با اطلاعاتی ها و همدستان آنها در «ایران دیدبان» و قلمزنان آن حرفی نداریم. بی خود قصد مرعوب کردن ما را دارند. تا ملّای خونخوار را به گورستان تاریخ نسپاریم دست بردار نیستیم.
رژیم همیشه سعی کرده تا نفراتش را به عنوان مخالف جابیندازد. در وزارت بدنام اطلاعات قسمتی هست که مقاله علیه مجاهدین خلق تولید می کند و آن را به اسم توّابین مزدبگیر منتشر می کند. چند سالی چنین مقالاتی به نام کسی منتشر می شد که فارسی هم درست نمی توانست حرف بزند. چند نفر با اسامی جدید وارد شده اند. کار اینها ردیف کردن جعلیات است. اطلاعاتی ها می گفتند مجاهدین زندان دارند و اگر درب اشرف باز شود یکنفر باقی نمی ماند. ولایت مطلقه موتورش به روغن سوزی افتاده است. چرا نمی تواند جلسه یی بگذارد تا به اصطلاح «خط نفاق» را بیشتر افشا کنند.
قبل از انقلاب مجاهدین خلق را به عنوان «التقاطی» به زیر ضرب می گرفتند و به سراغ آخوند رفتند که التقاطی نبود! سرنوشت افراد و جریاناتی که در حذف و سرکوب آنها مشارکت داشتند عبرت انگیز است. اگر می خواهید در این راه بروید دوبار فکر کنید.
در رژیم شاه هر کسی دستگیر می شد اولین اتهام مرام اشتراکی بود. اعدام، حبس و شکنجه در این اتهام خوابیده بود. آیت الهم طالقانی جمله معروفی در مورد دستگیری مجاهد شهید محمدرضا سعادتی داشت: «نمی دانم چرا همیشه جاسوس شوروی می گیرند».
ایرج مصداقی که هنوز توبه نامه هایش را منتشر نکرده، در شبیه سازی آرمان مجاهدین خلق کار تئوریک را شروع کرده است و به کارهای امنیتی رسیده. خلاصه حرفش این است: چگونه می شود رژیم از دست مجاهدین خلق خلاصی پیدا کند. طرحهایش را هم گفته است. زدن سر مجاهدین یکی از راهکارها می باشد. این خط یک شبه نبوده و کار حرفه یی است و طرفدارانی هم پیداکرد که از لحن آنها پیداست تشنه به خون مجاهدین هستند.
این چه حکمتی است: توابی که در برابر آخوند موش بوده، حالا در برابر مجاهدین شیر شده است؟ در برابر دیکتاتور کم می آورند، می خواهند زور بازویشان را نشان دهند.
سر نترس پیدا می کنند. فکر می کنند شجاع بوده اند و از آن استفاده نکرده اند. حالا موقعش فرارسیده است که حق و حساب آنهایی را که در برابر ملاها ایستاده اند، کف دستشان بگذارند تا بدانند با چه کسی طرف هستند. آمده اند تا پرده را بالا بزنند تا دیگران بدانند چه قیامتی بر پا بوده و کسی نمی دانسته. ایهالناس به داد مظلومان برسید.
پشت این توپخانه کیست؟ این جنگ روانی ادامه موشک باران لیبرتی است. به هوش باشیم. می خواهند بگویند این بیرحمی ها و شقاوتها و محاصره دارویی و پزشکی سزاوار «استالینسیت ها» است. خشم دلال های سیاسی ارتجاع در این روزها اوج گرفته است. علت دارد. گناه مجاهدین خلق این است که قیمومیت روضه خوانها را بر مردم نپذیرفته اند. وضعیت رو به قبله شدن خامنه ای نتیجه مبارزه بی امان آنها است.
ایرج مصداقی با گفتن این که می بایست او وارد می شد تا کار مجاهدین خلق و مسعود رجوی را یکسره کند، به وزن سیاسی خودش اذعان نداشت و نمی دانست که او برای چنین کاری بی وزن است. به قول معروف، حرفهای بزرگتر از دهانش می زند. سید محمد بهشتی-آیت الله راسپوتین- هم میخواست با بحث های ایدئولوژیک کار مجاهدین را یکسره کند. چند نفر را هم به عنوان زینت المجالس جمع کرده و دام گذاشته بود. نورالدین کیانوری، فرخ نگهدار، حبیب الله پیمان، عبدالکریم سروش و ..... در اطراف او بودند و التماس دعا داشتند، که هر کدام سرنوشت غم انگیزی پیدا کردند. مصداقی بهتر است با همان کسانی که برایشان توبه نامه می نوشت و التماس میکرد و با پاسدارانشان برای شکار مجاهدین میرفت بحث ایدئولوژیک بگذارد.
