عبدالعلی معصومی: پرچمدار مقاومت فرهنگی

دکتر غلامحسین ساعدی, از برجسته ترین نویسندگان معاصر ایران, در دوم آذرماه 1364 در پاریس درگذشت. «او بی هیچ مبالغه پرکارترین و پربارترین هنرمند معاصر میهن ما بود و گوناگونی زمینه هایی که در آن قلم زده نشانه استعداد شگرف او در پرداختن به همه جنبه های زندگی فردی و اجتماعی است. پاره یی از آثار او مثل ”اهل هوا“ (مونوگرافی) یا ”گاو“ و ”آشغالدونی“ (که فیلم ”دایره مینا“ بر اساس آن ساخته شد) ارزش کلاسیک پیداکردند و پاره یی دیگر هیچگاه امکان نشر نیافتند.

در زمان شاه, هنرمند بزرگ ما می خواست بیان کننده دردهای اجتماعی و بیدادگریهای نظام حاکم باشد, حال آن که نظام حاکم می کوشید خود را به عنوان پرچمدار پیشرفت و عدالت به جامعه حُقنه کند. این ناسازگاری سبت شد که از نمایش و نشر بسیاری از آثار او جلوگیری کردند, بسیاری از نوشته های زیر چاپش را از چاپخانه بیرون کشیدند و به کارخانه مقوّا سازی سپردند و خودش را هم برای مدتی تحویل زندان و شکنجه گاه دادند.

در زمان خمینی و چیرگی سپاه جهل و ظلمت, پاسداری از هنر و فرهنگ ایران را وظیفه خود می دانست, ولی نظام فرهنگ ستیز و انسان گریز حاکم با آن چه هنر و فرهنگ و ایران است, سر جنگ داشت. از این رو, برای منتقد پیگیر و بی رحم ”فرهنگ کشی و هنرزدایی“ جز تن دادن به تبعید چاره یی باقی نماند. او سرانجام زجرکش همین تبعید شد, امّا تا لحظه آخر زندگی از کار و کوشش در راه هدف ارجمندش بازنایستاد. به این عنوان می توان او را, به حق, از درخشان ترین چهره های مبارز میهنمان در زمینه فرهنگی دانست.

ساعدی عقیده داشت ـ و این عقیده را آشکارا بیان می کرد ـ که برای مقاومت دربرابر نظام خونخوار و خونریز حاکم جز کاربُرد قهر ـ تنها زبانی که نظام حاکم قادر به درک آن است ـ راه دیگری وجود ندارد. تمایل سیاسی و عاطفی او به جنبش مقاومت مسلّحانه و همکاری داوطلبانه و منظّمش با ماهنامه ”شورا“ از این جا سرچشمه می گرفت. او, هرچند هیچگاه به عضویت هیچ سازمان سیاسی درنیامد, این تمایل سیاسی خود را نیز هیچگاه پنهان نکرد و از این رهگذر طعنه ها و دشنامهای فراوانی را به جان خرید.

پس از مرگش, پاره یی از دوستانش که با او در این جهتگیری هم رای نبودند, کوشیدند این ”نقطه ضعف“ او را انکار کنند یا مسکوت بگذارند. وظیفه ماست که این نقطه قوّت او را یادآوری کنیم. با نظرها و جهتگیریهای سیاسی ساعدی می توان موافق یا مخالف بود, امّا به این مناسبت نمی توان ـ و نباید ـ ساعدی را سانسور کرد, زیرا او خود در سراسر عمر پربارش تجسّم ”ضد سانسور“ بود...» (بخشی از سرسخن ضمیمه ماهنامه «شورا»، ویژه دکتر ساعدی, شماره 13 و14 , آذر و دیماه 1364).

از زمان درگذشت او تا امروز، بیست و هفت سال می گذرد، امّا دشمنان او، چه از تیره شاه و چه از تبار خمینی، از هر فرصتی برای ضربه زدن به نام و آوازه بلند او بهره بردند و با زبان و نگارشی همگون، کینه التیام ناپذیرشان را از این پرچمدار مقاومت فرهنگی نشان دادند، امّا جز آبروباختگی باز هم بیشتر نصیبی نبردند.

