ده شعــر کــوتــاه
رحمان کریمی
ــ 1 ــ
از فرمان آتش نهراسید
در شلالهٌ سرخ فام افق می دید
که عقابان از آشیانه ها
برخاسته اند .
آخرین گلوله
آخرین تبسم او را
جاودانه کرد .
ــ 2 ــ
یک گل
از باغ بیرون زد
تا برود به کویری
که از هر سایبان ، خالی بود .
چون به خارستان دررسید
خونین کفن صحرا شد .
درآخرین هزارهٌ مرگ باغ ها
عابری تنها ،
سایه سرخ فامی را
چتر عبورش کرد
تا مقصد .
ــ 3 ــ
عقاب را منقار چیدند
در اسارت بی رحم خویش
بال ها را به وسعت یک پرواز
برآفاق گشود .
بال هایش را برشکستند تا فروافتد
کورهٌ خورشید خونین شعاع را کرد
چشمان تیز پروازش
و
به تاریکی گفت :
نه
نه
نه !
ــ 4 ــ
بادبان
اگر برمی افرازی
به جانب مرداب ها مرو
باد ناموافق
گرت بََرَد به صخره و گرداب
بهتر ز منجلاب مرده خواران کرکسی .
ــ 5 ــ
کمانه برکش و آماج تیرم کن
میان بی بهایی خونم
صلای حق
خواهم زد .
تو
بیهوده به تکدی گشوده یی
دودست خویش
به جانب عالم .
ــ 6 ــ
مارمولک های کزکرده
برپوسیدگی دیواره های عصر
معنی بیشه زاران را چه می دانند
پلنگان را صدا کن
که رفته اند
تا ستیغ کوه .
ــ 7 ــ
لاک پشتان
جهان را دور زدند
آهووشان ! ما
هنوز ،
خوشخرامان خانه صیاد .
ــ 8 ــ
درخروش فرودین آبشاران
شناگران آبگینه ها
ترسیده می شوند .
چون در رسی
ناوی باید بود
تا فرازی دیگر .
ــ 9 ــ
از کوچه
صدا می آید
کودکی با سوتش
شب را
به سُخره
گرفته است .
ــ 10 ــ
کدامین صورتگر
صورت میهن مرا به خون آراست
که هنوزش از آن رهایی نیست ؟
پیرسالی ام را با نقابی نمی پوشانم
که آیینه یی ست این عذاب نشان
از چهره یی که به خون خویش خفته ست .
با گل های سرخ باغتان درکار
گلباران کنید
این شهیدان را .