تاریخ برآمدن و به قدرت رسیدن خمینی و خمینیسم بیش از آنکه سیاسی باشد ، تاریخ اقتدار ملایان دین دکان بی دین و مسلک محیل ، بی رحم و زبانباز و عوام و عوام مآب فریب و اوباشان هوچی ، اراذل قداره بند غدّار ، سادیست های سرد بی روح ، دزدان و غارتگران وحشی بی انصاف ، نوکیسه گان بی مسلک و وطن ، فرصت طلبان ریز و درشت خوار ، لفت و لیس کنندگان الکی خوش ، ایمان از دست دادگان خود باخته و به پوچی رسیده و مزدوران حقیر و سست و بد نهادی که هرچه بودند و به هر راه که رفته بودند ، اکنون به اصل بد اصلی خود رسیده اند . این نوشتار می خواهد به اجمال روی همین عناصر مزدور خوش رقص آن جماعت حاکم ، متمرکز شود . نهایت برای فهم حقارت و وقاحت بی حد و حصر این خوش خدمتان بی غیرت وزارت بد نام اطلاعات لازم است که کوتاه سفری به گذشته کنیم و سری به اسلاف این انچوچک جیره خواران خارج کشوری امروز بیاندازیم:
از مهرماه 1320 تا کودتای 28 مرداد 1332 ، حزب توده فعال ترین و مطرح ترین و پیوسته حاضرترین در صحنه سیاسی ایران می بود . این حزب از حمایت تمامی احزاب و کشورهای به اصطلاح برادر جهان برخوردار می بود . این حزب ، سازمان پرافتخار مجاهدین خلق نبود که از چپ و راست و شمال و جنوب زیر ضرب یا بی اعتنایی قرار داشته باشد . این حزب مثل سازمان مجاهدین خلق با مخوف ترین استبداد وحشی و لجام گسیخته ممکن روبرو نبود . حزب توده در حقیقت بعد از کودتا و آنهم تشکیل ساواک به ریاست تیمور بختیار زیر فشار و ضرب جدی رفت و بنابراین رهبران آن به رسوایی چنان امتحانی پس دادند که پس مانده آن ، شد کیانوری و حزبش در خدمت خمینی و خمینیسم تا به امروز . عقب نشینی پیشه وری به خاک شوروی و ورود ارتش شاه به آذربایجان که به 21 آذر معروف شد ، و نیز در15 بهمن سال 1327 و ترورنا موفق اما مشکوک شاه در دانشگاه تهران و منحل شدن آن حزب ؛ تهاجم سنگین و کمرشکن نبود . حزب کماکان به حیات خود ادامه می داد . اما در همین دو مقطع سبک و نه سنگین ، حزب توده شاهد انشعاب و ضعف و خیانت و بریده ها شد . در ضربه غیر کاری اول ، نامداران استخوانداری از کادر رهبری و زیر رهبری مثل خلیل ملکی ، انور خامه یی ، حسین ملک ، جلال آل احمد ، داریوش آشوری و امثالهم که عمدتا بسیار با سواد و صاحب نظر بودند ؛ شامل شدند . در یک رده پایین تر ، امثال محمد باهری ، رسول پرویزی ، جعفر ابطحی ، فریدون توللی و جلال جهانمیر داشتیم که اینان به وزارت و وکالت و مدیرکلی در رژیم حاکم رفتند و نه به رضای نواله یی ناچیز به مزدوری . بعد از کودتای بیست وهشت مرداد سی و دو ، حتا دبیرکل وقت حزب یعنی دکترمحمد بهرامی و دکتر مرتضی یزدی عضو پنجاه و سه نفر و کمیته مرکزی حزب و تا برسد به افرادی چون مهندس شرمینی مسئول اول سازمان جوانان حزب و امان الله قریشی و یک لیست بلند از اعضای کمیته ایالتی تهران و شهرستان ها در زندان قصر تهران و دیگر زندان های کشور کارشان به تسلیم و خیانت کشانده شد . آنان در زندان قصر زیر نظر ساواک ، مجله یی به اصطلاح تئوریکی بیرون می دادند با مقالات تحلیلی با نام « عبرت » که یعنی از سر ضعف از حزب برنگشته اند بلکه در یک فرصت وفراغت برای تأمل و بررسی ایدئولوژیکی ، بدین نتایج نایل آمده اند ! . طبق اسناد حزبی ، دکتریزدی درهمان زمان ندامت ، از زندان