اثر: اشتفان تسوایگ
ژرژ فردریک هندل با سر خم شده روی اشعار چنان غرق در دریای توفانی آنها گردید که خستگی از تن و جانش گریخت و سرشار از توان و اشتیاق خلاقیت، درخشش سوزان و راهگشای الفاظ نیز بر او سرریز گردید و هر کلام قلب او را با پیام رهایی بر افروخت! (” شادمان باش“) و همچنانکه آواز شکوهمند کُُر در ذهن او راه می یافت، ناخواسته سر بالا گرفت و دست-ها را از هم گشود:” یاری دهنده حقیقی او ست“ و همو خواست که هیچ موجود زمینی دیگر چنین اشعاری را نتواند سرود و او را گواه صحنه ای باشکوه در جهان نمود. تنها آنکه رنج بسیار برده، شادمانی را می شناسد و آنکه در بوته آزمایش قرار گرفته، از نیکی بخشش آگاه است و این شهادتی بر رستاخیز انسان در برابر خواست مرگ است. و…خواندن کلمات: ” او به حال خود رها شده بود“، خاطرات تیره و تلخ گذشته را با طنین اصوات سنگین درهم آمیخت و برای او تداعی نمود. اما آیا این انعکاس بر او چیره خواهد ماند و جسم او را با تمسخر به گور رهنمون خواهد شد.” هیچکس او را یاور نبوده و هیچکس او را تسلا نداده است، جز نیرویی شگفت انگیز“. او به خدا ایمان آورد و گواهی داد که همو نگذاشت تا به سوی گور رهسپار شود، گور یأس و نومیدی، دوزخ سستی و بی خبری و خداوند برایش یک راهنما مقرر ساخت و نه این را فقط…اینک او را نیز دگرباره فراخوانده است، فراخوانده تا شادمانی را به مردم بشارت دهد: (” سرهایتان را فراز دارید“) و.... همانگونه که نُت ها در ذهن او طنین می افکندند، فرمان بشارت بزرگ نیز برخاست! و هندل ناگهان بر خود لرزید. دست نوشته” ین ننس“ شاعر با این جمله در مقابلش قرار داشت و”خداوند کلام را آفرید“
نفسش بند آمد. حقیقت اینجا از زبان انسان بیان گردیده و خداوند این کلام را بر او فرستاده، این کلام و پژواک بخشایش آن را به سوی او. پس با قلب شوریده باید بازگشت به سوی او، بر فراز رفت و آواز ستایش او را سرداد، دلخواسته و گویی وظیفه یی و…این کلمات، کلماتی که روح را لمس می-کنند، به فرادست می برند، گسترش می یابند، در هم می پیچند و جهان هستی را می ستایند.کلمات…کلمات میرا و از یاد رفتنی که اما از غایت زیبایی و احساس بی پایان جاودانه می شوند! و هندل ناگهان درمی یابد که کلمات را به ترنم و طنین آورده است.کلماتی را که میتوان تا بی نهایت تکرار نمود: پروردگار را سپاس باد! سپاس باد خداوند را ! آری، همه اصوات یکجا گرد آمده اند، صداهای تیره و روشن، صداهای سخت مردان و آوای دلنواز زنان که اوج می گیرند و فرود می آیند، دگرگون می شوند، درهم می پیچند، سرشار می سازند، ضرب آهنگ همسرایان را از هم میگسلند، با نوای دلنشین ویولن-ها روح را می نوازند، با غریو فانفارها* فریاد شادی سر می دهند و در غوعای ارگ می خروشند: ستایش باد پروردگار را! حمد باد خداوند را! و از این کلمات، از چنین ترنم شکرگزاری، قطعه یی موسیقایی خلق می شود که از خاک زمین باز می خروشد تا فراز…تا جایگاه خالق جهان!
قطره های اشک از شدت احساس از چشمان هندل سرریز شدند. حالا قسمت سوم اوراتوریوم نیز کاملاً قابل خواندن بود اما بعد از عبارات”ستایش باد پروردگار را“ که درون را از غریو شعف انباشته بود، نمی خواست قطعه را باز مانند مذاب سوزان یا رود خروشان با کلام آوازی تصنیف کند. به سرعت دست برد به قلم و نُت ها را یکی بعد از دیگری با عجله رسم نمود. دیگر قادر نبود جوشش شور درون را به توقف وادارد. مثل یک کشتی گرفتار دریای توفانی ناگزیر به سرعت رو به پیش راه می سپرد و شب مرطوب، غرقه در سکوت و تاریکی گنگ بر شهر بزرگ سایه انداخته بود. درون دل بیتاب و روح هندل اما شعله ای افروخته بود و موسیقی کیهان بی هیچ ضرورت شنیدن در اتاق می خروشید و می پیچید…
ادامه دارد
* نوای موسیقی مشخصه یی که خبر خاصی را اعلام میکند و معمولاً با شیپور نواخته میشود.