کاظم مصطفوی: تا این مهتاب ارغوانی است

برای سر به‌داران قتل عام67

ماه را در محاق کشتند
شما را در بادهای وبایی فراموشی.
شاید که کتیبه‌های خونین
در رودهای غبار گم شوند…

در حلقه‌های طناب
تاریخ قتل‌عام آهوان رنگ گرفت
و از گلوها با گردنبند کبودشان
خطابه‌های دار جاری شد.
با سطرهایی از صدای تنهایی شقایق
چشمهایشان را به‌عقابی سپید سپردند
تا در ادامة ابرها و آسمان‌ها
در مغز سرخ ستاره خانه کنند.

گم کرده جانان من!
آوازهایتان گذشت از دیوارهای سیمانی
وقتی که از سکوی غربت و غرور
جان را در قطره‌ای خلاصه کردید.

با دهانی از عطر و میخک سرخ
با گلویی از پرندگان شهید
خواندید آخرین ترانه‌هایتان را
در برگ برگ خاطرات کودکان خیابانی.

تا این مهتاب ارغوانی است
خونتان زلال است
و می‌جوشد همچنان سرخ سرخ
در رگ‌های آسمان.

سپیداران صبر
در دشت های برف دیدند
خورشیدهای دوباره
دوباره مثل شما جوانه زد از پیشانی آسمان.

در کهکشان‌های سفر
جای شما خالی نیست
ای جمله‌های همیشه آبی دریا!
همة اشک‌هایم از آن شما!

تا این خاک، این خاک خونی، خونین است
قطره در دریا گم نخواهد بود
و ما در جستجوی شما
فراموش نخواهیم کرد چهره‌های قاتلان را.