عبدالعلی معصومی: به یاد سیدجمال الدّین اسدآبادی

(به مناسبت سالگرد شهادتش)

سیدجمال الدین اسدآبادی در ماه شعبان 1254هجری قمری (1838میلادی) در اسدآباد همدان به دنیا آمد و در 5شوّال 1314هـ ق (9مارس 1897م) در استانبول به شهادت رسید.
سیدجمال در 12 سالگی به نجف رفت و به مدت چهارسال در محضر شیخ مرتضی انصاری, از علمای شیعه نجف, به تحصیل پرداخت و در سال 1275هـ ق, که 19ساله بود, به هندوستان رفت.
این سفر سرآغاز سفرها و اقامتها پررنج و مرارتی بود به هند و افغانستان و مصر و فرانسه و روسیه و انگلستان و ایران و سرانجام به ترکیه که به زندگی پربار او نیز نقطه پایان نهاد.
در حقیقت, «زندگانی پرماجرای سیّد دائماً در سفر گذشته و با رنج و مرارت و محرومیتهای فراوان همراه بوده است. او صدمات زیاد از انگلیسیها دیده و بارها به اشاره آنها از هندوستان و استانبول و مصر و ایران طرد و تبعید شده است» («از صبا تا نیما, یحیی آرین پور, جلد اول, ص379).
سیدجمال از هند به مصر رفت. در اقامت 40روزه اش در مصر خطابه های پرشوری علیه دخالتهای استعماری غرب در کشورهای اسلامی ایراد کرد و مسلمانان را به مبارزه با استعمارگران فراخواند.
در ماه رجب 1286 (اکتبر 1869م) از مصر به استانبول رفت. در اواخر دوران اقامتش در آن شهر, در «دارالفنون», کنفرانسی درباره «صنایع» ایرادکرد که خشم شیخ الاسلام شهر و مریدانش را برانگیخت و سیدجمال به فرمان سلطان عثمانی در اول محرّم 1288هـ ق (22مارس 1871م = دوم فروردین 1249شمسی) از آن شهر اخراج شد.
سیدجمال از استانبول به مصر رفت و با پشتیبانی ریاض پاشا, از وزیران دولت مصر, در «جامع الاَزهر» قاهره به تدریس فلسفه ابوعلی سینا پرداخت. امّا متعصّبان, نوآوریهای فلسفی او را برنتافتند و از جامع الازهر بیرونش کردند. اما در قاهره ماند و اقامتش در آن شهر 8سال به طول انجامید.

سیدجمال و «لژ فراماسونری»
سیدجمال در نیمه اقامت هشت ساله اش در مصر, به «لُژ فراماسونری» پیوست. تاریخ برگه تقاضای او برای ورود به این «مجمع», 22ربیع الثانی 1292هـ ق, بود که در آن زمان سیدجمال سی و هفت سال  داشت.
«لژ»های فراماسونری سالها پیش از این تاریخ به طور پنهانی در ایران فعالیت می کردند و به آنها «فراموشخانه» می گفتند, از آن رو که هر عضو این جمعیت ناگزیر بود آنچه را در این محفل سرّی می شنود به کلی فراموش کند و آن را برای احدی واگویه نکند.
این محافل به علت مخالفتی که با خودکامگی شاه و نفوذ بیگانگان در ایران داشتند, همواره مخفیانه فعالیت می کردند و فعالیتهایشان از دید ماٌموران حکومتی پنهان بود و درصورت افشای این تلاشها, مجازات سختی در انتظارشان بود.
«روزنامه دولت علیّه ایران», در شماره 550 (1278هجری قمری) ـ سال پانزدهم سلطنت ناصرالدین شاه قاجار ـ یک «اعلان نامه دولتی» را درباره ممنوعیت تاٌسیس «فراموشخانه» (انجمنهای سرّی فراماسونری) به این  شرح به چاپ رساند: «در این روزها بعرض رسید که بعضی اَجامر و اوباش  سر گفتگو و صحبت از وضع و ترتیب فراموشخانه های یوروپ (=اروپا) می کنند و بترتیب آن اظهار میل می نمایند. لهذا صریح حکم همایون شد که اگر بعد از این عبارت و لفظ فراموشخانه از دهن کسی بیرون بیاید تا چه رسد بترتیب آن, مورد کمال سیاست (=مجازات) و غضب دولت خواهد شد. البته این لفظ را ترک کرده و پیرامون این مزخرفات نروند که یقیناً مؤاخذه کلّی خواهند دید».
شعار «آزادی, برابری و برادری» که شعار «فراماسونری» بود, برای روشنفکران و نیروهای ترقیخواه آن زمان جاذبه بسیاری داشت. آنها از مقاصد پشت پرده گردانندگان جهانی این تشکیلات بسیار سرّی شناخت چندانی نداشتند. به طوری که حتی کسانی مانند فتحعلی آخوندزاده پشتیان این تشکیلات بودند و رواج مرام آن را چاره دردهای جوامع عقب مانده یی مانند ایران می دانستند.  او در سال 1280هـ ق (1863م) در مکتوب اول از کتاب «سه مکتوب» خطاب به «ایرانیان» می نویسد: «ای ایرانیان! اگر ثمرات آزادی و حقوق انسانی را می دانستید, تن به عبودیّت و رذالت نمی دادید, در پی علم و دانش می رفتید و ”فراموشخانه“ تاٌسیس می کردید و ... خود را از قیود و عقاید پوچ و از ظلم مستبدّان نجات می دادید».
سیدجمال که به شوق «عنوان بزرگ آزادی, مساوات و برادری» فراماسونری به این تشکیلات پیوست, در خاطراتش می نویسد: «نخستین چیزی که مرا تشویق کرد در بنیاد آزادیخواهان (یعنی مجمع فراماسونری) شرکت کنم همان عنوان بزرگ آزادی, مساوات و برادری بود که مقصود, منفعت عالم انسانی است که در پشت سر آن برای نابودکردن ستمکاران کوشش می نمایند تا مبانی عدالت حقیقی را استوار سازند. با این وصف, همّت به کار و عزّت نفس و اخلاق پاک و کوچک شمردن مرگ دربرابر ستمکاران را فراماسون به من نشان می دهد... این تعریف فراماسون مرا وادار ساخت که در جرگه فراموشخانه داخل شوم» (خاطرات سیدجمال الدین اسدآبادی, به نقل از کتاب «سیدجمال الدین حسینی», تاٌلیف صدر واثقی, ص71)
سیّدجمال در تشکیلات فراماسونری دیری نماند و به طوری که نوشته اند,  وقتی پی برد که این تشکیلات در سیاست دخالت نمی کند, راه خود را از آن جداکرد: «سیّد روزی وارد انجمن شد و در صف مستمعین نشست. سخنران پشت میز خطابه قرار گرفت و در ضمن سخنرانی گفت که ما در سیاست دخالت نمی کنیم. سیّد از شنیدن این سخن برآشفت و گفت: چطور می شود در برنامه جمعیّتی حقوق آزادی, برادری و برابری قید شده باشد با این حال شخص برای تحصیل حقوق غصب شده خویش صدایش را بلند نکند! هرگاه چنین است من با این جمعیت کار نمی کنم» («قصه های استاد» مقدمه ابوالفضل قاسمی, ص8).
سیدجمال با هر قصد و نیّتی که وارد تشکیلات فراماسونری شده باشد, این تشکیلات که مرام خود را با مرام او همسو نمی دید, او را به اتّهام «الحاد و نشر عقاید سوسیالیستی و نیهیلیستی» از خود راند («مجموعه اسناد و مدارک منتشر نشده درباره سیدجمال الدین مشهور به افغانی, گردآوری اصغر مهدوی و ایرج افشار, انتشارات دانشگاه تهران, 1342, لوحه 15).

