دوباره می کَشی ام تا دیار رؤیا ها
دوباره می بَری ام تا هر آنچه بادآباد
دوباره چشم تو در چشمه ی دلم جوشید
دوباره خنده ی تو در نگاه من گل داد
دوباره خانه و تنهائی و شب غمبار
دوباره یاد تو در روزگار بی بنیاد
دوباره بغض فرو خورده در گلو ،جاری
نگشت و بست بر اندوه دل ره فریاد
دوباره غصّه ی شیرین و شور شیدائی
دوباره صخره ی تقدیر و تیشه ی فرهاد
دوباره ابر سترون، صنوبر غمگین
دوباره باغ که با تیشه هم ـ نوا افتاد
دوباره نقش تو را در غبار گم کردن
دوباره خواهش دیدار تو ــ که شد برباد ــ
دوباره یاد جوانی ، هوای سرمستی
درین زمانه که حبسَم به قلعه ی هفتاد
وَ این که جمله فرو ریخت دُرّ دندانم
وَ این که مانده برایم فقط دلی ناشاد
کنون به راه تو اینجا نشسته ام، شاید
رسی دوباره ز راه و شَوَم ز غم آزاد
رسی دوباره ز راه و جهان کنی تبیین
بَری دوباره مرا تا دیار عشق آباد