بحث بر سر خوب یا بدبودن مجاهدین خلق نیست. می توان آنها را قبول داشت یا نداشت. کما این که مگر همه جریانات دیگر را قبول دارند؟ تیغ کشیدن بر سر و روی مجاهدین خلق برای هیچکسی خوش یمن نبوده و آنها از کارهایی که در این زمینه انجام داده اند، تبری می جویند. نمونه اش فرخ نگهدار است. بیچاره به غلط کردن افتاده!
خمینی مرجع تقلیدی بود که از طریق سیاسی به مرجعیت رسیده بود و در خَتم بودن او، همه اذعان داشتند سَهره را رنگ می کرد و به جای قناری می فروخت. حرفهایش در نجف بر روی کاست ضبط می شد و در ایران تکثیر می شد. توانسته بود بخش عظیمی از جامعه را به خودش جلب کند و با گفتن این که شاه باید برود، تخت سلطنت او را با «امدادهای غیبی» سرنگون کند و خودش بر تخت سلطنت بنشیند.
شاه رفت و شیخ جای او را گرفت و ساواک خشن تری به راه انداخت. اولین کاری را که درنظر داشت انجام دهد ضربه فنی کردن مجاهدین خلق بود. بعد از انقلاب وقتی در قم به دفتر خمینی رفتم، شیخ اسماعیل فردوسی پور پشت تلفن می گفت آقا نمی دانید در دفتر آنها چه چیزهایی پیدا شد. خود خمینی پشت این کار بود. همان روز محتشمی پور گفت قرار است خمینی در فیضیه سخنرانی کند تو هم به فیضیه برو و خمینی را هم ببین. با شجاعیفر به فیضیه رفتیم. ماشین را کنار رودخانه پارک کرد و از درب پشت داخل فیضیه رفتیم. یک ربع بعد خمینی وارد شد. سلام و علیک کردیم و پشت بلندگو رفت و با عصبانیت گفت: تو که دم از خلق می زنی چرا خرمن کشاورزان را آتش می زنی؟ عصبانی بود و می لرزید. من در یک متری او ایستاده بودم. در آن لحظات فکر می کرد با چنین حرفها و اتهاماتی می تواند کار مجاهدین خلق را یکسره کند. حرفهایش تمام شد به خانه اش بازگشت.
با محمد شجاعی که در قم فرش فروشی داشت به دفتر بازگشتیم. (محمد شجاعی با برادرش محمود، در قم فرش فروشی داشتند. آن دو در تابستان 1357 به نجف آمده بودند و به خمینی گفته بودند که اگر کاری در ایران دارید انجام می دهیم. خمینی به آنها گفته بود با محمود آقا یعنی با من صحبت کنند. گاهی اعلامیه های خمینی را برای آنها هم می خواندم). جمعیت پشت درب خانه اش بود. شب در خانه محمد شجاعی مهمان بودم. دامادش آمد. لهجه داشت. از او سؤال کردم شما اهل یزد هستید؟ گفت: نه، من هندیم و پزشک هستم. برای کار به ایران آمده بود و با دختر شجاعی ازدواج کرده بود. صبح شد به دفتر خمینی باز گشتم. احمد خمینی آمد و به محمود شجاعی گفت احکام وزرای بازرگان را خمینی امضاکرده است. به تهران برو و احکام وزرای دولت موقت را به مهندس بازرگان برسان. من هم می خواستم به تهران مراجعت کنم و با شجاعی به طرف پل رفتیم. اتوبوس گرفتیم. به محض سوارشدن در اتوبوس او از من سؤال کرد حرفهای دیروز خمینی را شنیدی که خرمنها را چه کسانی آتش می زنند؟ گفتم: بله شنیدم. گفت نظرت چیست؟ گفتم دروغ می گوید. گفت: چی؟ دروغ می گوید؟ گفتم بله، دروغ می گوید. دعوا بر سر قدرت است و مجاهدین خلق با زمینه اجتماعی که دارند می بایست از صحنه سیاسی حذف شوند و این مقدمه آن است. همه حرفها به خاطر همین است. او از صراحت من متحیر شده بود. بحثها در همین زمینه ادامه داشت که روحانیت در صدد قبضه کردن قدرت است و اینها تازه شروع کرده اند. گفتم روحانیت در مبارزه نبود، اما صاحب انقلاب شد. خیره خیره به من نگاه می کرد. به تهران رسیدیم. نزدیکیهای میدان اعدام از اتوبوس پیاده شدم و او به نخست وزیری رفت تا احکام وزرای بازرگان را برساند.
