به یاد ملک الشّعرای بهار

 ـ من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

      قفسم برده به باغی و مرا شاد کنید  
    ـ آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
 فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
     ـ جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه           ای بزرگان وطن، بهر خدا داد کنید
  ـ کنج ویرانه زندان شد اگر سهم «بهار»        شکر آزادی و آن گنج خدا‌داد کنید
   غزل بالا، از غزلیات ملک‌الشّعرای بهار، از نامداران ادبیات معاصر ایران است، که آن ‌را در بهار ‌1312 شمسی در زندان شهربانی تهران سرود. بهار، در سال 1308، به مدت یک‌سال در زندان مجرد زندانی شده بود و این ‌بار نیز در روز 29‌اسفند 1311 به‌ زندان افتاد تا شاید به‌ همکاری با دستگاه خودکامه رضا‌شاه تن دهد. این دوره زندان او پنج‌ ماه به طول انجامید. او پس از خروج از زندان، به‌ مدت یک سال به ‌اصفهان تبعید شد.
  بهار در زندان شهربانی، به‌ جز این غزل، شعر زیبای «شباهنگ» را سرود با این مطلع:   ـ بر‌شو ای رایت روز از در شرق ـ
           بشکف ای غنچه صبح از بر کوه
    شعر «هفت‌ شین» نیز یادگار عید او در زندان است با این مطلع:        شد وقت آن که مرغ سحر نغمه سر کند          گـل بـا نسیـم صبح سـر از خـاک بر کند
    محمدتقی بهار در 16آبان 1265 شمسی در شهر مشهد به دنیا آمد. پدرش، صبوری، ملک ‌الشعرای آستان قدس رضوی بود. پس از مرگ پدر در 1282، در سن 19سالگی به جای پدر ملک‌الشعرای آستان قدس شد. در جنبش مشروطه به آزادیخواهان پیوست. پس از این‌که مجلس اول به فرمان محمدعلیشاه به ‌توپ بسته شد، بهار و چندتن از مشروطه ‌خواهان روزنامه خراسان را به ‌طور پنهانی منتشر کردند و در آن زبان به انتقاد از خودکامگی محمدعلیشاه گشودند. شعر مستزاد زیر یادگار آن دوران اوست:     ـ «با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست،
       کار ایران با خداست
    ـ  مذهب شاهنشـه ایـران ز مذهبهـاجــداست،
      کار ایران با خداست     
   ـ هــر‌دم  از دریـای استبـداد آیـد بـرفــراز،   
    موجهای جانگذار     زین تلاطم کشتی ملت به گرداب بلاست  
    کار ایران با خداست»    از بمباران مجلس در دوم ‌تیرماه 1287 تا دیماه 1290 ــ که روسها مجلس دوم را به ‌زور بستند و مشروطه‌ خواهان تبریز را کشتار کردند و انقلاب مشروطه در خون تپید ــ بهار در مشهد هم‌ چنان از آزادیخواهان دفاع می‌ کرد و شعرهای میهنی او زبانزد مردم بود.
   بهار در دیماه 1290 به امر وثوق ‌الدوله، وزیر خارجه وقت، پس از توقیف روزنامه‌ اش، «تازه بهار»، دستگیر و به تهران تبعید شد. یک سال بعد دوباره به‌ مشهد برگشت و روزنامه «نوبهار» را منتشر کرد. در سال 1292 از طرف مردم کلات، سرخس و درگز به نمایندگی مجلس سوم برگزیده شد و به مجلس شورای ملی راه یافت. در 1294 در کابینه محمدولیخان سپهدار اعظم به بجنورد تبعید شد. این تبعید 6ماه به طول انجامید. در همین سال با آغاز جنگ جهانی اول و دخالت روسها در ایران مسأله مهاجرت آزادیخواهان به‌ قم پیش آمد.‌ به‌ هنگام سفر شبانه، به‌ علت واژگون شدن درشکه، دست بهار شکست. این شعر اشاره به آن واقعه دارد:    ـ ترک سرکرده‌ ام به راه وطن    ـ   دست در آستین گواهم بس     بهار با همان دست شکسته به خراسان تبعید شد. 6‌ماه بعد، با پیش‌ آمدن انقلاب شوروی، دو‌باره به تهران رفت و حزب دموکرات، که پس از بسته شدن مجلس دوم فعالیت آشکار نداشت، دوباره به فعالیت آغاز کرد و بهار عضو کمیته مرکزی آن شد.
