رحمان کریمی ـ سنگ صــبور یعنی اشـــرف ، یعنی مقــاومت ، مقــاومت

سنگ صــبور یعنی اشـــرف ، یعنی مقــاومت ، مقــاومت

 رحمان کریمی

 

پلنگ نبودم
که با چند خیز خیزابی
برقله بنشینم
به شکار ماه عقربی .

 

عقرب زده یی بودم
درپی درمان خورشیدی .
صبور نبودم
بی تاب و بی قرار روزگار خویش
سرنهاده برشانهٌ نحیف روح درفریادم .
این « من » فقط یکی نبود
بسیار بودند بی کردارتراز زمانه
از پریشانیان راهجوی ره نیاب .

 

 از چین چین پژمردگی های خویشتن برآمدم
تا درهلهله یی نعره وار آفتاب را بگویم:
مادرت خورشید که تورا از ما مضایقه نکرد
پس چرا چنین بی رحم خفته یی ؟
غرورم از رمانس خود و نیهلیست های رمانتیک وقت
زخمین شد .  

 پای آهوان را به عاریه برگرفتم
دشت ها را درنوردیدم
حقیر فراز تپه ها را جستجو کردم
دفینه های میترایی را نیز آری .
خروش خشم را خدنگی کردم به جانب خورشید
که ای همیشه تورا روشن راه
مرا نیز چراغی باید در تیره ساران این شب دراز
چگونه این قیرگون غول عمرش از نوح افزون را
می توان از پای انداخت ؟
دریغا
میان من تا خورشید چقدرفاصله بود
چقدر حوصله می خواست .

از خوابگاه سرد و خاموش آفتاب
شایق و شقایق جان و پا رنجور
رفتم به سرای « ایوب »
تا بیاموزم بلکه رسم صبوری را
او به گورستان تاریخ ، شگفتا چه غریب
بی حوصلگی ها می کرد .
رفتم میان قصه های کودکی که یاد باد ، یاد
به جستجوی سنگ صبور صابران
او هم شکسته بود و درفریاد های بی صبری .
پرسیدم : چگونه شکستی به روزگاران در صبر ؟
گفت : نشکستم مگر به صبر رسولان این زمان
دیگر چه جای من ؟
پرسیدمش که ها باشند آن صابران ؟
گفت : اشرفیان بی بدیل
یعنی مجاهدین خلق
یعنی :
مقاومت 
مقاومت 
مقاومت .

  27 فوریه 2010