خمینی با همه وزن سیاسی اش نتوانست مجاهدین خلق را ضربه فنی و حذف کند و دست به نسل کشی از مجاهدین خلق زد.
ایرج مصداقی که هویتش را می خواهد از شهدای مجاهدین خلق کسب کند، برای طرف مقابل می گوید به آرمان مجاهدین اعتقادی ندارد. او هنوز نمی داند کسی که آرمانی را قبول ندارد، وارث خون شهدای آن گروه نیست. امّا او اساساٌ در وزن سیاسی یی نیست که بتواند با شبیه سازی تئوری کار مجاهدین خلق را یکسره کند. او در ارزیابی وزن سیاسی خودش دچار ابهام شده است.
سی و چهار سال است که آتشباری بر روی مجاهدین خلق شروع شده، او هم می خواهد بخت خودش را بیازماید. او که می گویند برای گشت و شکار با پاسداران به خارج از زندان می رفته است، حالا مدعی وراثت خون همان دستگیر شدگان هم هست. در جنبش آزادیخواهانه به همکار پلیس امنیتی اطمینان نمی کنند. برای زمینه سازی کشتار آنها دروغ به هم می بافی. اول برادریت را ثابت کن بعد ادعای ارث بکن. علت همه این دروغ بافی ها هم چیزی جز پاشیدن تخم یأس و ناامیدی در راه مبارزه مردم نیست.
هدف چیست؟ از هم پاشیدن تشکیلات است و زمینه اجتماعی را خراب کردن، و القای این که تا بوده همین بوده. بر اساس این حکم مسجل که «اگر مجاهدین خلق بیایند بدتر نباشند بهتر نیستند» و به پیروی از اصل «قصاص قبل از جنایت»، و با شیوه «عوض کردن جای جلاد و قربانی»، است که قربانی را متهم و محکوم می کنند. نمونه اش ادعای دروغین قتلهای مشکوک در درون سازمان، از جمله سناریوی قتل خانم اکرم جبیب خانی بود که توسط اسماعیل یغمایی تولید و منتشر شد و گیرندگان این پیام هم همانهایی هستند که مجاهدین خلق را در محاصره دارند که اگر می خواهید کاری بکنید وقتش همین حالاست.
مجاهدین خلق بارها و بارها توسط ارگانهای گوناگون آمریکایی و عراقی، تک به تک، مورد بازجویی قرار گرفتند. اگر یکی از این اراجیف درست بود آمریکایی ها از آن برای جلوگیری از خروج از لیست آمریکا حداکثر بهره برداری را میکردند.
نوکران زر و زور دیر آمده اند تا فرزندان دلیر مردم ایران را که در محاصره دشمنان گوناگون هستند،بی اعتبار کنند. آنها که با انگیزه های گوناگون در مبارزه ناکام شده اند، به این امامزاده بیخود دخیل بسته اند. اگر می خواستند دخیل ببندند به بزرگتر از او می بایست دخیل ببندند مثلاٌ به دکتر ابراهیم یزدی که به احمدی نژاد خط داد به خاطر جلوگیری از خارج کردن مجاهدین خلق از لیست تروریستی به سازمان ملل شکایت کند. مصداقی در کار سیاسی انگشت کوچک او هم به حساب نمی آید.