اخراج از مصر
تبلیغات سیدجمال علیه سیاست استعماری انگلیس در مصر باعث شد که «مستر ویویان, نماینده سیاسی انگلیس, توفیق پاشا را, که تازه خدیو مصر شده بود, بر آن داشت که سید را از مصر تبعید کند» («سیاستگران دوره قاجار», خان ملک ساسانی, ص188).
«در ششم رمضان 1296هـ ق, سیّد را در اواخر شب که به خانه اش می رفت, با شاگرد و خادمش ابوتراب دستگیرکردند و به شهربانی بردند و بی آن که مجال برداشتن لباس بدهند, با جیب تهی در کالسکه دربسته نشانده به راه آهن فرستادند و تحت مراقبت شدید روانه سوئز کردند... هنگامی که می خواست سوار کشتی شود, پشیزی در جیب نداشت و چون کنسول ایران و یکی از بازرگانان ایرانی سیّد را به آن حال دیدند, مبلغ زیادی به عنوان وام یا هدیه به وی عرضه کردند, اما او چیزی از آن برنگرفت و گفت: ”پول خود را نگاه دارید, زیرا شما بیشتر از من به آن احتیاج خواهیدداشت. شیر هرکجا برود طعمه خود را خواهد جست”» («از صبا تا نیما, ج 1، ص372).
«سر فرانک راسل, نماینده سیاسی و ژنرال قنسول انگلیس در مصر, در گزارش محرمانه یی برای  سالیسبوری, وزیر خارجه وقت انگلیس, درباره سیدجمال می نویسد: «... به قراری که خدیو مصر, توفیق پاشا,  به من اطلاع داده, از چندی  به این طرف, فعالیتهای سیدجمال الدین توجه او را جلب کرده است. نامبرده مردم را به انقلاب و شورش تحریک و عقاید پوچی را انتشار می دهد. از آنجایی که علیرغم اخطارهای پی در پی اداره پلیس قاهره, سیدجمال الدّین اصرار داشت مخفیانه جلساتی را تشکیل دهد و در آنجا تعالیم مخرّب و ضالّه خود را ضمن وعظ و خطابه دنبال کند. لذا خدیو توفیق پاشا مجبور گردید با اخطار 24ساعته او را از مصر تبعید نماید. جمال الدین صاحب ذوق و قریحه و استعداد سرشار و دارای قدرت عظیمی در نطق و بیان می باشد. به طوری که در مدت کمی موفّق گردید عده زیادی را تحت نفوذ کلام خود قرار دهد و سال گذشته در برانگیختن احساسات مردم علیه اروپاییان ـ مخصوصاً بیشتر برضد انگلیسیها که نسبت به آنها کینه و تنفّر خاصی در دل احساس می کند ـ فعالیتهای زیادی به خرج داد. اخیراً از لژ فراماسونها که در آنجا بود, اخراج گردیده است»
(گزارش شماره 498 بایگانی عمومی انگلستان ـ 30 اوت 1879, به نقل از ماهنامه «راه آزادی», شماره 32و 33, مهر و اسفند 1367, مقاله ارزشمند جاودانه فروغ آزادی، ابوذر ورداسبی, با عنوان «پان اسلامیسم و فراماسونری»).

خروج اجباری
سیدجمال در ماه شوّال 1296هـ ق (سپتامبر1879م) از مصر به هندوستان رفت و در حیدرآباد دکن ساکن شد. در دوره اقامت سه ساله اش در هند بود که رساله معروف «ردّ نیچریه» را به فارسی نوشت.
فعالیتهای سیاسی سیدجمال, که نوک تیز آن به سوی دخالتهای استعماری انگلیس در کشورهای مسلمان نشانه داشت, در هند نیز ادامه یافت. این گونه فعالیتها به خصوص سوء ظن گردانندگان انگلیسی هند نسبت به دخالت سیدجمال در شورش نظامیان مصر به فرماندهی عرابی پاشا (از 24 شوّال 1298هـ ق تا 29شوّال 1299هـ ق = 9سپتامبر1881 تا 13سپتامبر1882م), ـ که به بمباران اسکندریه و جنگ «تل الکبیر» و اشغال نظامی مصر توسط قشون انگلیس انجامید ـ باعث شد که نایب السّلطنه هند سیدجمال را از حیدرآباد به کلکته فراخواند و در آن شهر او را تا سرکوب کامل قیام عرابی پاشا تحت نظر گرفتند.
سیدجمال پس از سرکوب قیام عرابی پاشا, در نخستین روزهای سال 1300هـ ق (اواخر سال  1882م) از کلکته خارج شد و از راه شمال آفریقا به انگلستان رفت و پس از اقامت کوتاهی در آن کشور عازم فرانسه شد.

