نزار جاف ـ انقلابی که به صاحبانش باز می گردد ... تاریخ وحقایق (5)

انقلابی که به صاحبانش باز می گردد ... تاریخ وحقایق (5)

نزار جاف

برداشتی از انقلاب ایران
اولین انتخابات ریاست جمهوری در ایران بعد از سرنگونی رژیم شاه، از اهمیت ویژه‌ای در زمینه‌های مختلف برخوردار بود، چرا که مورد توجه اکثر مردم ایران بود، کما اینکه در محور توجه خاص کشورهای منطقه و جهان قرار داشت بنحوی که همه در اشتیاق تحولات اوضاع و پیامدهای آن در ایران بودند تا این تصویر به شکلی برایشان روشن شود.

رأی دادن به قانون اساسی جدید که تدوین آن در پرتو نظریه ولایت فقیه صورت گرفته بود، و خمینی با هر آنچه در توان داشت برای تبدیل آن به قانون و تنها معیار اساسی انقلاب کوشش کرده بود، و با هدف روشنی در دوران جوشش و فوران احساسات اقشار مختلف مردم ایران  اینکار را کرد، فرصت مهمی بود که خمینی نخواست بیهوده و بدون نتیجه از دست برود. بویژه اینکه خمینی بطور یقینی میدانست که اگر اصل ولایت فقیه را به اجرا نگذارد و بر همه تحمیل نکند، بعد ازگذشت مقداری زمان،  تصویب این اصل و تبدیل آن به قانون در حیات سیاسی- اقتصادی- اجتمای- فکری ایران مطلقا امکانپذیر نخواهد نبود، بویژه اینکه فرصت مناسبی برای باز کردن چشمها واذهان مردم به واقعیت این اصل و تأثیراتش بر آینده مردم ایران فراهم میشد، (و این کاری بود که سازمان مجاهدین خلق بطور خاص و فشرده برایش تلاش کرد) و خمینی اجازه اینکار را نداد.
اوضاع بسرعت پیش می‌رفت نه بر روال یا سمت واحدی بلکه در زمینه‌های مختلف، قانون اساسی با سرعت فوق‌العاده‌ای تدوین شد و مورد تصویب قرار گرفت. انتخابات ریاست جمهوری نیز موضو ع دیگری بود که درنگ و کندی در آن نبود و در زمان بسیار کمی برگزار گردید. تصفیه‌ها و اعدامهای هر آن کس که به رژیم سابق وابسته بود یا در ظن آن قرار داشت، به شکلی انجام گرفت که ساده‌ترین چیزی که میتوان در آن رابطه گفت، نه تنها قانونی نبود بلکه حتی فاقد جنبه انسانی بود، بویژه اگر محاکمات شکلی و عجیب و غریب خلخالی را بیاد بیاوریم. خمینی نمیخواست سران حکومت گذشته در مقابل دوربین ها و در مقابل خبرنگاران محاکمه شوند. چرا که فاش شدن جزییات پرونده آنها دو ضرر داشت. اولا دست رژیم را برای تکرار جنایات رژیم قبلی می بست و ثانیا و مهمتر اینکه از این وحشت داشت که در جریان این محاکمات روابط دوستانه بسیاری از ملایان دانه درشت که حالا جزو سران حکومت شده بودند با ساواک شاه بر ملا شود.
تصفیه حساب با نیروهای سیاسی ایران و تعیین موضع در قبال آنها نیز با سرعت انجام گرفت و فرصتی برای درنگ و مهلت نبود زیرا که خمینی و روحانیون هم کیش او  عقیده داشتند که گیوتین آنها اگر تیز و فعال و در حرکت دائم نباشد، طناب دشمنانشان برای پیچیدن بر گردنهایشان سریعتر خواهد بود. از این رو برغم اینکه اوضاع داخل بنوعی وضعیت خاکستری و بی ثباتی داشت، نیاز به سرعت و سیالیت در تحرک بود، اما خمینی و اتباع وی یقین داشتند که بهره برداری از چنین فرصتی برای آینده سیاسی آنها بهتر و مفیدتر خواهد بود، از این رو برای آن تدارک دیدند و در پروژه خود برای استبداد سلطه‌جوی پنهان شده در زیر پرده دین پیش رفتند.
