جمشید پیمان: این بیضه در کلاه شکسته ها

یکم ــ دوستی اکبر و حسن و من ، مهر ماه امسال شصت ساله شد . در این مدت دراز، رفاقتمان فراز و نشیب بسیار داشته و بهار و خزان بسیار دیده و سرد و گرم فراوان چشیده است. در همه ی اوج  و فرودهای این دوستی تنها چیزی که ثابت مانده و چنین پیداست که تا به آخر هم تغییری نخواهد کرد ، همانا مصلحت اندیشی هایی حیرت آور حسن برای اکبر است .بگذارید از اولین مصلحت اندیشی که مربوط به دوره پیش از بلوغ سنّی مان است یاد کنم : یادم است کلاس پنجم دبستان بودیم . پدر اکبر یک دوچرخه به عنوان عیدی برای او خریده بود . حسن یقه اکبر را چسبیده بود که باید از خیر دوچرخه بگذری زیرا پدرش گفته است دوچرخه سواری خطر مرگ دارد و او شدیدن نگران جان اکبر است .
هرچه اکبر  می گفت خیلی ممنون که پدرت به فکر سلامت و جان من است، بابای خودم  هم عقلش کم تر از پدر تو نیست. این حرف ها اما به خرج حسن نمی رفت . آخرش هم یک روز  به هوای یک دور سواری، دوچرخه را از اکبر گرفت و آن را انداخت جلوی یک کامیون و خلاص. تمام بهار آن سال و تابستان را حسن و اکبر با هم قهر بودند .
از آن اولین مصلحت اندیشی تا همین امروز که هر سه مان مرز هفتاد سالگی را رد کرده ایم اگر بگویم حسن پنجاه تا از این دست مصلحت اندیشی ها برای اکبر کرده است ، سر سوزنی اغراق نکرده ام. حالا که اولی را برایتان گفتم اجازه بدهید آخزین مصلحت اندیشی را هم که همین تابستان گذشته انجام شد برایتان بگویم: قرار بود تابستان امسال نوه بیست ساله اکبر با یک جوان سوئدی ازدواج کند. آن ها در دانشکده با هم آشنا شده بودند و عشق شان به ازدواج کشیده شده بود. حسن آقا که فعلن در ایران زندگی می کند تا از این موضوع با خبر شد فوری شال و کلاه کرد و آمد آلمان که جلوی این ازدواج را بگیرد. دلیلش هم این بود که این دختر گرچه دانشگاهی است اما مغزش درست کار نمی کند . او نمی داند که شوهر فرنگی هر قدر هم خوب و سر به راه و خانواده دوست باشد، آخرش فرنگی است و ته دلش میلی به فرهنگ ایران و آداب و روسوم و سنت های باستانی ما ندارد و من خوف آن دارم که فرهنگ ایرانی در خانواده تو  با این ازدواج به آخر خط برسد. درد سرتان ندهم حسن آن قدر پاپیچ شد که نوه اکبر و نامزدش با تند ترین لحن حسن را سکه ی یک پول کردند و با صراحت تمام به او گفتند؛ فضولی موقوف . حالا شش ماهی می شود که حسن و اکبر با هم قهر هستند .
دوم ــ  یاد استاد بهرام عالیوندی  نقاش هنرمند کشورمان به خیر و جاویدان .حدود بیست سال پیش پس از خواندن شعری در مدح رزمندگان ارتش آزادی بخش، نزد استاد عالیوندی زبان به ستایش شاعر آن شعر گشودم. ستایشم بسیار صمیمانه و البته با مبالغه همراه بود. استاد عالیوندی در پایان سخنانم گفت فلانی قضاوتت با همه ی زیبائی دو عیب عمده دارد ؛ اول این که احساسش بر منطقش زیادی می چربد و دوم این که این گونه داوری ها ، اگر طرف تو زرد از آب در بیاید،راه را برای برگشت و ابراز پشیمانی می بندد . گذشت و گذشت تا این که دیدم حق با استاد عالیوندی بود و من چندین سال است که از آن چه در ستایش آن شاعر گفته بودم پشیمانم. ولی پشیمانی که سودی ندارد .
سوم ــ یکی از گردن کلفت های عرصه مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی( سعی می کرد نشان دهد که خیلی گردن کلفت است) چند سال پیش در یک داستان ( خودش مدعی بود فقط داستان و حاصل تخیل است) نوشته بود ماموران جمهوری اسلامی با یک چمدان پر از پول ( یورو یا دلارش را یادم نیست. مبلغش هم فکر کنم بالای پانصد هزار بود) سراغش آمده اند و از او خواسته اند در ازای آن پول علیه یک گروه سیاسی ضد رژیم موضع گیری کند. همان وقت ها بود که طرح وزارت اطلاعات رژیم مبنی بر هشتاد تا به رژیم بزنید و بیست تا به مجاهدین لو رفته بود. نویسنده داستان تخیلی  ما پس از مبلغی آب و تاب گفته بود که در کتاب زندگی او باب خیانت  محلی از اعراب ندارد. او البته چنین جمله ای ننوشته بود . ولی ماحصل سخنش همین بود . مدتی بعد اتفاق دیدار این حضرت در جریان یک همایش بزرگ یکی از گروه های اپوزیسیون در پاریس، دست داد . من پس از عرض سلام و احوال پرسی، ضمن اشاره به مقاله اش گفتم اولن هرچند به نظر نمی آید که شما آدم پولکی باشید ولی نمی دانم چرا در عالم خیال از ذهنتان گذشته است که ماموران رژیم جمهوری اسلامی برای خریدنتان سراغتان آمده اند و ثانین از کجا می دانید که برای وزارت اطلاعات رژیم در این حدودها می ارزید و ثالثن و از همه مهم تر اگر کسی خوش بینی اش نسبت به شما به اندازه من زیاد نباشد فکر نمی کند که شما با این نوشته دارید به عوامل جمهوری اسلامی چراغ و چشمک می زنید؟ از سخن من بر انگیخته شد و ترش کرد و سر رسیدن چند نفر مرا از دریافت پاسخ محروم کرد( به این موضوع باز هم اشاره خواهم کرد).
