در نوشتار پیشین با همین عنوان، گفته شد که مسائل را نمی توان به طور مجرد و انتزاعی مورد مطالعه و شناخت قرار داد. تمامی پدیده های طبیعی و اجتماعی در یک ارتباط و پیش زمینه ارگانیک در رابطه با هم قرار دارند. جوامعی که طی قرون و اعصار تحت سیطره مطلق استبداد به سر برده اند و نتوانسته اند به آزادی و کسب آگاهی های اجتماعی - سیاسی و فرهنگی و اقتصادی برسند، عمدتاً تا سطح روشنفکران واجد دید و شناختی تجریدی هستند. وقتی روشنفکران چنین باشند، تکلیف مردم عادی از پیش روشن است.
خمینی واقعاً بلایی بود که در اواخر قرن بیستم بر ملت ایران و جهان اسلام نازل شد اما او پدیده یی خلق الساعه نبود. ریشه در تاریخ داشت و ایضاً حضور نکبت بارش در زمان حیاتش. وقتی می گوییم «ملا لوژی» چیزی میشود مثل فیزیولوژی، بیولوژی و پسیکولوژی. بیولوژی یعنی علم زیست شناسی. پس ملا لوژی به معنی علم ملا شناسی ست. فرق این علم با علوم دیگر اعم از انسانی یا تجربی در این است که علوم در مسیر تکاملی خود از یک سلسله قواعد و قالبهای به اثبات رسیده و مطمئن برخوردارند. جانور شناسی که پایه ملا شناسی ست، در برابر این نوع جانور هنوز درحال تحقیق و تجربه و کشف قانونمندی های حیاتی این پدیده شگفت و استثنایی عالم وجود است. ملا البته از نوع و جنس خمینی و نه هر ملا و معممی. خمینی و خمینیسم عصاره ارتجاع سخت محیل و بی رحم تاریخ است و به این دلیل است که در هر کس و جریانی، هر اندازه مایه و استعداد مرتجعانه دجالگری بوده به رو آورده و فعال کرده است. متأسفانه بعضی ها تمامی اعمال و موجودیت اجتماعی و سیاسی ملایان را درطول تاریخ به حساب اسلام گذاشته اند و این ایجاب می کند که روایت دیگری هم از اسلام دردسترس باشد. چنین است که خمینی از مسعود می خواهد تا دیدگاه و برنامه اقتصادی واجتماعی سازمان مجاهدین خلق ایران را برایش مکتوب کند. تضاد خمینی و مسعود یک تضاد موقت و مقطعی نبود بلکه دو دستگاه از بنیاد متفاوت می بود و این را خمینی و تبار سیاسی – حوزوی او، نیک دریافته بودند. وقتی رمزی کلارک وزیر دادگستری اسبق آمریکا از طرف کارتر به دیدار خمینی در نوفل لوشاتو آمد، خمینی اطمینان خاطر لازم را به او که نماینده سیاسی آمریکا بود، داد. در مذاکرات ایندو حتی ابراهیم یزدی هم حضور نداشت. مترجم هم از تبار خودش بود. پیرجلاد ارتجاع درب اقتصاد و بازار ایران را به روی غرب و شرق باز گذاشت و موعظه کرد که اقتصاد مال خر است. کاری که از عهده شاه و ساواکش برنمی آمد برای قتل عام و قلع و قمع مجاهدان و مبارزان این عفریت زمانه به تمام و کمال بی آنکه آب دردلش تکان بخورد به انجام رساند. از جنین در رحم مادر هم نگذشت و تیرباران کرد.