اقامت پربار در پاریس
سیدجمال از ژانویه 1883م (اواسط سال 1300هـ ق) تا ژوئن 1885م (رمضان 1302هـ ق) به مدت دو سال در پاریس اقامت گزید. در همین اقامت و فعالیتهای دو ساله او در پاریس بود که او را در کشورهای غربی و مسلمان از شهرتی بسیار برخوردار کرد.
او در پاریس با همکاری یکی از شاگردان دوره تدریسش در جامع «الاَزهَر» و از دوستان نزدیک کنونیش ـ که با او همخانه هم بود ـ به نام شیخ محمد عَبدُه, نشریه «العُروة الوُثقی» را، به زبان عربی، انتشار داد که از 15 جمادی الاوّل تا 26 ذیحجه 1301هـ ق (13 مارس تا 16 اکتبر 1884) ـ 18شماره ـ ادامه یافت.
پس از تعطیل نشریه «العروه الوثقی» و خروج سردبیر آن ـ محمد عبده ـ از پاریس, سیدجمال نیز به دعوت چرچیل بلنت, سیاستمدار معروف انگلیسی, در 10 شوّال 1302هـ ق (22ژوییه1885م) به انگلستان رفت. سیدجمال در مذاکراتش با چرچیل که به فکر «اتّحاد اسلام» افتاده بود,  به نتیجه یی نرسید و پس از حدود 4 ماه اقامت در خانه بلنت, در ماه صَفَر 1301 هـ ق (نوامبر 1885م) از لندن از راه دریایی عازم ایران شد.

نخستین سفر به ایران
سیدجمال پس از ورود به ایران, چند ماه در بوشهر ماند و در اواخر ماه ذی قعده 1303هـ ق (اوت 1886م) به دعوت اعتمادالسطنه, «وزیر انطباعات» اواخر دوره ناصرالدین شاه قاجار, روانه تهران شد. در بین راه یک ماه در اصفهان میهمان «ظلّ السطان» و «حاجی سیّاح» بود و در 23 ربیع الاول 1304هـ ق (21 اکتبر1887م) به تهران وارد شد و به درخواست حاج محمدحسن امین الضّرب, تاجر خوشنام بازار تهران, در خانه او اقامت گزید. «حاجی سیّد را چون مراد و پیری روحانی می دانست و نسبت به او اعتقادی دینی و روحی داشت» («مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سیدجمال الدین مشهور به افغانی», چاپ دانشگاه تهران, 1342ش).
در مدتی که سیدجمال در تهران اقامت داشت,  «مردم تهران, فوج فوج, به دیدن او رفتند. نَفَس سیّد به هرکس رسید, آزادی طلب شد و چنان تقریر خوش داشت (=خوش بیان بود) که هرکس او را یک مجلس می دید فریفته او می شد» (رجال ایران, مهدی بامداد, ص268 ـ به نقل از شرح حال عباس میرزا, ملک آرا, ص111).
فعالیتهای سیاسی سیدجمال به مذاق ناصرالدین شاه خوش نیامد و فرمان اخراج او را از ایران صادر کرد و سیدجمال از تهران بیرون رفت و روانه روسیه شد و در اواخر ماه رجب 1304هـ ق (اواخر آوریل 1887م) به آن کشور وارد شد و مدت دو سال در شهرهای سن پترزبورگ و مسکو اقامت گزید.

سفر دوم سیدجمال به ایران
ناصرالدین شاه در سفر سومش به اروپا, سیدجمال را در مونیخ ملاقات کرد و باردیگر او را به ایران فراخواند. سیدجمال این دعوت را پذیرفت و روانه ایران شد. او در اوایل ربیع الثانی 1307هـ ق (اوایل دسامبر1889م) به تهران رسید و این بار نیز در خانه حاجی محمدحسن امین الضّرب فرودآمد.
ـ «روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه» («با مقدمه و فهارس از ایرج افشار», چاپ تهران, امیرکبیر, 1356): «پنجشنبه 18ربیع الثانی 1307 ـ امروز شنیدم سیدجمال الدین معروف چند روز است وارد طهران شده».
امین الدّوله در خاطراتش («خاطرات سیاسی امین الدوله», به کوشش حافظ فرمانفرماییان, چاپ امیرکبیر, تهران, 1341, ص121) درباره فعالیتهای سیدجمال در تهران می نویسد: «...از ضرورت قانون و معرفت و حقوق و حُرّیت فکر و قلم و امنیت جان و مال سخن می راند... مفاسد اوضاع و قبایح احوال را شرح می کرد. فضایل امن و عدل و علم و عقل را می شمرد و بی پرده از سوء اداره و تدبیر و غفلت شاه و وزیر سخن می گفت... خفتگان دلمرده و افسردگان آزرده را چشم و گوش بازشد و از خاکستر, دودی برخاست و .... به مطالعه روزنامه های فارسی و عربی, که در خارج ایران طبع و منتشر می شد, رغبت خلق قوّت گرفت».
اما این بار نیز ناصرالدین شاه تاب فعالیتهای سیاسی پنهانی سیدجمال را نیاورد و «به تاریخ 23 شهر (ماه) ذی القعده الحرام 1307», از صدراعظمش ـ امین السلطان ـ خواست که او را از ایران اخراج کند: «جناب امین السلطان, بنا بود سیدجمال الدین را حاجی محمدحسن روانه قم بکند. اگر هنوز در طهران است و نرفته است به حاجی محمدحسن بنویس که البته او را روانه قم بکند («مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سیدجمال الدین مشهور به افغانی», ص110).
در این سفر, سیدجمال در ملاقاتی که با ناصرالدین شاه داشت, با او از «لزوم اصلاح» در جامعه سخن گفت. «شاه از سخنانی که سید در ملاقات با وی داشت, رنجید و از دعوت کردنش پشیمان شد. به اشاره شاه درصدد طردش برآمدند. [سیدجمال] دست انگلیس و امین السلطان [صدر اعظم ناصرالدین شاه] را در آن دید و در بُقعه حضرت عبدالعظیم متحصّن شد و چند ماه در آنجا بست نشست» («روزگاران», عبدالحسین زرین کوب, جلد سوم, ص 187).
«روزنامه خاطرات اعتماد السّلطنه»:  «غُرّه [اول] ذی حجّه 1307 ـ شنیدم سیدجمال الدین معروف را که به آن عجز از روسیه آوردند, حالا به میل انگلیسیها, حکم به رفتن او شده. او هم حضرت عبدالعظیم رفته منتظر آمدن ایلچی روس است» (صفحه 706).
سیدجمال «مدت هفت ماه و چند روز در زاویه (=حرم) مقدّسه [حضرت عبدالعظیم] به دعوت خلق اشتغال داشت و مفاسد سلطنت استبدادی را به مردم رسانید» («تاریخ بیداری ایرانیان», ناظم الاسلام کرمانی, جلد مقدمه, ص81).