چهارم ــ سه هزار و چهار صد تن آدم عاقل و بالغ تصمیم گرفته اند در عراق پیه همه ناملایمات و سختی ها را به جان خویش بمالند و بر سر سخنشان بمانند . در این زمینه کشته داده اند و ممکن است در آینده هم کشته بدهند. همین دیروز در نامه ای به کمیساریای عالی پناهندگان درخواست کرده اند تا تعیین تکلیف نهائیشان ، آنها را از کمپ لیبرتی به شهر اشرف باز گردانند. من متن نامه و امضای تک تک این افراد را دیدم. آنها در نامه خود به طور مشخص بر سه مورد تاکید ورزیده اند؛ دادن قطعی و فوری موقعیت پناهندگی به آنها، تسریع در امر باز اسکان آنها( در سایر کشورها ) و بالاخره باز گشت به شهر اشرف تا تعیین تکلیف قطعی .
این وسط یک عده ای که نه کاسه هستند و نه ظرفیت آش پذیری دارند ، ادای کاسه ی داغ تر از آش را در آورده اند و دو تا پایشان را در یک کفش کرده اند که این حرف ها کدام است؟ چرا می خواهند به اشرف برگردند؟ مگر اشرف  که پیش تر در آن بوده اند امنیت دارد؟ چرا به جای اصرار به بازگشت به اشرف بر امر فرستادن به کشور ثالت پای نمی فشارند؟ عده ای هم حکم صادر کرده اند که مسئولیت هر خونی که از این پس از دماغ یکی از این سه هزار و چهار صد تن بریزد بر گردن کسانی است که بر ماندن آنها در عراق و باز گرداندشان به اشرف اصرار می ورزند . عده ای هم ، از جمله مارتا جان، سفیر آلمان در بغداد،کار سفیر جمهوری اسلامی در بغداد را آسان کرده و دهان گشاد کرده اند که بهتر است رهبران کمپ بگذارند که بقیه خودشان آزادانه تصمیم بگیرند.
جدا از این که این گونه اظهار نظرها با مواضع رژیم جمهوری اسلامی موئی نمی زند، هر انسان واقع بین ، منصف و با وجدان سالمی اگر اندکی از واقعیات ماجرا خبر داشته باشد و اگر اندکی روند کار را که به روشنی در موضع گیری های شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین خلق ،و از همه مهم تر در اعلام مواضع تک تک ساکنان اشرف و زندانیان لیبرتی ، در رابطه با مواردی که اشاره شد ، بشناسد با خودش خواهد گفت ؛
راستی فرق اساسی مواضع این کاسه های داغ تر از آش با مواضع رژیم جمهوری اسلامی چیست؟ بگذریم از این که این کاسه ها  با چنین موضع گیری هائی که صد و هشتاد درجه با خواست های صریح ساکنان اشرف و زندانیان لیبرتی فرق دارد ، توهین آشکار و بی برو و برگرد به منش و شخصیت آن سه هزار و چهار صد نفری می کنند که بدون این که خودشان بخواهند این همه قیم پیدا کرده اند .
پنجم ــ قبلن گفته بودم در مورد بند سوم باز هم خواهم گفت. خیلی مختصر به آن بنده خدا که خیال می کرد رژیم جمهوری اسلامی با چمدان پر از دلار سراغش آمده است، عرض می کنم یک سَری به سایت های مستقیم و غیر مستقیم وابسته به رژیم جمهوری اسلامی بزند ( هر چند که توصیه بی خودی است و او خودش حتمن این کار را می کند). در آن جاها مدت زمانی دراز است که اظهار نظرها و مواضع او را حلوا حلوا می کنند و به باز تولیدشان می پردازند . خیلی هم از او ممنونند که بخشی از زحمت قلم به مزدهای رژیم را متقبل شده است. در چنین وضعی مگر خر مغزشان را خورده است که با چمدان پول سراغ کسی بروند که خودش داوطلبانه در خدمت است .
ختم کلام ــ ای مدعیان پیکار با جمهوری اسلامی! در امر مبارزه اگر وفای خویش بشکنید و عاطفه و عفت انسانی را زیر پا نهید، بی هیچ تردید راه روی آوردن اقبال به جمهوری اسلامی  مفلوک و درمانده را هموار می کنید .