«استبداد زیر پرده دین » گفته طالقانی است که مسعود رجوی آن را تکرار کرده و بر اهمیت آن بویژه وقتی که یک روحانی با جایگاه و منزلت بسیار ویژه در نزد عموم مردم ایران آن را میگوید، تأکید کرده بود، به راستی  که رجوی وقتی که به این چنین استعاره‌های بلیغ با بار  «رد صرف فلسفه و اندیشه رژیم مذهبی حاکم» متوسل میشود در واقع دست روی نقاط درد می‌گذارد یا روی شدیدترین نقطه درد دست میگذارد. مسعود رجوی یک شخصیت سیاسی ساده وعادی نبود که خمینی بتواند به سهولت از وی عبور کند،. بلکه عامل تعیین کننده و مهمی در پهنه سیاسی ایران و بین افشار مختلف مردم ایران بود از این رو درگیر شدن سریع با او و کنار گذاشتن یا تصفیه او بصورت عاجل، کار ساده‌ای نبود، چه، بنظر میرسد که خمینی بر این باور بود که این جنگجو و اهل زد و خورد سرسخت ضد رژیم شاه آنقدر پشتوانه مردمی دارد که کنار گذاشتن سریع وی بنفعش (خمینی) نیست، از این رو سعی کرد به شیوه‌ها و راههای گوناگون او را مهار و راضی بکند، اما (در افتادن) با این مرد (مسعود رجوی) که خودپسندی و پررویی جلادان اوین نتوانسته بونده او را تغییر دهد یا حتی فقط مواضعش را نرم بکند، هرگز  آسان نبود، که او که آزاد و در رأس سازمان سیاسی ایرانی مبارزی با یک پایگاه توده‌ای گسترده قرار داشت، بر سر اصول و خطوط اصلی که جانش را بخاطرش گذاشته سازش و گفتگو بکند. اما در عین حال برای حل وفصل اوضاع بصورت مسالمت آمیز یا حتی «توافقی در برخی موارد» همه تلاش خود را بکار گرفت، که عدم خونریزی و نا بسامانی را برای مردم ایران تضمین بکند. وقتیکه روحانی برجسته آیت الله طالقانی برای مقام ریاست جمهوری کاندید شد، این اقدام یکی از قویترین مانورهای سیاسی بودکه مسعود رجوی علیه رژیم انجام داد، تا حدی که میتوان گفت خمینی را در تنگنا گذاشت، شاید که این مانور بعلاوه دیگر عوامل، عامل تعیین کننده‌ای در سوق دادن خمینی و حلقه روحانیون وابسته به وی به قرار دادن رجوی در رأس دشمنان رژیم بود.  بعد از درگذشت ناگهانی طالقانی برای خمینی و روحانیونی که هژمونی خود را بر اوضاع داشتند، فرصت بزرگی فراهم شد که این منصب مهم را تصاحب بکنند. شگفتی بزرگ زمانی رخ داد که سازمان مجاهدین خلق کاندیداتوری مسعود رجوی را برای منصب ریاست جمهوری اعلام نمود، این کاندیداتوری که ترس و وحشت و حیرت را درمیان خمینی و اتباع بر انگیخت و آنها را به سرعت بخشیدن در شروع موضع سیاسی شتابان و حتی غیر قانونی و غیر منطقی واداشت، آنزمان خمینی لغو کاندیداتوری رجوی را با توجیه واهی  وغیر قابل قبول و غیر منطقی اعلام کرد، این موضعی بود که گریزی  از آن نبود چرا که برای امام خمینی گزینه‌ دیگری بهتر از آن وجود نداشت، واقعیت این است که کاندیداتوری مسعود رجوی برای منصب ریاست جمهوری فی نفسه آینده خمینی و جریان دینی وی را در معرض خطر قرار داد. چرا که شانس موفقیت رجوی بخاطر پایگاه توده‌ای رهبر سازمان مجاهدین خلق و گذشته میهن پرستی درخشانش در مبارزه با شاه قابل پییش بینی و تضمین بود، و رسیدن رجوی به این منصب به معنی دور جدیدی از منازعه سیاسی غیر معمول بین جریان دینی و جریان مجاهدین خلق بود، به عبارت دیگر  تحویل گرفتن منصب ریاست جمهوری توسط رجوی، جنگ بین این دو جریان اصلی در انقلاب ایران را در برابر محک قرار میداد، و روشن بود که جریان دینی افراطی نمی‌خواست وارد نبردی شود که نتایج آن تضمین ندارد، بویژه اینکه دشمنش «میداند که پاشنه آشیل کجاست»، اگر ما به شیوه ای که حاکمیت ایران در رابطه با روند کاندیداتوری حسین موسوی ” که در اساس یکی از افراد همین رژیم بود” در پیش گرفت و شک و تردیدها و نگرانیهایی که روند انتخابات در جامعه ایران بر انگیخته وشعله ور کرد, نگاه کنیم, مطمئن میشویم که برای رژیم ولایت فقیه کار ساده ای نیست که هیچ چهره مخالفی حتی به نسبت  مشخصی مثلا ”حسین موسوی” را بپذیرد تا چه رسد به قبول چهره ای مانند مسعود رجوی که با اصل واساس اعتقادی رژیم مخالف است؟  گزینه هایی که رژیم با مخالفین خود در چنین حالاتی در پیش میگیرد روشن است, این گزینه ها گوناگون است اما در نهایت به یک دوراهی میرسد و این عبارت است ممانعت شخص مخالف از بالا رفتن و رسیدن به سکوی قدرت و آنچه که در دیروز با رجوی صورت گرفت هنگامی که نامش از سوی خمینی حذف شد که بیانگر تزویر و دروغین بودن دموکراسی ای بود که رژیم ادعا میکرد و در عین حال مؤید صحت دعاوی ای بود که سازمان مجاهدین خلق درمورد ریشه استبدادی این رژیم مطرح کرده بود.
