حقیقت امر اینکه قصد نداشتم وارد موضوع استعفای آقایان محمدرضا روحانی و کریم قصیم، بشوم. چرا؟:
الف ـ با آن که مسأله مربوط به تمامی مقاومت می شود، براین باور بودم که در ابتدا این از وظایف اعضای محترم شوراست که اظهار نظر و ارائه موضع کنند. که خوشبختانه مضافاً بر اطلاعیه اجلاس میان دوره یی و بیانیه تفصیلی که با امضای اعضای شورای ملی مقاومت انتشار یافت و به صورت جامع و مانع در این رابطه، روشنگری شد، آقایان مهدی سامع، پرویز خزایی، رضا اولیا و منصور قدرخواه به وظیفه شورایی و تاریخی خود قیام کردند. می گفتم تو نه سر پیازی و نه ته پیاز و قرار هم نیست که برای اعلام حضور مبارک! خود، نخود هر آش باشی.
ب ـ منتظر آثار بعدی مستعفیان بودم که در قبال سازمان پرافتخارمجاهدین خلق خاصه رهبر قهرمان مقاومت ایران، چگونه در معرض عموم، خود را پیاده می کنند؟
پ ـ در مسیر عمر نه کوتاه خود انواع بیرون زدنها و جدا شدنها تا انشعابهای وسیع و غیر وسیع را شاهد بوده ام، خاصه در حزب توده و جبهه ملی و یاران به ظاهر وفادار دور وبر مصدق بزرگ. بنابراین از استعفای آقایان متأسف شدم اما نه متعجب.
ت ـ از سالهاپیش در این آقایان علائمی دیدم که به حکم تجربه، می توانست مقدمه و پیش زمینه اقدام امروزی آنان باشد که توضیح خواهم داد.
گفتم”دوقلوی سیاسی“اما نه به معنای مثلث متساوی الاضلاع که سه ضلع و سه زاویه با هم برابر و کاملاً منطبق باشند. در خلقت آدمی نیز، دوقلوها همیشه از تشابه کامل برخوردار نیستند به ویژه در پایه های روانشناختی و رفتاری. یک عامل عمده که مخلص در مجموعه تجربه خود دارم، خودخواهی و لاجرم زیاده طلبی و بلند پروازیهای بیش از ظرفیت است که موجب اختلال در روابط اجتماعی و ازجمله سیاسی می شود. دراینجا دقیقاً و مشخصاً قشر روشنفکر مدّ نظر است که در نهایت قشریست ناپایدار و شناور و آسیب پذیر. در جوامع بشری، روشنفکران چراغ راه توده ها می باشند چه در زمینه سیاسی و چه هنر و ادبیات و فرهنگ و فلسفه. این وظیفه در جوامع استبدادی دو چندان می شود زیرا مردم زیر سیطره بی رحم استبداد نمی توانند به همه گاه صدای اعتراض و آرمانخواهی خود را به گوش جهانیان برسانند. کسی که خود را به هردلیل روشنفکر می داند و معرفی می کند، الزاماً بار این مسئولیت را بعهده دارد. این مسئولیت و عهده داری در چارچوب یک تشکل ضد حاکمیت استبدادی باز هم دوچندان می شود. روشنفکر اگر از بینش وسیع و دقیق و از احساس مسئولیت واقعی برخوردار باشد ناگزیراست که هرتصمیم و عمل خود را در برابریک ترازو ببیند که یک کفه آن حاکمیت است و یک کفه آن ضد حاکمیت یعنی اپوزیسیون. آیا این تصمیمی که من می گیرم در شرایط حساس موجود به سود کدام کفه تمام می شود؟ تحت هیچ عذر و بهانه یی مثلا دموکراسی، سکولاریسم و حتی یک لیست انتقاد و تقاضا نمی توانم دل خوش کنم که چون من صد درصد ضد رژیم هستم، بنابراین اجازه دارم در گرماگرم معرکه نبرد از جبهه دوست به فضای باز پرمشکوک، نزول اجلال بفرمایم ! تجربه تاریخی معاصر نشان می دهد که اینگونه بیرون زدنها به زیان جنبش و به نفع لشکر دشمن تمام می شود. در این رهگذر هرنوع یقه درانی و سخن پراکنی به ظاهر عوام پسند، مردود و غیرقابل توجیه است. وقتی من نوعی از اپوزیسیون اصلی کنده و خود را به بیرون پرتاب می کنم باید ببینم چه کسانی و چه مراکز و محافلی از من استقبال می کنند و خوشامد می گویند؟ به عنوان مثال”حسین مکی“ از یاران بلافصل مصدق بود. بسیار فعال و پرجوش وخروش. چنان می نمود که به هر لحظه حاضر است برای اعتلا و پیروزی نهضت ملی و شخص مصدق بمیرد و دوباره زنده شود برای ادامه مبارزه با ارتجاع و استعمار. او با گروه خلع ید از انگلیسی ها، به سرپرستی مهندس بازرگان؛ به آبادان رفت. او لقب”سرباز فداکار“ گرفت. و همو در حساس ترین موقعیت بحرانی نهضت و مصدق، با یک لیست بهانه ها و انتقادات جدا شد. و این جدایی در کوتاه مدت تبدیل به دشمنی و مقابله قلمی و بیانی و عملی گردید. ما شاهد بودیم که چگونه جراید و محافل وابسته به ارتجاع و استعمار او را حلوا حلوا می کردند. سوابق و صفاتی برای مکی قائل می شدند که با حقیقت مطابقت نداشت. او را بزرگ می کردند تا چماقی کنند برفرق مصدق. کودتای ننگین و شوم بیست وهشتم مرداد هزارو سیصد و سی ودو را نه تنها تأیید بل با کودتاچیان هم همراه شد. و سرانجام خسرالدنیا و الاخرة. بعد از کودتا او را خانه نشین کردند چون ارتجاع و استعمار مهره های ثابت و مطمئن خود را کم نداشتند که نیاز به مظفر بقایی ها وحسین مکی ها پیدا کنند. از این نمونه ها بسیار بوده و همچنان هست. این است که به عنوان هشدار دربالا بیت حافظ جان را به کمک گرفته ام. در وقت بحران بخصوص و وقتی که ارتجاع خونخوار، هار و بسیار مکار و محیل دندان تیز کرده است برای پاره پاره کردن و نابودی لااقل اعتباری اپوزیسیون سخت فعال خود، ما برسر یک سُرسُره و شیب بس لغزنده ودر خود مکنده قرار می گیریم. یک گام کافی ست تا ما را به آنجا بکشاند که یحتمل نخواسته ایم. این شیب که بدون تابلو و علائم راهنمایی نیست. مثلا مشوق سرراه ما کی می شود؟ ایرج مصداقی واقعاً جنایتکار و خائنی که واجد تمامی استعدادهای فریبنده شیطانی ست. مکاری که در فریبکاری و چهره پردازی دروغین، دست خیلی از ملایان هفت خط حاکم را از پشت می بندد. این تهمت نیست. با او نه اختلاف شخصی دارم و نه دشمنی. افسوس هم می خورم که استعداد قابل ملاحظه خود را صرف چه راه ننگین و بس خائنانه کرده است. تحت تأثیر هیچ نوشته و صاحب نوشته یی هم نیستم. قبلاً نوشتم که با خواندن 4جلد کتاب خاطرات او، مشکوک شدم. گذاشته ام تا دیگران قلم زنند و بعد مخلص به استناد نوشته های خود مصداقی در جلد چهارم کتابش، نشان دهم که او در خیانت و جنایت تا به کجا پیش رفته بوده. نهایت یک هنر چشمگیر و شاخص مصداقی این است که نقاط ضعف خود را یکجا نشان نمی دهد. نوک را می گوید و بعد برای گیچ و گمراه کردن ذهن خواننده، موضوع را رها و در انبوهی از مشاهدات روزمره و هفتگی زندان پنهان کرده تا وقتی دوباره دنباله را می گوید، خواننده متوجه عمل او نشود. او دربیان احساسات و غلیانات روحی، عاطفی و ذهنی واقعاً از اساتید است! کتاب را که می خوانی اگر عمیق و با تأمل و نکته سنجی نخوانی، فریب او را خواهی خورد تا بدانجا که فرشته یی می بینی از این صبح تا صبح دیگر در سوز و گداز یاران از دست رفته. از منظر روانشناختی اگر مصداقی چنان می بود که به قلم کشیده است، امروز نمی توانست سرحال و سرخوش و شاداب و دنده پهن در برابر هر مخالف و منتقد خود باشد. آدم حساس و ظریف روح و ظریف اندیشه نمی تواند با پوزخند شانه بالا بیاندازد. در چهارجلد کتاب خاطراتش، تو خواننده باید از بسی دریاهای سراسر توفانی از احساسات نوع دوستانه و رقیت های شدید عاطفی دروغین عبور کنی. این هنر مردم فریب در مصداقی به اعتقاد مخلص تا مرز نبوغ می رسد. این است که خیلیها می توانند دستخوش او شوند.
حالا با تأسف می بینم کسی که سالها وکیل دادگستری بوده و با پرونده ها سرو کار داشته به چنین شارلاتان تمام عیار جنایتکار می گوید:”مصداقی عزیز“و با او به مصاحبه می نشیند. چه نوع مصاحبه یی؟ که اول به حساب خودش به طنز سراغ مسعود می آید و برای مالاندن این قهرمان، دو مجاهد نستوه استاد جلال گنجه یی و آقای زاهدی را به سخره می گیرد. طنز گفتم ولی به حساب مصاحبه کننده یعنی آقای روحانی وگرنه آن فقط یک لودگی جلف سیاسیست که برای آگاهان خبراز عمق روانشناختی طرف می دهد. در مقاله بعد ضمن پرداختن به جوانب دیگری از آقای روحانی، به آقای کریم قصیم هم خواهیم پرداخت.
ادامه دارد.