دو نمونه از دشمنکامیهای مشابه کَبّاده کشان استبداد شاه و شیخ را در زیر می خوانید:

ده روز پس از درگذشت دکتر ساعدی، روزنامه «جمهوری اسلامی» در شماره 12 آذر 64 در طنزگونه سخیفی زیر عنوان «سوگواران ادبیّات تزریقی» دکتر ساعدی و هنرمندان و نویسندگانی را که در سوگ او به ماتم نشستند, معتاد و وطن فروش و طرفدار شاه و انقلاب سفید نامید.

روزنامه اطلاعات نیز در شماره 18آذرماه 64 در مقاله یی با عنوان «فاتحه» این نویسنده آزاده را مردی نامید که «سالها در بستر احتضاری افتضاح آمیز نفس نفس می زد» و سوگواران او را «مردگانی که ... هیچ کدام برای خونین ترین معرکه تاریخ در این کشور سخنی نگفتند. هرگز در گرمگاه سرنوشت سازترین نبردها ... حضور نیافتند... خون نجیب ترین و قهرمان ترین فرزندان این ملت بر خاک ریخت ... شعرا و نویسندگان همچنان غرق در عرق مستی... و بی خبری و بریدگی و نشئه رؤیای شیرین کودکانه خویش بودند... در ماجرای فتح عظیم لانه جاسوسی بزرگترین قدرت غرب نیز باز ماجرا همین بود و بود و بود. حتی یک شعر نگفتند که بیرزد, حتی یک قصه نگفتند که بدرخشد. مردگانی بودند و هستند که هیچ کاری از دستشان برنمی آمده است جز بافتن اراجیفی و اباطیلی».

یکی از آخرین دُرافشانیهای دشمنان دکتر ساعدی، سخنان پرویز ثابتی است که از سال 1337 تا آخرین ماههای انقلاب 1357، از بالاترین مقامهای امنیتی و از بدنام ترین چهره های ساواک شاه بوده است. او در کتاب «در دامگه حادثه» (چاپ 1390، صفحه 345) درباره دکتر ساعدی می نویسد: «غلامحسین ساعدی... فردی آنارشیست، بی بند و بار و بی پرنسیپ بود. نوشته های او پر از تنقید از اوضاع و در جهت بدبین کردن مردم و جوانان نسبت به شاه است... [در سال 1349، بعد از «چند هفته کنترل تلفنی او...معلوم گردید»] او مرد فاسدی است و سعی می کند با خانمهایی که برای مشاوره و معالجه مسائل روانی به او مراجعه می کنند و غالباٌ همسر داشته و با همسران خود مسأله دارند، روابط جنسی برقرار و در محل کار خود با آنها همبستر می شود. ازجمله این خانمها که با وی روابط نامشروع پیداکرده بود، خانم (ش ـ الف)، همسر دوست بسیار صمیمی و نزدیک و همکار خود او بود که در دفتر کار با او همبستر می شد». سپس خطاب به دکتر ساعدی می نویسد: «شما در نوشته های خود سعی می کنید معلم اخلاق و درستی باشید ولی فردی دروغگو و شارلاتان هستید. شما به نزدیکترین دوست خود خیانت کرده و با همسرش همخوابه می شوید و... نشر اکاذیب می کنید که خود را مظلوم جلوه دهید...»

