمه (فیلم سینمایی برگفته شده از رمان روسی) «دکتر ژیواگو» و (فیلم سینمایی) «ارباب حلقه ها» و (آهنگ ساز قرن هجدهم) «ویوالدی» و (فیلم موزیکال) «ویلون زن بر روی بام» در آنها به گوش می رسید. جدا از این، در بخش عمده ای از این برنامه 75 دقیقه ای، نوازندگان اسبابهای ضربی به شدت انواع طبل های گوشخراش را لت و پار می کردند که سهوا (و بطور فزاینده ای) حالت کمدی بروز می کرد.
در برخی موارد، خواننده اصلی مرد از صندلی خود بر می خاست و یک قطعه کوتاه از موزیک پاپ ایرانی را می سرود. یک زن ایرانی تاجر در ژنو که مثل خیلی از ایرانیهای دیگر با من در کنسرت گفتگو کرد، و بخاطر ترس از واکنش رژیم ایران خواست که نامش فاش نشود، بعدا این کار خواننده اصلی را تشبیه کرد با تصویر خورشیدی که مدام و به زحمت کوشش می کند در جریان یک توفان و رعد و برق بی پایان از پشت ابرها ظهور کند.
در دوران شوروی سابق زمانی که فرهنگ عالی آنقدر جدی تلقی می شد که بر روی روابط ژئوپلتیکی تاثیرگذار باشد، اجرای یک موزیک سمفونی هنوز شیوه واضحی در جنگ نیابتی بشمار می آمد. مدرنیسم غربی با تاکید بر روی نوگرایی در مقابل سنت گرایی شوروی ایستاد. از این پارادوکس می گذریم که تغییر، در قالب یک موضوع هنری، می بایستی قاعدتا از طرف دولت مارکسیستی مورد استقبال قرار می گرفت، دولتی که در ظاهر به تفکر ترقی تاریخی معتقد است.
وقتی به گذشته نگاه می اندازیم، شکست دولت شوروی در نبرد فرهنگی قریب الوقوع می نمود. آنها از آزادی هراس داشتند و این واهمه در هنرشان پدیدار می شد. اما از دید اکثر کسانی که ناظر آن هنرمندی ها در آن زمان بودند کیفیت اجرا شاخص نبرد بود.
حال تفاوت تنها این نیست که سمفونی مزخرفی بنام صلح و دوستی ارکستر تهران زمین تا آسمان با هنرنمایی (پیانو نواز شوروی) «امیل گیللز» در نوازندگی کنسرتوی (شماره پنج پیانو) «امپراطور» بتهوون فاصله دارد. بلکه اساسی تر از آن، فرق این است که یک تور تدهین شده ارکستر سمفونی از آن طرف اصلا در وجدان سیاسی غرب به حساب هم نمی آید. در عصر اینترنت که گمان می رود همه مردم تبلیغات خام را تشخیص می دهند، فرض این است که این تور ایرانی حتی به سطحی صعود نمی کند که خبرساز شود.
اما این فرض نتیجه چیزی است که موسیقی شناس آمریکایی «ریچارد تاروسکین» آن را یک مغالطه و سفسطه متعارف می نامد. او می نویسد که این سفسطه برآمده از «چشم پوشی از وجوه مشکوک اخلاقی یا سیاسی موسیقی جدی است»، گوئی که «تنها موضوعی که در هنر مستحق ستایش یا محکومیت است» این است که آیا کیفیت آن خوب یا بد است.
آقای تاروسکین می نویسد: «هنر عاری از تقصیر نیست. هنر می تواند صدمه و آسیب برساند».
بله هنر می تواند این طور باشد – حتی اجرایی این گونه که فقدان دانش موسیقی آن ضمنا گویای فاصله ایران از دنیای غرب است. ارکستر سمفونی تهران سابقا نمونه ای از فضیلت و شگرفی فرهنگ ایرانی بود. آن شب غیرممکن بود که نسبت به نوازندگان آن احساس ترحم نداشت، کسانی که عمر حرفه ای خود را صرف کسب مهارت در مکتب موسیقی اروپایی کرده بودند و حال به اجرای اینطور برنامه ای تنزل پیدا کرده بودند.
یک تماشاگر دیگر ایرانی که یک مرد تاجر مقیم ژنو بود و نخواست نامش فاش شود بعد از برنامه به من گفت که او مدام «چهره احمدی نژاد را در آن موسیقی می دید» و این امر او را به شدت عصبانی می کرد.
او ادامه داد: «اما دلم برای آن نوازندگان می سوزد. آنها هم مثل بقیه ما ایرانیان قربانی (رژیم) هستند».
http://www.nytimes.com/2010/02/04/arts/music/04abroad.htm