ناهید همت آبادی: پرسه ای کوتاه

پرسه ای کوتاه به قصد دیدار با پدیده های اثیری و اسطوره هایی که بهرام عالیوندی نقاش بزرگ ایران با خلق آنها، افسانه جاودانگی خود در تاریخ هنر نقاشی را نیز ثبت و برجسته نمود                           
چنانچه کسی آدرس دقیق گالری را هم نداند یا آنرا اصلا نشناسد  باز هم یافتن آن هیچ سخت نخواهد بود اگر به خیابان قدیمی” سن “ در حاشیه رود سن بیاید و نگاهی گذرا به گالری های سرتاسر این خیابان معروف زیبا بیاندازد، در پشت ویترین یکی از همین گالری ها، جذابیت چند چهره معصوم شرقی در سایه روشن دو تابلوی رنگ روغن، توجه او را بخود جلب نموده و پس از تماشای آنها برای لحظاتی کوتاه، ازورای دریای فلس ها و پولک های درخشان رنگین ”عالیوندی“ را باز خواهد شناخت که از متن تابلوها مشتاقانه سرک می کشد و گریخته و دلزده از تنهایی!؟ از شادی دیدار آشنایی، پیرانه سر و بی پیرایه می خندد و جا خوش کرده در عالم ملکوت با بازیگوشی کودکانه ای که انگار این آثار را نیز هم اکنون خلق کرده است، شما را برای تماشای آثارش به نمایشگاه می کشاند ودلش می خواهد پیش و بیش از آنکه از او در باره پیکرهای اثیری و موجودات افسانه ای که با میلیون ها نقطه سیاه وسفید یا رنگی و خطوط منحنی درهم پیچیده بر پرده ها یا دیگر تابلوها و طرح ها با رنگ های دلنشین جادویی، بر بوم ها نقش شده اند،سئوال شود، تأثیری را که تماشای هر تابلو بر تماشاچی بجا می گذارد و نظر آنها را بداند و بشنود. با اینهمه اما اگر کسی  از او در باره شیوه کار و چگونگی خلق آثارش بپرسد، اگرچه فیلسوفانه و خیلی جدی اما  مثل همیشه با خوشرویی و مهربانی ذاتی پاسخ می دهد:” نقاش که نمی تواند و همیشه هم که زنده نیست تا دنبال کارهایش راه بیافتد و در باره آنها توضیح دهد،هرکس بر حسب دانش هنری، احساس و بینش شخصی، برداشت خاص خود را از اثر هنری دارد، تعریف و تفسیر آنهم کار منقدان هنریست نه هنرمند“
سالن گالری معروفEtienne de Causans  با40 تابلو به ابعاد 20×30سانتیمتر و پرده های بزرگ سه مترونیم در یک مترو نیم از انواع کارهای عالیوندی از جمله آبرنگ، رنگ روغن، نقطه چین های سیاه وسفید و رنگی روی کاغذ و بوم تحت عنوان”جادوی نقطه ها“ به مدت سیزده روز پذیرا و نمایشگر آثار عالیوندی بوده و جدا از زیبایی چشم نواز رنگ ها که منقدین نیز از این بابت عالیوندی را ”جادوگر رنگ ها“ لقب داده اند،آنچه بیش از هر چیز دیگر و ناباورانه توجه تماشاچی را به این آثار جلب نموده و مورد اعجاب و سئوال قرار می گیرد، تنوع و تفاوت چشمگیر سبک های گوناگون نقاشی بخصوص برای کسانیست که بدون شناخت قبلی از کارهای نقاش و برای اولین بار به تماشای آثار عالیوندی می آیند که سخت متعجب و کنجکاو می خواهند بدانند آیا تنها قدرت خلاقه یا تسلط تکنیکی به رموز طراحی و رنگ آمیزی، زمینه خلق چنین آثار چشمگیری را در سبک های بسیار متنوع و متفاوت از هم برای هنرمند فراهم آورده است، طوری که گاهی اصلا باور نمی شود اینهمه تابلو با تکنیک و مصالح گوناگون کار تنها یک نقاش است. حیف که اما در این فرصت  کوتاه تماشا و دیدار، وقت طرح سئوال و شنیدن پاسخ نیست. می ماند پس برای روزی که بزودی شاید آثار عالیوندی را برای شیفتگان نه فارسی زبان هم مثل خیلی های دیگر که انواع همین سئوال را داشته اند، با شعرهای سرشار شاعرانی تعریف کنیم که با توشه و قدرت قلم و زیباترین ترانه ها ”بهرام عالیوندی نقاش“ را سروده اند و با بیان منوچهرهزارخانی که صفای روح روستایی و لطافت قلب کودکانه اش را با واژه های شعرگونه وصف کرده است و اینکه:”......هم مثل من شیفته ته لهجه شیرین شیرازی اش می شد و هم او را نه به صورت یک ذهن هزارتوی صد بار تصادف کرده و آسیب دیده و از خطر جسته که کشف اش به رمل و اسطرلاب نیاز دارد بلکه به شکل آب زلال شفاف و بی غشی می دید که از چشمه ساری بلند جاریست و در رهگذرش زندگی و طراوت پخش می کند حتی وقتی فاجعه ها و مصیبت ها را به تصویر می کشد. حالا عالیوندی دیگر در میان ما نیست.....“ راست می گوید، جسم عالیوندی حالا دیگر در میان ما نیست اما روح نجیب حساس اش که یکسره در انبوه آثار پراکنده اش در گوشه و کنار جهان جاریست، پیوسته میان ما می پلکد و چشمان تیز کنجکاوش که مسایل عادی و مادی زندگی را هیچ نمی دید یا اگر به احتمال می دید، بی اعتنا و دغدغه از کنار آن رد می شد، لابد هنوز درجستجو و تماشای هر پدیده شگفت نو بویژه از شوق دیدار کهکشان دودو می زند و تا از سر کنجکاوی اما با دل سیرهمه جا را تماشا و پیش از نقش بر پرده و بوم، آنها را در ذهن طراحی نکند، نه از تلاش به قیمت هستی دست بردار است و نه روح عصیانی اش آرامش می یابد. و شاید که همین جذبه و شور بی همتا هم انگیزه شاعر اشرفی پر احساس” البرز“ بوده که بالابلند هنر و سخاوت زندگی نقش پرداز بزرگ ایران بهرام عالیوندی را اینگونه به سهولت و ظرافت سرشار سروده .
عشق بود و قلم، رنگ آبی
پیرمرد و دلی آفتابی
رنگ هایش همه شاد و زنده
دست هایش پر از طرح خنده
مثل اندیشه جاری رود
ای که دریا شدن غایتت بود
اینچنین زندگی را سرشتی
سرنوشت خودت را نوشتی
ای صدای رها در کف باد
خشم سوزنده هنگام بیداد
پرشکوهی تو و پر غروری
زخم ها خورده اما صبوری
همسفر گشته با موج و مهتاب
تن ندادی به  اندوه مرداب
بوم شب را به طرحی دریدی
جای ظلمت سپیده کشیدی
روح عصیانی هر هنرمند
خورده با نقش های تو پیوند
فصل تصویرهای خزانی
سهم بردی ز اوراق مانی
می شناسد تو را هر خیابان
با سرودی که خواندی ز ایران
دفترسرنوشتت چه زیبا
بسته شد با افق های فردا.....بسته شد با افق های فردا.     
( پاریس 23 دسامبر2012ـ 5 ژانویه 2013)