ستیز بی امان عَمله استبداد شاه و شیخ با دکتر ساعدی بی سبب نبود. او عمیقاً، دلبستة آزادی بود و تا بُن دندان با استبداد و خودکامگی سر ستیز داشت. با خودکامگیهای شاه و شیخ درافتاد و تا پایان عمر, تن به ذلّت تسلیم و وادادگی نداد. با نوشتن و اجرای نمایشنامههایی مانند «دیکته و زاویه» و «پرواربندان», آشکارا, با رژیم شاه چنگ در چنگ شد و در این راه زندان و دربهدری را به جان خرید. در رژیم خمینی نیز از نخستین روزهای بهار آزادی, پیش از آن که «رژیم هنرکش» آخوندی, بساطش, را, کاملاً, بگستراند, نفیر استبداد مذهبی را از زیر ردای خمینی شنید و در نیمه فروردین 1358, در مقاله یی با عنوان «هنرزُدایی, مُهلک ترین ضربت, بر پیکر فرهنگ فردا» نوشت: «نشانه های پیدا و ناپیدای هنرزدایی در درون دولت موقّت انقلاب, اگر نه تمام مردم را, که عدّة بسیار زیادی را به شدّت, نگران کرده است» و در همان مقاله هشدارداد که «تمام تلاش استبدادی, چه در جلوگیری از هنر اصیل و چه در پرورش هنر وابسته به نظام مسلّط, چگونه با شکست رو به رو شد و چگونه با آن همه سانسور وحشتناک, نتوانستند ادبیات و هنر پویا را به نابودی محض بکشانند و چگونه با آن همه یقه درانیها و ولخرجیهای غیرضروری و سر کیسه شُل کردنها, نتوانستند هنر پوشالی و فرمایشی موردنظر خود را به کرسی اعتبار بنشانند» و تاٌکید کرد که اگر در بر همین پاشنه بچرخد «از هم اکنون برای مبارزه با غول سانسور دیگری, با شکل و هیبت دیگری, باید, آستینها را بالازد و آماده شد».

ساعدی در پایان فروردین 1358, در مقالة دیگری با عنوان «بعد از انقلاب, ارعاب؟» با اشاره به تهدید و ارعابی که رژیم نوپا در پیش گرفته بود, نوشت: «آن چه را که خلقهای ستمکشیدة ایران تصوّر نمی کردند به این زودی دچارش خواهند شد, فضای ترس و ارعاب و تهدیدی است که سالهای سال, به هزاران شکل و رنگ, زیر تسلّط اَیادی و جلّادان شاه, آزموده بودند... دستگاه قدرت امروزی نیز ازهمان وسایل و لوازمی که دستگاه استبدادی بدان متوسّل می شد, یاری می گیرد... آنهایی که جان برکف, با شجاعت کامل, درمقابل هیچ نوع تهدیدی مرعوب نمی شدند و تیره ترین سیاهچالها را به سر خم کردن و پوزه بر خاک مالیدن درمقابل قدرت ترجیح می دادند و هر خطری را به جان می خریدند... دیگر در مقابل هیچ ارعابی جا خالی نخواهندکرد, و این داستانی است نه تازه... دستگاهی که به ارعاب متوسّل شود, خود مرعوب تر از همه است؛ یادتان نرود».

ساعدی در روز 30تیر 1358, در مراسمی که به مناسبت قیام شکوهمند 30تیر1331, در ساری برگزار شد, طی سخنانی, باز هم, از انحصارگریهای مسندنشینان جدید, انتقاد کرد و گفت: «این وظیفة همة ماست که... از هیچ نوع افشاگری خودداری نکنیم, چرا که دم فروبستن به وقت گفتن, جنایت عظیمی است, باشد که این حداقلّ جراٌت و جسارت را داشته باشیم که انحصارطلبان امروز, با هر نوع برچسب آماده, آگاهان و روشن اندیشان جامعه را از میدان به درنبرند... بر همگان روشن است که سعادتی جاسوس نیست و ماجراهای پشت پرده, آن چنان واضح است که اصلاً پرده یی در کار نیست... پرونده سازی قلّابی و اتّهام جاسوسی به مردی که عمری را در مبارزه با رژیم منفور پهلوی سرکرده است... آیا باید ساکت نشست, درحالی که صدها عمله و اَکَرة ساواک, صاف صاف و آزادانه، درمیان مردم می چرخند و راه می روند, سعادتی ها و خاکسارها باید راهی زندان شوند؟

انحصارطلب, دهان دیگران را می بندد تا تنها خود حرف بزند... در یک فضای غیردموکراتیک, می توان قانون و لایحه و یا هرچیز دیگر را به مردم حُقنه کرد. لایحة مجازات ضدّانقلاب, بهانه یی است برای سرکوبی هر عمل انقلابی و وحشتناکتر از قوانین رضاخانی... طرح لایحة مطبوعات, عجیب تر از آن است؛ یعنی, خفه تان می کنیم...»