دراینکه صدام حسین آغازگر حمله به ایران بود، حرفی نیست اما زمینه ساز جنگ، خمینی و اعوان و انصارش بود. در اوج اختلاف عراق و ایران در زمان شاه، صدام حسین بخش قابل ملاحظه یی از شیعیان عراق را که بسیاری از آنان از حزب الدعوه بودند به ایران گسیل داشت که به « معاودین » معروف شدند. ملایان و مکلا های خمینی زده میان آنان به تبلیغ و عضوگیری پرداختند. از میان همینان است که خمینی در وقت قدرت، مجلس اعلا تشکیل داد. این از چشم صدام حسین به دور نبود و معنایش هم کاملاً واضح بود. پیش از جنگ، هر جمعه به خصوص رفسنجانی کاغذی به عربی دردست داشت و می خواند که شیعیان عراق علیه صدام حسین قیام کنند. متأسفانه در بررسی جنگ، این نکات تحریک آمیز علنی، نادیده گرفته شده است. دولتهای عراق حتی پیش از صدام، چشم به بخشی از خاک خوزستان داشتند و این غیرقابل انکار است. عراق چشمداشت ادعایی اش تا خرمشهر بود. صدام می دید که ملایان به رهبری خمینی به حکومت رسیده اند. او میدانست که شهرهای نجف، کربلا، سامره؛ کارخانه آیت الله سازیست. احساس شدید خطر کرد. اگر تعصب کور ناسیونالیستی را کنار بگذاریم و بایک بینش بی طرفانه با مسئله برخورد کنیم، درمی یابیم که هر دولتی احساس خطر جدی می کرد. درتهران دارند به زبان عربی مردم عراق را به قیام فرا می خوانند. تحرکات دیگر هم به جای خود. صدام فکر کرد که در آن بلبشو میتواند پیشدستی کند. مردم ایران خاصه جوانان از جمله مجاهدین خلق و دیگر مبارزان روی به جبهه آوردند. حضور آنان درجبهه چنان چشمگیر شد که رژیم ترسید که روی افراد خودش تأثیر بگذارند، دلاوران میهن پرست مجاهد خلق و دیگر مبارزان را از جبهه ها تصفیه کردند. این هم نقطه مهم و گویایی ست که آن را از نظر انداخته اند. ارتش صدام حسین شکست خورده به پشت مرزهای ایران رانده شد. این بهترین موقعیت برای ایران بود که از موضع قدرت و برتری، پشت میز مذاکره بنشیند و امتیاز بگیرد. خمینی هدف دیگر داشت. او پیوسته می گفت: «راه قدس از کربلا می گذرد». هدف اصلی و اولیه او به چنگ آوردن عراق خاصه جنوب آن بود. این جنگ، دیگر جنگ میهنی نبود. جنگی بس سنگین و پرتلفات برای مطامع خمینی و دار ودسته اش بود. لازم بود که راه برآن دیوانه بی قلب و حس بسته می شد. گروه گروه جوانان و کودکسالان را به کشتن داد. متأسفانه همه اپوزیسیون های موجود در یک تب مصلحت آمیز «شووینیستی» بر طبل جنگ می کوبیدند و مسعود و مجاهدین خلق را به باد حمله می گرفتند. آنان یک جنگ شوم توسعه طلبانه را به مردم ایران، جنگ میهنی معرفی می کردند. اگر به اوراق و اسناد آن سالها مراجعه کنیم درمی یابیم که بر مسعود و تصمیم درست تاریخی او چه جفاها که کردند و آب به آسیاب آدمخوار خمینی و جنگش ریختند. امکانات تبلیغی مجاهدین خلق در برابر رژیم و همصدایان رژیم بسیار ناچیز و نارسا بود. به جای آنکه چپ و راست و میانه به درستی به موقعیت و اهداف شوم خمینی توجه کنند، هدف او را به عنوان جنگ میهنی به خورد مردم دادند که صرف نظر از هر چیز، در زیر سایه ویرانگر و مرگبار جنگ، خمینی رژیمش را تثبیت و از مخالفان انتقام بی رحمانه گرفت. در جنگ جهانی اول که روسیه تزاری درگیر آن بود، لنین رهبر بلشویک ها در برابر منشویک ها که می گفتند این جنگ میهنی ست و باید در این زمینه از تزار حمایت کرد، موضع گرفت و گفت که شکست تزار زمینه انقلاب را فراهم می کند. سیر تاریخ نظر لنین را به اثبات رساند. حالا در نظر بگیریم که آن جنگ نه مثل جنگ خمینی بود که ارتش عراق خاک ایران را ترک گفته و عقب نشسته است و این خمینی ست که جنگ را برای رسیدن به هدفش تمام نمی کند، اگر لنین با آن نظر درفرهنگ و اخلاق اجتماعی و سیاسی ایران می بود، حتماً بسیاران حکم به سنگسارش می دادند. مسعود با درک درست و علمی، پرچم صلح را برافراشت که در تاریخ خواهد ماند گیرم که سوای رژیم، معاندان و اضداد و حاسدان هنوز با وقاحت بر او ایراد می گیرند. درک درست شرایط و تصمیم گیری بر اساس آن، از جمله صفات و ویژگیهای یک رهبر شجاع است. من این شجاعت را بی گزافه، می ستایم.
در نوشتارهای بعد به تدریج و به مناسبت هر موضوع، علم! ملا لوژی را بیشتر دنبال خواهیم کرد.
ادامه دارد