    بهار معتقد بود که تنها یک حکومت مرکزی قدرتمند می ‌تواند وضع خان‌ خانی را در ایران از میان ببرد و به آشوبها و بی‌ سر‌ و‌ سامانیها مهار بزند. این بود که با جنبشهای آن دوره، نظیر جنبش میرزا‌ کوچک ‌خان در گیلان، خیابانی در آذربایجان و کلنل پسیان در خراسان، همداستانی نکرد و آنها را «حرکاتی خلاف مصالح کلیه ملک و ملت و به حال کشور، و خود ‌قیام کنندگان زیان‌ب بخش» می‌ دانست، البته «نسبت به آنان عداوت و کینه‌ یی نداشت». با این اعتقاد، پس از این ‌که رضاشاه زمام پادشاهی را به‌ دست گرفت، در نوروز 1305 او را در شعر «چهار‌ خطابه» ستود. امّا خیلی زود دریافت که چنین حکومت قدرتمندی نه ‌تنها به ‌سود مردم و آزادی نیست بلکه در برابر رشد آنها مانع ایجاد می‌کند و پی ‌برد که با این حکومتی که به آمدن آن امید بسته بود باید مخالفت کند. درگیری او با حکومت رضاشاه حاصلی جز چند‌سال تبعید و زندان نداشت.
   
        «بهار» درباره زندگیش در دوره رضاشاه در دیباچه «تاریخ احزاب سیاسی» می ‌نویسد: ‌«از 1305 تا 1320، نه‌ خود را به‌ مرکز قدرت نزدیک ساختم و نه در‌صدد نزدیکی به آن منبع فیوضات بودم. بدین جرم و شاید به جرائم دیگر دو‌ بار حبسم کردند و ماهها در زندان به‌ سر بردم و سالی تمام در تبعید اصفهان گذراندم. برای کمک به معشیت خانواده‌ ام و تدارک وسیله شش فرزندم راهی به دست نیاوردم، زیرا آزادی عمل نداشتم. ‌ناچار خواستم دیوان شعرم را، که خریداران بسیاری در ایران و هندوستان و فرنگ داشت، به چاپ برسانم. این کار را کردم… یکی از اهل کرم جوانمرد‌ی کرد و قیمت کاغذ و چاپ آن‌ را به‌ عهده گرفت. کتاب من تا 208صفحه به طبع رسید. ناگاه از مصدر جلال به شهربانی امر شد که آن را تحت بازرسی و سانسور قرار دهند. از این سبب آن اوراق بالتّمام ضبط شد… و آن اوراق و مجموعه کاغذهای چهار ورق و نیمی خریداری شده، در مطبعه مجلس و در شهربانی ضایع و نفله شد».       بهار از سال 1312 که به اصفهان تبعید شد تا اول اردیبهشت 1330، که به بیماری سل زندگی را بدرود گفت، در کنار شاعری به تألیف، ترجمه و تصحیح آثار پیشینیان نیز پرداخت.‌ «اندرزهای آذرباد مارسفندان» و «یادگار زریران» را در 1312 از پهلوی به فارسی برگرداند. در همان‌سال «تاریخ بلعمی» را تصحیح کر‌د. در سال‌1313 رساله «زندگی مانی» را نوشت. ‌تاریخ سیستان را در 1314 تصحیح کرد و در سال‌1318 کتاب «مجمل‌التواریخ و القصص» را پس از تصحیح چاپ کرد. سبک‌شناسی (تاریخ تطّور نشر فارسی) را در سال‌1321 و «تاریخ احزاب سیاسی» (انقراض قاجاریه) را در 1323چاپ و منتشر کرد.