«ننگ بزرگ دولت»
اعتمادالسلطنه در «روزنامه خاطرات..» به تاریخ 26جمادی الاولی 1308 (اوایل ژانویه 1891= دیماه 1269شمسی) می نویسد: «... از وقایع تازه که برای دولت ننگ بزرگی است صدمه یی است که به سیدجمال الدین وارد آوردند. چون [ایشان] بعضی کاغذها به علما و طلّاب نوشته اند از معایب دادن امتیاز به فرنگیها ...
حکم شد 5نفر غلام, سید را از حضرت عبدالعظیم [که در آنجا بست نشسته بود] ببرند به طرف عراق عرب. مختارخان, حاکم شاهزاده عبدالعظیم, خواسته خدمتی بکند, سید را زده, اسبابش را غارت نموده که مردم شاهزاده عبدالعظیم خواسته بودند شورش نمایند. در هر صورت, او را بردند. اسبابش را به حضور همایون (=ناصرالدین شاه) آوردند. همه را عزیز السلطان (=ملیجک) و اتباعش غارت نمودند» («روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه», چاپ امیرکبیر, تهران, 1356, ص730).
به دستور ناصرالدین شاه سیدجمال را, که در حضرت عبدالعظیم, بست نشسته بود,  در حالی که بیمار بود, در جمادی الاول 1308 (اکتبر1890م) با اهانت بسیار از ایران تبعیدکردند و او را از راه قم و کرمانشاه به خانقین و از آنجا به بصره فرستادند. سیدجمال در اول شعبان 1308 به بصره وارد شد.

«فتنه تنباکو»
سیدجمال در بصره نامه یی به حاجی میرزا حسن شیرازی, مرجع بزرگ شیعه, که در سامرا ساکن بود, علیه «قرارداد رژی» فرستاد و از او خواست که در این امر دخالت کند و ایران را از ننگ این قرارداد برهاند. او در این نامه ناصرالدین شاه را «سست عنصر و بدسیرت» و امین السلطان را «پلید و بدکردار» خوانده بود  (متن نامه در «تاریخ بیداری ایرانیان», ناظم الاسلام کرمانی آمده است).
میرزای شیرازی به محض دریافت نامه سیدجمال نامه یی از طریق نایب السّلطنه به ناصرالدّین شاه فرستاد و از او خواست که این امتیاز را لغو کند. بخشی از این نامه چنین است:
«... اجازه مداخله اَتباع خارجه در امور داخله مملکت و مُخالطه (=آمیزش) و تردّد آنها با مسلمین و اجرای عمل تنباکو و بانک و راه آهن و غیرها, از جهاتی منافی صریح قرآن مجید و نوامیس الهیّه و موهن استقلال دولت و مُخلّ نظام مملکت و موجب پریشانی رعیت است...» («حاج امین الضرب, خسرو معتضد, ص345).
اعتمادالسلطنه در «روزنامه خاطرات...» (به کوشش ایرج افشار, چاپ امیرکبیر, تهران, 1356, ص783)ـ در وقایع روز «چهارشنبه 21 جمادی الاول سَنه (=سال) 1309» می نویسد: «... پریروز با روزنامه هایی که از برای من می آوردند از لندن, پاکتی به عنوان من بود. پشت پاکت به خط سیدجمال الدین نوشته بود: جناب جلالت مآب الشهیر اعتمادالسلطنه! در میان پاکت, صفحه چاپ شده سَواد (=دستنویس) کاغذی بود که سیدجمال الدین از بصره به سامره به جناب میرزای شیرازی نوشته بود. در حقیقت, جناب میرزا را تحریک نموده بود که به دولت ایران بتازد و همه جا از امین السلطان بد نوشته بود و او را تکفیر نموده و ”زندیق اَثیم” (=گناهکار) نام نهاده که مذهب اسلام را تمام, او به بادداده, فرنگیها را به ایران آورده, تمام ایران را به آنها فروخته و بعد صدماتی که به مردم از حبس و جلای وطن رسانده از قبیل ملافیض دربندی و سیدعلی اکبر شیرازی و حاجی سیّاح... بنای فتنه تنباکو و فتوای جناب میرزا در این خصوص, یقیناً, نتیجه همین کاغذ بود».
ناصرالدین شاه فعالیتهای سیاسی سیدجمال را در بصره تاب نیاورد و تصمیم به تبعید او به استانبول گرفت.
«چون در بصره برعلیه [ناصرالدین]شاه سخنرانی و کاغذپراکنی می کرد, از طهران به اسدالله خان دیبا ناظم الدوله, سفیر کبیر ایران در اسلامبول دستور دادند که از دولت عثمانی تبعید او را از بصره بخواهد. ناظم الدوله در سَلخ (بر وزن بلخ= روز آخر ماه قمری) ربیع الاوّل 1309به وزیر اعظم امین السلطان می نویسد: ”در باب تبعید شیخ جمال الدین به وزارت خارجه گفتگو نموده که او را از بصره و قُرب سرحد ایران تبعید نمایند. حکم به عهده والی بصره نوشتند اما سلطان اراده صادرکرد که او را آورده در اسلامبول توقیف نمایند. به صدر اعظم اظهار داشتم توقف او در اسلامبول برای دولتین خوب نیست. گفت اینجا تحت نظارت خواهد بود. به قراری که فهمیدم دولت عثمانی اندیشه دارند (=می ترسند) او را به جای دیگر بفرستند, اسباب اغتشاش بشود و یا خود را به یاغیهای یمن ملحق کرده مصدر فتنه گردد» («سیاستگران دوره قاجار», خان ملک ساسانی, ص192).