دکتر ساعدی سخنانش را با این هشدار به پایان می برد: «راه چاره, ادامة مبارزه و تداوم انقلاب است و گرنه گرفتار همان عقوبتی خواهیم شد که بعد از 30تیر شدیم, یعنی کودتای 28مرداد... فراموش نکنیم که در این دوره, شجاعت, لازمة ادامة راه است».

پس از تصویب لایحة ارتجاعی مطبوعات در روز 15مرداد1358, و تنگ تر شدن حلقة اختناق بر گردن مطبوعات آزاد, دکتر ساعدی در مقاله یی با عنوان «شاه هم نتوانست», نوشت: «قدرت حاکم فعلی, با به بندکشیدن مطبوعات بی طرف و مترقّی, ماهیّت اصلی خود را, با وقاحت کامل, نشان داد؛ نشان داد دولتی که خود را دولت انقلاب می نامد, چه فاشیست و ضدّانسانی است و چگونه برای تسلّط اختناق, دسیسه ها می چیند...» او در پایان مقاله, باز هم تاٌکید کرد: «اکنون وظیفة تمام آزادمردان و آزادزنان است که درمقابل این یورش... آنها نیز یورش بیاورند؛ یورش دربرابر یورش... چماق دربرابر چماق, چشم دربرابر چشم, و با آزادکردن تمام مطبوعات, نشان دهند که مشتی تازه به قدرت رسیده, نمی توانند همان راه شاه سابق را پیش بگیرند... و دوباره استبداد سیاه را بر سرتاسر وطن به خون غلتیده, مستولی کنند».

وقتی پس از 30 خرداد 60, حاکمیت سیاه آخوندی, آخرین بقایای آزادی را جارو کرد و قلمها شکسته شد و استبداد به هزار زیان لب به سخن گشود, ساعدی, به اجبار, ترک یار و دیار کرد, امّا, دست از مبارزه نشُست و به عنوان اولین گام, نشریة «الفبا» را در زمستان سال 61, در پاریس منتشرکرد و در ابتدای آن, در بارة هدف از انتشار آن نوشت: «رژیم جمهوری اسلامی... هر کسی را که طرفدار زندگی بود و زندگی را می ستود, دهانش را با گلوله می بست و این راه و روش, همچنان, ادامه دارد. در ایران امروز, تنها کسی حق زندگی دارد که طرفدار و مدّاح مرگ باشد. رژیم جمهوری اسلامی, عملاً, زندگی را تعطیل کرده است. حال, برای رودررویی با این ابوالهولی که تیماج آغشته به خونش را بر سراسر وطن ما گسترده و به جای پرسش, فقط حکم صادر می کند, چه باید کرد؟... الفبا, به همین نیّت, منتشر می شود».

ساعدی در دومین شمارة «الفبا» در بهار 62, در مقالة «دگردیسی و رهایی آواره ها» این هدف را روشنتر بیان کرد: «آواره ها تلّی از اجساد عزیزان را پشت سر خویش گذاشته اند, زندگی بر آنان حرام باد... مباد و مبادا, که آواره ها آرام بنشینند؛ مبادا که برای رسیدن به سرزمین خویش پلک روی پلک, گذارند و تن به مرگ تدریجی بسپارند؛ آواره ها باید سکّوی پرشی پیدا کنند؛ آواره ها باید دنیا را آگاه کنند که چه بر سر سرزمین آنها آمده است؛ آواره ها باید به همة دنیا و به تمام زبانها بگویند که یک مشت جلّاد دستاربسته, بر سر ملت بزرگ و زنده یی چه چادر سیاهی از مرگ گسترده اند. قفها را از لبها باید برداشت؛ باید فریاد کشید؛ آواره ها باید فریاد بکشند؛ فصل فریاد فرارسیده است».