رجوی این سیاستمدار ایرانی بی نیاز از معرفی است و به بلاغت و خوش طبعی و قدرت استدلالش در گفتگو و بحث مشهور است. برای خمینی و جریان افراطی او هرگز آسان نبود که چنین فرصت تاریخی را به او بدهند که برنامه سیاسی - فکری خودش را به روشنی تمام با مردم در میان بگذارد و یقینا کسی که مبارزه را «علم تغییر سیاسی و اجتماعی» معرفی میکند که این علم «نیازمند افراد متخصص و حرفه‌ی است تا به هدف مشخص خود برسد». او خود اندیشمند و نظریه‌پردازی سیاسی است، وهنگامی که برای هواداران و اعضای سازمان سخنرانی میکند یا مردم ایران را مخاطب قرار میدهد، شیوه دلنشین مملو از حاشیه‌گویی و تضمین و آوردن مثالها و قراین تاریخی و فکری و فلسفی شنونده و مخاطب را بطور غیر عادی جذب میکند. و به همین خاطر رجوی از سوی جریان دینی مطلوب نبود، اما مهمتر از همه ایده‌ها و افکار و نظریه‌های رجوی که این جریان را تحریک میکرد، تأکید مستمر و قاطع او بر مسئله آّزادیها بود، چه آنرا سنگ بنا و محور اساسی قرار داده که دیگر اصول و افکار سازمان مجاهدین خلق حول آن می‌چرخد و شکل می‌گیرد. حتی رهبران حزب توده ناراحتی خود را از تأکید مستمر رجوی بر آزادیها ابراز داشتند و از او خواستند از چنگ زدن به آزادی دست بردارد و به مبارزه با امپریالیسم که خمینی با آن مقابله میکند، بپردازد. اما رجوی به آزادی بعنوان یک معیار اساسی در رزم و مبارزه سیاسی بخاطر آینده بهتری برای مردم ایران پایبند بود.
خمینی درک میکرد و پیشاپیش خوب میدانست که  چه چیز  قابل پیش بینی و غیر منتظره و غافلگیر کننده در چنته رجوی است، بویژه در رابطه با انجام تغییراتی غیر از آنچه که خمینی براساس صرف مذهبی به آن دست زده بود، و قطعا این تغییراتی خواهد بود که بنیان ارتجاعی و استبدادی که بر ویرانه‌های رژیم شاه بنا نهاده را از بین خواهد بود. بویژه اینکه رجوی در رویای یک نظام سیاسی آزاد بود که مردم در آن از آزادی برخوردار باشند و مایل نبود استبداد سلطنتی به استبداد دیگری متفاوت با آن تبدیل شود، رجوی وقتی که تأیید قانون اساسی ولایت فقیه را رد میکرد، دنبال نوعی مانور یا پریدن از روی واقعیتها نبود، خوب میدانست که برسمیت شناختن قانون اساسی مبتنی بر نظریه دینی استبدادی به این معنای کنار گذاشتن علنی آن محور اصلی است که سازمان بنیان فکری و جهادی و خط سیاسی خودش را بر آن اساس ساخته بود و خونها و فدیه‌ فدای بیشماری بخاطر الغای آن و پاک کردن (نظریه دینی استبدادی) از نقشه سیاسی ایران پرداخته بود. تعمق در صحنه کنونی ایران و بحران کشنده ای که رژیم حاکم در آن به سر میبرد به نحوی است که  همه چیز قبل از هر امر دیگری به نظریه استبدادی ولایت فقیه که بخشهای بسیار وسیعی از جامعه ایران از آن تبری جسته و به صراحت مخالفت روشن خود را با آن اعلام نموده است, مربوط میشود. این واقعیتی است که  نمودهایش برایمان آشکار و روشن میشود هنگامی که عکس خود شخص خمینی پاره میشود ( به عنوان سمبل و بنیانگذار رژیم ولایت فقیه)  ونیز تصاویر خامنه ای به همین ترتیب تا چه رسد به شعار