سیدجمال و میرزا ملکم خان
سیدجمال پیش از آن که حکم تبعیدش از عثمانی برسد, برای بار سوم عازم لندن گردید. در لندن با میرزا مَلکم خان,  در روزنامه «قانون» به همکاری پرداخت. با کمک ملکم خان در ماه رجب 1309 (مارس 1892م) ماهنامه دوزبانه (عربی ـ انگلیسی) «ضیاءالخافقین» (روشنایی شرق و غرب) را منتشرکرد که از ماه فوریه تا ژوییه 1892, 5شماره آن منتشرشد.
مضمون این روزنامه به گفته ناصرالدین شاه, «چیزی نیست جز فحش و تحریک و اخلال برضد مقام سلطنت». تمام مقالات این روزنامه درباره ایران و انتقاد به وضع نابه سامان آن و خودکامگیهای ناصرالدین شاه و صدر اعظم او امین السّلطان بود. ضیاء الخافقین مانند عُروة الوثقی در کشورهای اسلامی به طور گسترده یی  پخش می شد.
ناصرالدین شاه در نامه یی به مقامات انگلیسی, سیدجمال را «یکی از شرورترین مردمان روی زمین» خواند و از آنها خواست او را محاکمه و مجازات کنند و تاٌکید کرد چون سیدجمال به شخص شاه (که خود او باشد) توهین کرده مانند یک قاتل است و باید اعدام شود یا حداقل باید در یک نقطه دوردست تا ابد حبس شود («دین و دولت در عصر مشروطیت, باقر مؤمنی, ص65).
در پی سفر سیدجمال به استانبول, انتشار روزنامه «ضیاء الخافقین» متوقف شد.

آخرین سفر سیدجمال
سیدجمال از لندن طرحی را در زمینه اتّحاد اسلامی کشورهای مسلمان افغانستان و ایران و عثمانی برای سلطان عبدالحمید, پادشاه عثمانی, فرستاد. سلطان او را به «باب عالی» (کاخ سلطنتی عثمانی) در استانبول فراخواند تا در باره آن طرح با او گفتگو کند.
سیدجمال به استانبول سفر کرد و در آن جا با توافق سلطان عثمانی انجمنی از روحانیون و متفکّران ایرانی برای  تحقق طرح «اتّحاد اسلامی» تشکیل داد. هدف سلطان عثمانی اتّحاد علمای مسلمان علیه دولتهای مسیحی بود. همان اندیشه یی که در گرماگرم جنگ جهانی اول, به نسل کشی ارمنیان در سرزمینهای تحت سلطه عثمانی انجامید.  
«سیدجمال انجمنی از دانشمندان شیعه مذهب ایرانی و غیرایرانی تشکیل داد که اعضایش عبارت بودند از: شاهزاده ابوالحسن میرزا قاجار, شیخ الرئیس خراسانی... رضا پاشا, از پاشاهای معروف شیعه مذهب, حاجی مبرزا حسن خان خبیرالملک ایرانی, میرزا آقاخان کرمانی, شیخ احمد روحی کرمانی و....
پس از انعقاد مجلس, سید به عنوان رئیس خطابه افتتاحیه را ایراد کرد و آنها را برای نجات کشتی اسلام، که در حال غرق شدن است, فراخواند و گفت: از هر فرقه اسلامی, همه باید در نجات این کشتی کمک کنند و اختلافها را کنار بگذارند.
افراد انجمن نزدیک به چهار صد نامه به رئیسان روحانی شیعه به تمام ممالک فرستادند. پس از چندی حدود 200نامه به فارسی و عربی دریافت کردند و آنها را به ضمیمه هدایایی عتیقه به سلطان ارائه دادند» («حیات یحیی», یحیی دولت آبادی, جلد اول, چاپ ششم, 1371, تهران 99).
به دنبال فعالیتهای گسترده این انجمن, دولت ایران بارها از دربار عثمانی خواست که سیدجمال را از استانبول اخراج کند. اما سلطان عبدالحمید برای توقف کار انجمن و اخراج سیدجمال دست به اقدامی  نزد.