مخفیانه نامه به دکتر رضا رادمنش دبیرکل می نوشته با اظهار وفاداری به حزب ! . البته مسخره است اما بیانگر یک حد اقل شرافت هم هست . چیزی که در ناقابل ترین مزدوران کثیف امروز یک کیمیای نایاب است . بالاخره با تمام ضعف ، طرف ، دکتر یزدی ست و نه مثلا « مسموم آخوند بنده » و امثالهم که قیمت شان فقط در بازار ملایان است و دشمنان سوگند خورده مجاهدین خلق . اگر قرار بود که حزب توده فقط یک ماه درشرایط مبارزاتی مجاهدین خلق قرار بگیرد ، اسمی از آنهم باقی نمی ماند . بعد از کودتای بیست وهشت مرداد و لو رفتن سازمان نظامی و چاپخانه های حزب ، کل تشکیلات متلاشی شد . وقتی خواستند مجددا هسته هایی درایران ایجاد کنند ، یک توده یی خود فروخته به ساواک را بنام « عباس شهریاری » فرستادند و او در خوزستان و تهران و آذربایجان زیرنظر مستقیم ساواک توده یی های صادق علاقمند را گرد آورد و بدست ساواک سپرد . این سرنوشت حزبی بود که از شوروی گرفته تا اروپای شرقی و احزاب برادر کشورهای دیگر ، هوای او را داشتند .
بیاییم به شیراز و حول و حوش خودمان در آن زمان . پیش از کودتا ، من یک همکلاس خود را بنام « م . آ » برای عضویت به سازمان جوانان معرفی کردم . او از دوستان تنگاتنگ من بود و بسی دم از الفت و صمیمیت می زد . بعد از کودتا شد مأمور رکن دو ارتش ( هنوز ساواک نبود و کاربه رکن دو ودادستانی ارتش و اطلاعات شهربانی بود ) . این بریده ترسوی خود فروش تیز کرده بود برای دستگیری مخلص که مخفی شده بودم . هرشب سر کوچه خانه ما با یک خود فروش دیگر « م. ا » کشیک می داد مگر پیدایم شود . خودفروش های دراین سطح و سطوح بسیار بودند . زرنگ هایشان به شهردار شدن و حتا وکالت مجلس هم رسیدند . نکته قابل ملاحظه اینکه نه رژیم شاهی به قدر ملایان ، اوباش و دستپاچه و سمج و بیرحم بود و نه حزب توده از جوهره یی اصیل و پایدار برخوردار . حالا جا دارد یک نمونه خاص و قابل ملاحظه را بگویم و برگردم به امروز خودمان : در زمان جاوید یاد دکتر محمد مصدق رهبر و قهرمان ملی ، شب های سه شنبه در خیابان های داریوش و زند شیراز روزنامه « جوانان دموکرات » می فروختیم . تعدادی نوجوان چون مخلص و چند دانشجو و معلم با صدای بلند کار تبلیغی می کردیم . یک باند حمله که دُم سرکرده اش « سالک » به اطلاعات شهربانی وصل بود و خودشان را توده کش می خواندند بنام طرفداری از مصدق به ما هجوم می آوردند به زدن و کوبیدن و تحویل پلیس دادن . شهربانی در اطاعت دربار بود و نه مصدق اما حزب توده همه را به حساب مصدق می گذاشت . بعد از کودتا و شروع بگیر و ببند ، یکی از این باند توده کش کارش به دادستانی ارتش کشانده شد . چرا ؟ چون فهمیده بودند که او واقعا دوستدار مصدق است و نه یک اوباش مزدور . سرهنگ نخجوان دادستان ارتش فرم استعفا و تنفرنامه از حزب توده را جلو او که نامش « بنان » بود می گذارد تا پر کند و برود دنبال کارش . بنان خنده کنان به سرهنگ می گوید : « دارید با من شوخی می کنید ؟ » جواب می دهد اینجا جای شوخی نیست ، ورقه را پر کن و برو خانه ات . بنان می گوید من تا دیروز در این شهر ، توده کش بودم اما امروز حاضر نیستم این برگه را که علیه حزب توده است ، پرکنم زیرا تو و پادشاهت را خوشحال می کند و من که مصدقی ام خوشحالی شما را نمی خواهم . او سه سال زندان کشید و توده یی از زندان بیرون آمد و در سال های بعد به سازمان چریک های فدایی خلق پیوست . امیدوارم تا پایان ، این چهره را مد نظر داشته باشید و مقایسه کنید او را با حقیر و آشغال هایی که از سازمان مجاهدین خلق بریده و به رژیم پیوسته اند که چقدر کاسه از آش داغتر ، چقدر حق کش و بی شرم و بی انصاف ، چقدر مزلف و کینه توز و به خود فروشی مغرور و مشغول . بنان که سراپایش مالامال از نفرت و بغض و کینه به حزب توده بود و خود مخلص با آن جثه نحیف و سن کم ( تازه وارد شانزده سالگی شده بودم که کودتا شد . ) چند بار چماق و مشت و لگد او را نوش جان کرده بودم ، حاضر نشد تنفرنامه از حزب توده را پر کند که مبادا دادستان شاه را خوشحال کرده باشد . انچوچک مزدوران امروز ، واقعا فاقد یک سر سوزن غیرت و حمیت و شرف انسانی هستند . انگار که آنان نه به ارتش آزادی و علیه استبداد پیوسته بودند بل به عضویت باشگاه سوار کاران درآمده بودند ، انگار که رفته بودند خانه عمه قزی و خاله جان و به آنها بد گذشته بود . ارتش آزادیبخش یا پارتیزانی و یا حتا یک حزب و سازمان جدی تحت تعرض دایم و همه جانبه دشمن ، بدون یک انضباط آهنین ؛ وجودش معنی نمی دهد . بدین دلیل است که سعدی هفتصد سال پیش گفته است : « یا مکن با فیلبانان دوستی / یا بنا کن خانه یی در خورد فیل » . آنکه سرانجام ، خانه اش در وزارت بد نام اطلاعات رژیم آدمکشان حاکم است باید که از هر آبی ، کره یی بگیرد برای صبحانه جلادان . همه چیز را لوث و خراب و تیره و تاریک و مرموز و غیرعادی و غیرقابل تحمل کند تا ناتوانی خود را توجیه کرده باشد . از ویژگی های این جمع مزدوران اینکه دیوار حاشایشان مثل وقاحت خودشان و اربابانشان قابلیت بالا و بالاتر رفتن دارد . همه رد و نشانه ها ، همه اسناد و مدارک و دلایل کشک و بی ربط است !! . پنتاگون هم اگر بعد از سال ها ، گوشه یی از حقیقت را بیرون داد زیر نفوذ مجاهدین بوده است ! . اگر سایت های تحت کنترل وزارت اطلاعات رژیم این حضرات را مرور کنید ، دریکجا مجاهدین از آمریکا برگ و گول خورده اند و در جای دیگر در اطاعت و هدایت آمریکا قرار دارند ! . به هر مناسبت اینها دوربین مزدوری شان را میزان و زوم می کنند . تصاویری که بدست می دهند واقعا ضد و نقیض و فرا کوبیسمی ست . در سایت ها برای خالی نبودن عریضه هم که شده ، چیزی علیه رژیم دیده نمی شود که هیچ ، از تمامی مواضع سیاست خارجی حاکمیت هم از عراق و سوریه گرفته تا به هر جای جهان دفاع می کنند و بعد می گویند که : « کی بود کی بود من نبودم » . بریدگی از یک سازمان سیاسی جرم نیست اما به خدمت استبداد مخوف ملایان درآمدن ننگین ترین جرم ممکن است . تا بیاد دارم بریدگان از حزب توده ، مدتی شلوغ کردند و بعد رفتند بدنبال کار یا کسب مقامی در رژیم شاه . بیچاره خادمان و مزدوران رژیم فاشیستی حاکم که مطلقا راه نمی دهد . می گوید بیرون از قلعه قدرت ، خدمت کن و مزد بگیر . این خدمتگزار می خواهد تریتا پارسی و امثالهم باشد یا این انگل مزدوران حقیر و کم سواد که نگارنده مطمئن است که خیلی از نوشته هایشان از کریدورهای وزارت اطلاعات برای آنان ایمیل می شود . پست و مقام ، بی پست ومقام . مثل فراشباشی ها بیرون از قلعه حاکمیت ، جاروکشی کنید . ایکاش اینان معنی خفت و ننگ را می دانستند ، ایکاش !