نویسی های که آشکارا ولایت فقیه را تقبیح ومحکوم میکند  وخواستار پایان بخشیدن به آن میشود, چنین صحنه ای با تمامی جزئیات و جلوه هایش, یکبار دیگر مسعود رجوی را  ظاهر میکند که همانطور که در قبل گفته بودیم و چندین بار خاطر نشان نموده بودیم, از شدیدترین منتقدین مخالف این نظریه بود  و بیش از آن , او بهای سنگینی بخاطر ایستادگی بر سر این موضعش پرداخت  و علیرغم تمام این توده انباشته از تبلیغات ساختگی که رژیم علیه رجوی درست کرده بود  و حتی در غرب هم با همین تبلیغات ساختگی او را دنبال میکرد, اما این مرد هم چنان به مواضع اصولی خود پایبند باقی ماند و تلاش نمود که مردم ایران را آگاه کرده و آنها را از عواقب وخیم و بد این نظرگاه هشدار داد که چنین نظریه ای نه تنها چندان اختلافی با دیکتاتوری رژیم سابق ندارد بلکه دست بالا در دیکتاتوری نسبت به آن دارد.
به راستی. مشکل جریان مذهبی که خمینی آن را رهبری میکرد با سازمان مجاهدین خلق از یک موضوع معضل فراتر بود چرا که مجاهدین علاوه بر اینکه صاحبان انقلاب و سوخت آن و جرقه آن بودند, به عنوان یک مکتب فکری سیاسی دارای ریشه های قوی در پهنه عینی جامعه ایران بودند هم چنین رهبر سازمان مسعود رجوی, او نیز به نوبه خود نظریه پرداز اندیشمندی بود که تلاش میکرد مواضع و نظرات دارای بعد فلسفی نیز هستند را مطرح نماید که آمیزه ای از امور مذهبی و دنیوی گوناگون بود و ”بدون هرگونه خستگی و پیوسته” اوضاع سیاسی و اعتقادی جریان مذهبی را با بینشی ژرف تحلیل و تفسیر میکرد و نقطه نظرات عمیقی در مفاهیم که مصادیق آن فراگیر بودند مطرح میکرد که در خلال آن روند رویدادها و پیامدهای آن و زمینه های تاریخی و چشم اندازهای محتمل آن به شکل مستحکم به هم ربط پیدا میکرد, و بی شک, خمینی که سنگ بنای رژیم ولایت فقیه را گذاشته بود هنگامی که قانون اساسی به تصویب رسید, به هیج وجه نیازی به رقیبی از جنس و ابعاد مجاهدین خلق و رهبرشان مسعود رجوی نداشت و از این رو بود که اقدام خمینی به حذف نام مسعود رجوی با استفاده از اختیارات مطلقی که داشت, اقدامی بود که در مورد هیچ فرد دیگر مگر جانشین خود آیت الله منتظری نگرفته بود( علت برکناریش این بود که او تصفیه ها و اعدامهای دستجمعی اعضاء مجاهدین خلق را تقبیح کرده بود), که این امر خود معانی مشخص و قوی ای به لحاظ اعتبار ویژه ای برای رجوی و نحوه برخورد با او  به عنوان همآوردی غیر عادی داشت و این امر فی نفسه تأکیدی بود به شکل ویژه درمورد خطری که این شخص برای تمامیت نظام سیاسی ای که خمینی بر اساس دینی پایه گذاری کرده و صبغه استبدادی و دیکتاتوری مطلق اش جنبه غالب را داشت. میتوان ترس ونگرانی خمینی و روحانیون وابسته به او را از مسعود رجوی از زاویه مهم دیگری فهم کرد و آن این بود که او با آرامش فلسفه و دین و سیاست و شرایط ایران را بر پایه ای از تحلیل به هم ربط میداد و جمع بندی ای را از این روند ارائه میداد که میتوانست دربرابر مشکلات و بحرانهای موجود در حیات روزمره سیاسی و اعتقادی ایران, ایستادگی کند . این سخن ادامه دارد.