میرزا رضا کرمانی, شیفته سیدجمال
میرزارضا کرمانی یکی از شیفتگان سیدجمال‌ الدین اسدآبادی بود. موقعی که در خانه حاجی امین الضّرب خدمتکار بود, با سیدجمال آشنایی یافته بود, اما در سفر دوم سیدجمال به ایران, این آشنایی را به شیفتگی ارتقا داد. سیدجمال در این سفر به‌ مدت 7ماه در حرم حضرت عبدالعظیم مُعتکف و متحصّن بود و در آن‌ جا علیه ستمگریهای شاه, بی ‌پرده, سخن می ‌گفت. انبوهی از مردم به‌ او روی آورده بودند، به‌ طوری که ناصرالدین‌شاه سرانجام تاب نیاورد و دستور داد در 20جمادی‌الاول 1308 (9ژانویهٌ 1891) او را, که بیمار بود, از حرم حضرت عبدالعظیم بیرون کشیدند و سراپا برهنه، در سرمای سخت، به‌ وضع فجیعی روانهٌ خانقین و سرحد عثمانی کردند.
این عمل، کینهٌ میرزارضا را نسبت به ناصرالدین ‌شاه بسیار تیزتر کرد. از آن‌پس میرزارضا در طرفداری از سیدجمال و انتقاد از حکومت خودکامهٌ شاه گستاخ‌ تر شد. سرانجام او را به همین جرم، در 15رمضان 1308 (24آوریل 1891) دستگیر و به 4سال زندان محکوم کردند. دوران زندان او در قزوین به‌ سختی بسیار گذشت، به‌ طوری که وقتی در ژوئن1895 (ذیحجهٌ1312) از زندان آزاد شد، از شکنجه ‌ها و غُل و زنجیرهای چهارساله نیمه «افلیج» شده بود و به‌ سختی راه می ‌رفت و حتی نمی ‌توانست فنجانی را به‌ لب ببرد. اندکی بعد‌از رهایی از زندان، روانهٌ استانبول شد و سیدجمال‌الدین او را مدت دو ماه در بیمارستان فرانسویهای استانبول بستری کرد تا اندکی به ‌حال آمد. میرزارضا چندماهی در استانبول ماند و از محضر مرادش، سیدجمال، بهره‌ ها برد و سرانجام با عزمی جزم در 13ژانویهٌ 1896 (26رجب 1313) به ‌سوی ایران حرکت کرد. در شهر بارفروش (بابل) یک «تپانچهٌ پنج‌ لول روسی» خرید و مخفیانه به تهران رفت و در 17مارس 1896 (دوم شوال1313) وارد حضرت عبدالعظیم تهران شد و در آن ‌جا اقامت گزید. او در کمین فرصتی مناسب بود تا شرّ پادشاه جنایتکار را از‌ سر مردم رنجدیدهٌ ایران کم کند و انتقام سیدجمال و خود را از او بگیرد. سرانجام ناصرالدین‌شاه پیش ‌از برگزاری جشن پنجاهمین سال سلطنتش، تصمیم گرفت به‌ زیارت حضرت عبدالعظیم برود و میرزا در همان مکانی که چندسال پیش ‌تر مأموران حکومتی آن فضاحتها را دربارهٌ سیدجمال انجام دادند، ماشهٌ تپانچه را کشید و انتقام جنایتهای 50ساله را از ناصرالدین‌شاه گرفت.      پس‌از ترور ناصرالدین ‌شاه، میرزارضا درحالی که به‌ شدت مضروب و مجروح بود و یک گوشش را نیز هواداران شاه کنده بودند، دستگیر و با وضعی دردناک به ‌تهران برده شد. از آن ‌پس او را برای لودادن یارانش بارها شکنجه دادند، اما زبان در کام کشید و حرفی نزد. در محاکمه نیز با جسارتی بی ‌مانند از آرمانهای خود دفاع کرد و به افشاگری جنایاتی که ایادی شاه دربارهٌ او و مردم روا می ‌داشتند، پرداخت. سرانجام به مرگ محکوم شد و در سحرگاه روز 12اوت 1896 (دوم ربیع ‌الاول 1314) در میدان مشق تهران به‌دار آویخته شد، درحالی که هم‌چنان بر راه و آرمان خود پافشاری می ‌کرد، و از مرگ بیمی به‌ دل نیاورده بود.

قسمتی از دفاعیات میرزارضا کرمانی
«... مگر این سیدجمال‌ الدین، این ذُریهٌ رسول و این مرد بزرگوار، چه کرده بود که او را به آن افتضاح از حرم حضرت عبدالعظیم کشیدند، زیرجامه ‌اش را پاره کردند و آن‌ همه افتضاح بر سرش آوردند: او غیر از حرف حق چه می‌ گفت؟... ؟ اگر دیدهٌ بصیرت باشد ملتفت می ‌شود که در همان نقطه که سید را کشیدند، در همان نقطه گلوله به‌ شاه خورد... وقتی که سیدجمال ‌الدین در این شهر آمد، تمام مردم از هردسته و طبقه، چه در تهران و چه در حضرت عبدالعظیم، به زیارت و ملاقات او رفتند و مقالات (=سخنان) او را شنیدند. چون هرچه می ‌گفت لله و محض خیر عامهٌ مردم بود، همه ‌کس مستفیض و شیفتهٌ مقالات او شدند و تخم این خیالات بلند را, او در مزارع قلوب پاشید. مردم بیدار بودند، هشیار شدند. حالا همه‌ کس با من هم ‌عقیده است...» («کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی», هما ناطق).