مصداقی اصلاٌ نمی فهمید که چگونه و از کجا شروع کند و درست از جایی شروع کرد که هدفش را نمایان می کرد. او سعید شاهسوندی دوم است و بالاخره خودش رو کرد که مشغول کار امنیتی است و وظیفه دارد به امریکایی ها بگوید مجاهدین خلق چپ استالنیست هستند. اساساٌ کار تئوریک باحب و بغض و حدس و گمان پیش نمی رود. او می بایست در هر صورت مجاهدین را محکوم کند و با یک تیر می خواست دو هدف را بزند که به سنگ خورد. قبل از او هم دیگران بختشان را در این زمینه آزموده بودند و ساز دیگری می زدند و از آنها خواسته شده بود که بگویند مجاهدین وابسته به نئوکانهای آمریکا و اسرائیل هستند. وقتی مجاهدین در اشرف در محاصره بودند و تانکها برای درو کردن آنها صف آرایی کرده بودند،سیمون هرش چپ نما، خبر آورده بود که آمریکایی ها در نوادا مشغول تعلیم نظامی مجاهدین خلق هستند. برای چپاول نفت چه سرکوبها و کودتاهایی شده است و هم اکنون هم فرزندان مبارز مردم در محاصره می باشند و تیغ کشهای زبون صف کشیده اند.
کدیور هم می گفت مجاهدین فرقه و گروهکی بیش نیستند و دارای زمینه اجتماعی نیستند. در حقیقت آبشخور همه اینها بیت العنکبوت ولایت است. البته هر کدام مخاطبان و مشتریهای خودش را دارد.
مجاهدین خلق خطر بالقوه سرنگونی ملاها هستند. از این جهت باید دائم زیر ضرب باشند تا تخت ولی فقیه تحمیلی که روی خشم میلیونها نفر سوار است، باقی بماند.
مصداقی را در سال 1388 در مراسم سی خرداد در ویلپنت پاریس دیدم. میز گذاشته بود و داشت کتاب می فروخت و امضا می کرد و باد به غبغب می انداخت. همیشه می خواست خودش را شاخص مجاهدین خلق معرفی کند تا بعداً بتواند ضربه کاری را که در نظرش بود، بر آنها وارد کند.
در «بی. بی. سی» از مجاهدین حمایت کرد. در جواب به او گفتند که نیازی به حمایت او ندارند و دکانش را تخته کردند و مجاهدین استالنیست شدند!
اگر می شد به سادگی بر روی یک جریان سیاسی ریشه دار خط بطلان کشید تا به حال شاه و خمینی و شاگردان و دست آموزان آنها هزار بار کشیده بودند.
در نبود احزاب و سازمانهای سیاسی در سال 1357 چنین فاجعه یی روی داد و خمینی توانست بزرگترین زد و بند تاریخی را انجام دهد. کافی بود رفت و آمدهای پنهانی آن روزها به خانه مرتضی مطهری علنی شود تا تشت رسوایی ملا از بام بیفتد. نهضت آزادی خبر داشت و دم برنیاورد. شاه اجازه نمی داد احزاب و روزنامه ها آزاد باشند. فقط آخوندها در هیأت های مذهبی و مساجد آزاد بودند که زدند و بردند. هم اکنون هم چنین است. خودی ها آزادند. ثروت و قدرت را بین خودشان تقسیم می کنند. برای مخالف حق حیات قائل نیستند و توپخانه دروغ بیست و چهارساعته شلیک می کند. هیچ کاری خود به خودی در مخالفت با مجاهدین خلق وجود ندارد.
قرار نیست در یک مبارزه نابرابر هر کسی هر وقت دلش خواست خنجری را به قلب مبارزی فروکند و بگوید دموکراسی است. بدانید مبارزه ادامه خواهد داشت. این را تاریخ مبارزات خلقهای تحت ستم می گوید. تا به حال نگرفته اید آخوند کیست و چگونه با شما رفتار شد. ادامه دهید تا به سر منزل مقصودتان برسید!
سرنخ این باند به گفته خودشان در دست ملاهای خونریز است. نامه های رد و بدل شده مأمورین را بخوانید و صفاکنید. نیازی به تکرار آن نیست. خطی آمده است که مجاهدین خلق قربانی رهبرانشان هستند نه آخوندهای شرور. شاهد هم از غیب می رسد. سی و چهارسال ملاها همه راهها را رفته اند. اعدامها و ترورها کارساز نبوده، به صنعت تواب سازی روی آورده اند که در خط مقدم به پیش می تازند.
شاهسوندی بیش از یکصد بار با یک ساواکی گفتگو کرد امّا کفاف نداد و حاجت برآورده نشد.
می دانید معنی اعلام برائت از مجاهدین چیست؟
می گویند اگر عیناٌ همین حرفی را که می گوییم تکرار نکنی اعلام برائت نیست. حتی اگر دروغ هم باشد باید بگویی.
آخوندها بسیاری را با پای خودشان به قربانگاه کشاندند و کارشان را تمام کردند.
