«تا کور شود هر آن که نتواند دید»
کَلیله و دمنه:
«آوردهاند که در آبگیری دو بَط (=مرغابی) و سنگ پشتی ساکن بودند و به حکم مجاورت, دوستی و مصادقت داشتند. ناگاه دست روزگار غَدّار، رخسار حال ایشان بخراشید و سپهر آینه فام, صورت مُفارقت (=جدایی) بدیشان نمود و در آن آب که مایه حیات ایشان بود، نقصانی پدید آورد فاحش. بَطّان چون آن بدیدند، به نزدیک سنگ پشت آمدند و گفتند به وداع آمده ایم بدرود باش ای دوست گرامی و رفیق موافق.
سنگپشت از درد فراق بنالید و از چشم اشک ببارید و گفت: ای دوستان و یاران، نقصان آب را مضرّت در حق من بیشتر است که معیشت من بی آب ممکن نگردد و اکنون حکم مروّت و قضیّت کرم آن است که بردن مرا وجهی اندیشید و حیلتی سازید.
گفتند: رنج هجران تو ما را بیش است و هر کجا که رویم اگر چه در خصب (فراوانی سبزه و گیاه) و نعمت باشیم، بی دیدار تو از آن تمتّع و لذت نیابیم. امّا تو اشارت مُشفقان و قول ناصحان سبک داری و بر آن چه به مصلحت مَآل (=عاقبت) و حال تو پیوندد بر آن ثَبات نکنی و اگر خواهی که ترا ببریم شرط آن است که چون ترا برداشتیم و در هوا رفتیم چندان که مردمان را چشم بر ما افتد هر چیز گویند راه جدل بربندی و البته لب نگشایی.
گفت فرمانبردارم و آن چه از روی کرم و مروت واجب بُوَد به جای آرید و من می پذیرم که دم نزنم. بَطّان چوبی بیاوردند و سنگ پشت میان آن به دندان بگرفت محکم، و بطّان هر دو جانب چوب را به دهان برداشتند و او را میبردند. چون به اوج هوا رسیدند مردمان را از ایشان شگفت آمد، از چپ و راست آواز برخاست که "بطّان سنگپشت را می برند".
سنگپشت ساعتی خاموش بود، آخر بی طاقت گشت و گفت: "تا کور شود هر آن که نتواند دید".
دهان گشادن همان بود و از بالا درگشتن همان».