سید جمال در پایان راه
سلطان عبدالحمید دوم (1876 تا1909م), سلطان عثمانی, که دم از ترقی و اصلاح می زد و در پی آن بود که از معروفیت سیدجمال در میان روشنفکران مسلمان به سود خود بهره برداری کند, او را به استانبول فراخواند و در ابتدای امر نیز به او نظر لطف داشت, اما به تدریج پی برد که سیدجمال مرغ زیرکی است که تن به چنین دامهایی نمی دهد و نمی تواند او را وسیله مطامع خود قراردهد, از این رو, با او دمسردی آغازکرد و سیدجمال هم که به مرور دریافته بود که در ورای تبلیغات سلطان عبدالحمید برای اصلاح و ترقی, افکار و مقاصد ارتجاعی پنهان شده است و از این «امامزاده مرادی حاصل نمی شود», راه خود را از او به کلی جداکرد.
با تشدید اختلاف میان آن دو, سلطان عبدالحمید دستور داد سیدجمال را که در «باب عالی» ـ کاخ سلطنتی عثمانی ـ ساکن بود تحت نظر بگیرند و از تماس او با دیگران جلوگیری کنند و فشار و تنگنا را بر او و همراهانش هرچه بیشتر کنند. «شیخ ابوالهُدی, مفتی و قاضی القضات استانبول که ندیم سلطان بود, حکم کفر و الحاد سید  را صادر نمود و پیروان و هواداران او را مورد تعقیب و زجر و آزار قرار داد. حتی خود سلطان عبدالحمید نیز به او اخطار کرد که دست از پا خطانکند». اما سیدجمال بی هراس از کینه سلطان و همدستانش به راه همیشگی خود ادامه داد.
بعد از ترور ناصرالدین شاه به دست میرزارضا کرمانی, سیدجمال را متّهم به قتل شاه قاجار کردند. خود او به یک خبرنگار فرانسوی در این باره گفت: «مرا متهم به کشتن ناصرالدین شاه کرده اند... در واقع کشتن این خون آشام که بیش از 5هزار انسان را در دوران سلطنتش به نیستی کشانیده و هرگاه از قصر بیرون می رفت جلادان سرخپوش و شمشیر و تبر به دست در جلو خود راه می انداخت... کاری بس نیک است, زیرا گوشزد خوبی است برای دیگران! برای اولین بار یک شاه قربانی انقلاب کاخ نشینان نشد, بلکه به دست یک فرد عادی از پای درآمد».
قتل ناصرالدین شاه سلطان عبدالحمید و گردانندگان خلافت عثمانی را بسیار ترساند. «پلیس استانبول پس از ”تحقیقات“ اعلام داشت که ”محرّک اصلی“ این قتل سیدجمال بوده است و خانه و اثاث و کاغذجات او را تفتیش کردند» («کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی», هما ناطق).
پس از ترور ناصرالدین شاه فشار دولت ایران برای استرداد سیدجمال الدین و سه تن از یاران نزدیکش ـ میرزا آقاخان کرمانی, روحی کرمانی و خبیرالملک ـ شدت گرفت. سیدجمال در کاخ سلطنتی زندانی شد و بدون اجازه ماٌموران محافظ, کسی حق دیدار با او را نداشت. او که می دانست از این مخمصه جان سالم به درنخواهد برد, در آخرین نامه اش به یکی از دوستانش در تهران می نویسد: «... من در موقعی این نامه را به دوست خود می نویسم که در حبس محبوس و از ملاقات دوستان محرومم. نه انتظار نجات دارم, نه امید حیات. خوشم بر این حبس و خوشم بر آن کشته شدن؛ حبسم برای آزادی نوع؛ کشته می شوم برای زندگی قوم... دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم ملل شرق بشنوم. ای کاش من تخم افکار خود را در مزرعه مستعدّ افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود که تخمهای بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت، فاسد نمی نمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم به نمو رسید. هرچه در این زمین کویر غَرس نمودم (=کاشتم) فاسد گردید! امیدم به ایرانیان بود, اجر زحماتم را به میرغضب حواله کردند... شما که ثمره ایران هستید, برای بیداری ایران کمر همّت بربندید. از حبس و قتال نترسید که طبیعت به شما یار است و خالق طبیعت مددکار...» («تاریخ بیداری ایرانیان», ناظم الاسلام کرمانی, بخش اول, ص 87).

آقاخان کرمانی، که نویسندهٌ مشهوری بود، با روحی کرمانی در استانبول تدریس می‌ کردند و به چند زبان مسلط بودند. آن دوتن و خبیرالملک، با سیدجمال اسدآبادی روابط نزدیکی داشتند و در افشای خودکامگیهای ناصرالدین ‌شاه با او همکاری می کردند. به این‌جهت از سالها پیش سفیر ایران در استانبول از دولت عثمانی با‌ اصرار می‌ خواست که آن‌ سه را به ایران تحویل دهد. این اصرارها باعث شد که دولت عثمانی سرانجام آنها را به طرابوزان، در نزدیکی مرز ایران، بفرستد.
وقتی ناصرالدین‌شاه در اوایل ماه مه1896 (ذیحجهٌ1313) به‌ دست میرزارضا کرمانی کشته شد، دولت عثمانی بدون درنگ آن ‌سه را به ‌حکومت ایران تحویل داد. محمدعلی‌میرزا, ولیعهد مظفّرالدّین شاه, آنها را به‌ جرم همدستی با قاتل ناصرالدین‌شاه به‌ زندان تبریز فرستاد و در 17ژوییهٌ 1896، چندروز پیش‌از به‌دار آویخته شدن میرزارضا، دستور داد آن‌ سه را در‌برابرش سر‌بریدند، پوست سرشان را کندند، سرهای بی‌ پوست را به‌ رودخانه افکندند و بدنهای بی‌ سر آنها را نیز همان‌شب واقعه در محلی به‌ نام داغ‌ یولی در زیر دیواری گذاشتند و دیوار را بر‌ رویشان خراب کردند. آنها را به‌ جرم بابی بودن کشتند. آقاخان و روحی کرمانی، هردو داماد صبح ازل (میرزا یحیی)، جانشین علیمحمد باب، بودند، امّا هیچ‌ کدام خود را بابی نمی‌ دانستند. در آن‌زمان هر‌ روشنفکر و  آزادیخواهی  را به این جرم به‌ جوخهٌ اعدام می ‌سپردند یا به‌ زندان و تبعید محکوم می ‌کردند.
دولت وقت ایران پس‌ از کشتن این ‌سه، برای دستیابی به سیدجمال‌الدین اسدآبادی که در استانبول می‌ زیست، به‌ تکاپو افتاد. علاء‌الملک، سفیرکبیر ایران در آن‌ شهر، به‌دولت عثمانی فشار آورد که سیدجمال را به‌عنوان عامل اصلی قتل ناصرالدین‌ شاه به ‌ایران تحویل دهد. عبدالحمید دوم، پادشاه عثمانی، برای رهایی از این اصرارها و از وجود آشوب‌ برانگیز سیدجمال‌الدین، سرانجام در پنجم شوّال 1314هـ ق (9مارس 1897م) سیدجمال را مسموم کرد و یکی از برجسته ‌ترین مصلحان دنیای اسلام را به‌ شهادت رساند.  خان ملک ساسانی که چند سال در استانبول,  سفیر و وزیر مختار ایران بود و با «آرشیو سفارت در استانبول, کتابخانه و اسناد دولت و دستگاه سلطنت عثمانی» دسترسی داشت, به این نتیجه رسید که «عبدالحمید به توسط طبیب مخصوص خود سیّد را مسموم نموده است» و هم او بر همدستی شیخ ابوالهدی, مفتی و قاضی القضات استانبول, و دولت قاجار در این قتل صحّه می گذارد. («سیاستگران دوره قاجار, خان ملک ساسانی, تهران, دی1338, ص222),
خان ملک متن هشت نامه علاءالملک, سفیر کبیر ایران در اسلامبول را به امین السلطان, صدر اعظم مظفرالدین شاه, در کتاب «سیاستگران دوره قاجار» می آورد. آن نامه ها نشان می دهند که چگونه دربار قاجار از 27ذی قعده 1313هـ ق, که تاریخ نخستین نامه علاء الملک به امین السلطان است, که در آن از «عدم حمایت وزیر مختار انگلیس از شیخ جمال» سخن به میان می آورد, تا نامه هشتم که تاریخ آن 11صفر 1314هـ ق است, تلاش همه جانبه یی را برای استرداد یا قتل سیدجمال الدین اسدآبادی در پیش گرفته بود و سرانجام به نیّت شوم خود جامه عمل پوشاند.