  این هم چند بیت از شعری که «بهار» در آخرین روزهای زندگی در بیمارستانی در سوییس سرود:
ـ بگرد ای جوهر سیّال در مغز بهار امشب
 سرت گردم، نجاتم ده ز دست روزگار امشب
  ـ ز سوز تب نمی نالم، طبیبا دردسر کم کن
   مرا بگذار با اندیشه یار و دیار امشب
 ـ هزاران زخم کاری دارم اندر دل، ولی هر دم
  ز یک زخم جگر ترسانَدم بیماردار امشب
  ـ اگر نالد بهار از زخم دل نالد نه زخم سل
  پرستاران چه می خواهید از این بیمار زار امشب؟


  شعر خوب در «آینه نگاه» ملک الشعرا بهار :
  «هر شعری که شما را تکان ندهد, به آن گوش ندهید. هر شعری که شما را نخنداند و یا به گریه نیندازد, آن را دور بیندازید. هر نظمی که به شما یک یا چند چیز خوب تقدیم ننماید, بدان اعتماد ننمایید.
تا شما را یک هیجان وحشی حرکت ندهد, بیهوده شعر نگویید.
اول فکر کنید که چه چیزی سایق شعر گفتن شماست؛ آیا کسی را دوست دارید, کسی را دشمن دارید, مظلومید, فقیرید, شجاعید و می خواهید تشجیع کنید, گله دارید, امتنان  دارید, خبر تازه یا سرگذشت قشنگی به خاطر دارید, نکتة حکیمانه و فلسفه خوش و دقیقی درنظر گرفته اید چه چیزی است که شما را و طبع شما را می خواهد به خود مشغول کرده و به لباس یک یا چند شعر خودش را به مردم نشان دهد؟ هر چیزی که هست, همان رار با هر قدر فکر و ذوقی که دارید همان طور که هست, بدون گزافه و با حقیقت و صدق به نظم درآورده, یا به نثر بنویسید.
شاعر آن است که در وقت تولّد شاعر باشد. به زور علم و تتبّع نمی توان شعر گفت. تقلید الفاظ و اصطلاحات بزرگان و دزدیدن مفردات و مضامین مختلف مردم و با  هم ترکیب کردن, کار زشت و نالایقی است و نمی شود نام آن را شعر گذاشت.
کسی که طبع ندارد, کسی که از کودکی شاعر نیست, کسی که اخلاق او از مردم عصرش عالی تر و بزرگوارتر نیست, و بالاخره کسی که هیجان و حسّ رقیق و عاطفه تکان دهنده ندارد, آن کس نمی تواند شاعر باشد و لو مثل قاآنی, صد هزار شعر بگوید, یا مثل فتحعلی خان صبا چند کتاب پر از شعر از خود به یادگار بگذارد.
شاعر رودکی است, فردوسی است, خیّام است, مسعود است, منوچهری است, سعدی است, شاعر ویکتورهوگو است, ولتر است, که در مشرق و مغرب همه جا و همه وقت زنده اند.
فردوسی و خیّام شاعر دنیا و مال همه جهان اند. ویکتور هوگو, شیلر و ولتر, همه وقت از آن همه ملل بوده و خواهند بود. ایران, فرانسه, آلمان, نمی توانند آنها را به خود اختصاص دهند. چنان که انگلیس نمی تواند شکسپیر را مختصّ به خود بداند و  عرب هم ابوالعلا معرّی را باید شاعر و فیلسوف روی زمین بشناسد» (مجله دانشکده, چاپ دوم, انتشارات معین, 1370, ص354).