ساعدی در سومین شمارة «الفبا» در تابستان 62, «آوارگان» را به مقاومت هرچه تمامتر, فراخواند و نوشت: «وقتی در هر شهر و دهکورة وطن ما, حوزة فیضیّه می سازند که حاکم شرع تربیت کنند؛ آداب کشتن و کشتار و رسوم سنگسار یاد دهند؛ دانشگاهها را می بندند, ذهنها را کور می کنند, هنر را به صُلّابه می کشند, علم را می کشند, آیا آوارگان امروزی باید دست روی دست بگذارند و ساکت بنشینند؟ مسئولیّت همة ما بیشتر از آن است که فکر می کنیم... ما نباید ساکت و خاموش در گوشه یی بنشینیم و خفه بشویم... ما زنده ایم؛ پویایی در وجود ماست, نمی خواهیم بمیریم... جاپای ما در ذهن همة دنیا باید باقی بماند. اگر این کار را نکنیم مرده ایم, و اگر این کار را بکنیم تیر خلاص به مغز عَفن پوسیدة جمهوری اسلامی رها کرده ایم... آرام ننشینیم... تنها با ژـ3 و یوزی و تیربار نمیشود این چَنگار به جان افتاده را برانداخت و از شرّش خلاص شد. همة اسلحه ها را باید برداشت. تسلیح فرهنگی, امر مهمی است. با همة سلاحها باید جنگید و این بختک خیالی را نه, این بَختک واقعی را, که جز کشتن آرمانی ندارد, باید, برانداخت».

ساعدی از همان نخستین شمارة نشریة «شورا» (ارگان شورای ملی مقاومت ایران) در آبان 1363, همکاریش را با این نشریه آغاز کرد و این همکاری تا به هنگام خاموشی سنگین و اَسَفبارش در دوم آذر 1364, ادامه داشت. آخرین

مقالة او در نشریه «شورا», شمارة 12, مهر 64, با عنوان «پناهندة سیاسی کیست؟», به روشنی, استواری, صلابت, یکدندگی و جسارت او را در مبارزه با رژیم «هنرکش» و آدمخوار آخوندی نشان می دهد: «پناهندة سیاسی کسی است که چهره به چهره, رودررو, دربرابر حکومت مسلّط ایستاده بود و اگر بیرون آمده از ترس جان نبوده است؛ او با همان فکر مبارزه و با سلاح اندیشة خویش ترک خاک و دیار کرده است. در این میان, هستند بسیاری از نویسندگان, شاعران, نقّاشان, مجسمه سازان که سلاح آنها همان کارشان است و در جَرگة رزمندگان دیگر قرار می گیرند.

پناهندة سیاسی نیّتش این است که با جلّادان حاکم بر وطنش تا نفس آخر, بجنگد و حاضر نیست از پا بیفتد؛ به لقمه نانی بسنده می کند, ناله سر نمی دهد و شکوه نمی کند؛ مدام در تلاش است که دیوار جهنم آخوندها را بشکند و به خانه برگردد. خانة او, وطن اوست. برای تمیزکردن خانه, قدرت روحی کافی دارد و وقتی آشغالها جمع شدند, حاضر است سرتاسر وطن را با مژه های خود پاک کند؛ از جان گذشته است و مطلقاً نمی ترسد.

پناهندة سیاسی نارنجکی است که به موقع باید ضامن را بکشد و کوهی را از جا بکند... روحیة پناهندة سیاسی عضلانی است, انگار که از سرب ریخته شده؛ واهمه یی از مرگ ندارد...

پناهندة سیاسی واقعی انسانی است مرگ بر کف, که بی هیچ چشمداشتی می خواهد کمر رژیم جمهوری اسلامی را بشکند, خشت روی خشت بگذارد و خانة تازه و وطن تازه یی بسازد».