سیمای سیدجمال اسدآبادی
سیدجمال در راه اتّحاد همه مسلمانان ـ چه شیعه و چه سنّی ـ می کوشید. با این که شیعه بود ابا داشت که به عنوان یک اندیشمند شیعی زبانزد شود. «او از لحاظ فکری خود را متعلق به هیچ محل و طایفه یی نمی دانسته و از این گونه قیود آزاد بود. در دنبال افکار آزادی خود می رفته و در سفرهای دور و دراز خود جز در پی مقصود واحدی نبوده است و آن مقصود را که عبارت از آزاد و سربلندکردن مسلمانان بوده است، از هر چیز برتر می دانسته و در این راه از هیچگونه فداکاری و کوششی  خودداری نمی کرده است. در عثمانی برای سربلندی و نجات عثمانیان و در مصر برای استخلاص مصریان و در هندوستان برای آزادی هندیان، در افغانستان برای متّحدکردن مردم آن خطّه و بالاخره در ایران برای رهایی بخشیدن دولت آن زمان از کشمکشها و زورگوییهای دولتهای خارجی و آزادی مردم از صدمه عمّال حکومت استبدادی  می کوشیده است. ولی وی در همه جا با نیرنگهای عجیب و غریبی مواجه شده و دستهای ناپیدایی بر سینه او می زده است. چنان که در هر مملکت او را با آغوش باز و عزّ و احترام می پذیرفته اند و پس از چندی او را با ذلّت و مشقّت طرد می کرده اند و کسانی را که در حول و حوش او بوده اند به عذاب و شکنجه و حبس و تبعید می انداختند. امّا، تعلیمات و افکار تازه و انقلابی سیّد از لوح ضمایر پاک نمی شده است و ا گر مدتی یاران او محکوم به خاموشی می شده اند در انتظار فرصت می نشسته اند تا دوباره کارهای خود را از سر گیرند. ... در عقاید دینی، خشک و مقلّد و متعصّب نبود... سید مردی بود دارای قلب سلیم و صفات پسندیده و ... حلیم و بردبار... به مال دنیا اعتنایی نداشت و هرچه به دست می آورد، بذل دیگران می کرد. با دوستان نرم و مهربان و با دشمنان سخت و بی امان بود... همیشه دست به کارهای بزرگ می زد. بسیار دلیر و بی باک بود. از مرگ نمی هراسید... پیوسته می گفت: "من با ظالم و مظلوم هردو عداوت دارم: ظالم را برای ظلمش دشمن دارم و مظلوم را برای این که قبول ظلم می کند و سبب جسارت ظالم می شود"...» («از صبا تا نیما»، یحیی آرین پور، جلد اول، ص367).
سیدجمال در نامه یی در 25رجب 1306هـ ق (27مارس 1889م) به حاجی محمدحسین امین الضّرب، از بازاریان خوشنام تهران می نویسد: «من آنچه گفته ام و می گویم و کرده ام و می کنم همه محض و صرف از برای خیرات محمدیّه بوده است و خواهد بود... من صدراعظم نمی خواهم بشوم. من وزیر نمی خواهم بشوم. من ارکان دولت نمی خواهم بشوم. من مواجب نمی خواهم... من جز نصیحت و اصلاح، مقصد دیگری ندارم. اگر چشم من درو خیر عبادالله عموم نباشد، کور باد بهتر است و اگر دستم برای سعادت مخلوق نکوشد، از حرکت بازماند و اگر پایم در راه نجات امّت محمدیّه قدم نزند، شکسته شود. این است مذهب و این است مشرب من» («مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سیدجمال الدین اسدآبادی»، به کوشش اصغر مهدوی و ایرج افشار، چاپ دانشگاه تهران، 1342، تصویر 183).