همه آنهایی که با خام خیالی تصور می کردند که مجاهدین خلق مزاحم به قدرت رسیدن آنها هستند و باید از این مانع رد شوند، سرکوب و حقارتهای بعدی خود را رقم زدند. این درس آموزی برای همه هست. مجاهدین خلق راه مبارزه را برای کسی سد نکرده اند. البته اگر کسانی بخواهند خاک در چشم مردم بپاشند، بحث دیگری است.
پشت این هیاهو علیه مجاهدین خلق دشمن آخوندها چه خوابیده است؟
خیر و صلاح همه طیفهای سیاسی و اجتماعی و مذهبی امروز و فردای ایران، بودن مجاهدین خلق در صحنه سیاسی ایران است و آخرین سنگر مردمی همین جاست.
ملاها هم همه طیفهای سیاسی را زذند و کشتند و در آنها نفوذی فرستادند.
دیکتاتور با نفوذ در بین مخالفین سعی در خنثی نمودن دارد و بقایش را در همین می بیند. شاه، عباس شهریاری را داشت که توده یی بود و به خدمت ساواک درآمد و ضربات بسیاری به جریانات چپ زد و توسط چریکهای فدایی خلق در سال 1351 اعدام شد.
رژیم «تیف» خارج از کشور را توسط مصداقی به راه انداخت. برای پذیرش نفرات تلاش و سفر می کند. حرفهای مصداقی حرفهای اهالی تیف است که به خدمت آخوند درآمده است. افراد مورد نظر او هواداران مجاهدین می باشند و فعلاٌ دشمنان شناخته شده در تیف خارج منتظر نفرات جدید هستند. به همدیگر نان قرض می دهند تا بیکار نشوند. دعواهای حیدری ـ نعمتی به راه می اندازند تا خودشان را صاجب عله بخوانند.
ولایت مطلقه در فرستادن سعید شاهسوندی و مدحی و مصداقی و عباس فخرآور برای سر و سامان دادن به وضعیت «اپوزیسیون» مهارت دارد و دستش باز است. یونسی با افتخار گفته بود که ما در همه جا نفوذ داریم یعنی کسانی را در آب نمک خوابانده ایم یا خریده ایم. کار ملاها غیر از این نبوده و نیست. بقای دیکتاتور در نابودی مجاهدین خلق است.
سعید شاهسوندی بعد از این که به خارج فرستاده شده بود به پاریس آمد و به سراغ دورترین هواداران مجاهدین رفت تا اطلاعات بگیرد و آنها را به زیر چتر خود بگیرد. می گفت مخالف رژیم است. بعدها مقامات اطلاعاتی رژیم گفتند آنها او را فرستاده اند. هزاران نفر را به خاطر یک اعلامیه اعدام کردند، اما شاهسوندی را با سلام و صلوات در آلمان پیاده کردند. او نظرکرده خامنه ای بود و همین کاری را که مصداقی انجام می دهد و همکاری کرده تا به اینجا بیاید و روشن بیان میکند او هم همین مسیر را رفته است و با شاهسوندی دیدار هم داشته است.
رژیم طرح و برنامه مدون دارد و نفراتش را بیرون می ریزد تا راه سرکوب بیرحمانه مجاهدین را باز کند. حمله همه جانبه به سازمان مجاهدین نشان از وضعیت بحرانی رژیم در حال مرگ دارد که می خواهد با همان سرکوب مطلق بر پابرهنگان خدایی کند و از زبان کارگزارش صادق زیباکلام گفته بود وضع همین است که هست و عوض شدنی هم نیست، راضی باشید.
آری، شاه هم در دوران خدایگانی اش گفته بود: خودم رضا، پدرم رضا، پسرم رضا، گور پدر مردم نارضا. خامنه ای بیش از دیگران وضع بیت را می داند که با یک شورش بیت معظم له در آتش خشم مردم خواهد سوخت و «ولی امر مسلمین جهان» به گورستان تاریخ خواهد رفت.
برای کندن چاه برای مجاهدین خلق زیاد عرق نریزید که خودتان هم در آن گرفتار خواهید شد. کسانی که حکم اخراج یکی از اعضای شورا را به خاطر ارتباط با سعید شاهسوندی امضا کردند حال خودشان با یکی از نادمین و همدستان شاهسوندی کار می کنند، بدون رو در واسی.
این است عبرت روزگار.