حسین اخوان توحیدی: «هم به مابزن، هم به مجاهدین خلق»

خامنه ای سرنگونی دیکتاتورهای منطقه را می بیند و می داند که سرنگونی خواست مردم است. با این رژیم آزادی و رفاه غیرممکن است.

در سال1388 میلیونها نفر با شعار «مرگ بر دیکتاتور»، تا پانصد متری بیت العنکبوت خامنه ای رفتند و بهار خاورمیانه از ایران شروع شد.
کدام دیکتاتور توانسته برای همیشه حق و حقوق مردم را نادیده بگیرد و نسبت به خشم و خروش و قیام آنها آسوده خاطر بماند و به خصوص در برابر پیشتازان رهایی آنها آرام و قرار داشته باشد؟ پس می باید نیروی پرچمدار شعار سرنگونی را از صحنه خارج کرد. رژیم برای این پروژه کار می کند. مضافاً بر وحشیانه ترین سرکوبها و اعدامها و قتل عامها و ترورها و حمله و هجومهای نظامی و تروریستی طی سه دهه که هرگز به نتیجه مورد نظر نرسیده، سالهاست که رژیم آخوندی در یک کارزار گسترده و پرهزینه شیطان سازی، اهداف زیر را برای از میان بردن و بی اعتبارکردن نیروی اصلی سرنگونی طلب، یعنی سازمان مجاهدین خلق، در جهت متلاشی کردن تشکیلات و حذف رهبری آن دنبال می کند.
اساس کارزار شیطان سازی و فرافکنی دجالگرانه آخوندی علیه مجاهدین و مقاومت ایران بر ترویج و تکرار اتهامات و اکاذیب رذیلانه یی از این قبیل که مجاهدین به رغم داعیه مبارزه علیه ظلم و برای آزادی، خودشان ظالمان بیرحمی هستند. رهبران سازمان افراد تشکیلاتشان را به زور به اشرف کشانده اند، به زور آنها را نگه میدارند، آنها را در داخل تشکیلات سرکوب و کلیه حقوق انسانی آنها را نقض میکنند و…چه رسد به حقوق سایرین… برای پیشبرد این کارزار هم از همه امکانات و همه نهادهای حکومتی و تمامی عوامل و مأموران گمنام و بدنام و لابیهای لو رفته و نقاب دار و سرویسهای معلوم الحال دولتهای مماشاتگر بهره میگیرد. تلاش برای مخدوش کردن، زیر سؤال بردن و لوث کردن ارزشهای مبارزاتی و حماسه های شورانگیز رزم و پایداری و تسلیم ناپذیری، یک بخش ضروری از نقشه مسیر و زمینه سازی همان هدف شوم انهدام مقاومت و نیروی محوری آن بوده است که به نحو دیوانه وار و با روندی شتابان و گسترش یابنده طی این سه دهه و به خصوص طی یک دهه اخیر شاهد آن بوده ایم. اعزام متناوب مأموران اطلاعات آخوندی به خارجه یا استخدام مشتی خودفروش دیگر در خارجه، و تجهیز آنها به سلاح و تاکتیک «80-20»، از شناخته شده ترین و رسواترین اقدامات و شیوه های وسیعاً رایج رژیم پلید ولایت فقیه و گشتاپوی آن بوده است. تلاش برای بی حرمت کردن شهدای سر به دار که تا آخرین لحظه حیاتشان از مواضعشان ذره یی کوتاه نیامدند و به ننگ تسلیم در برابر دژخیم تن ندادند، یک مورد از تشبثات خبیثانه جلادان حاکم و مزدورانشان برای لوث کردن ارزشهای گرانقدر مبارزه و مقاومت و پیشتازان مجاهد آن است. مصداقی تواب خود فروخته با زیرسؤال بردن پایداری مجاهدین دربند و تواب معرفی کردن شهدای سرفرازی که به علت همان پافشاری بر مواضع خود جان باختند، مضافاً بر اجرای مأموریت محوله در مخدوش کردن این ارزشها و الگوهای صدیق مجاهدت و مبارزه در راه رهایی خلق، هدف سفیدسازی خود از طریق شبیه سازی مواضع آن قهرمانان سر به دار با خود را نیز دنبال میکند. و الا چگونه می تواند فاصله بی نهایت بین یک تواب خائن را که با همکاری با دادستانی و شرکت در گشت و شکار هواداران مجاهدین و با انزجارنویسیهای مکرر از قتل عام جان به در برده، با صف بی انتهای قهرمانان سر به دار در این قتل عام که همگی با پایداری و وفاداری و دفاع از آرمان و تشکیلات و رهبری مجاهدین خون خود را نثار کردند و تن به ننگ تسلیم ندادند، پر کند؟
یا مضافاً بر این اکاذیب رذیلانه علیه قهرمانان سربه دار، با زیر سؤال بردن نفس مبارزه با رژیم و این که رژیم تثبیت شده است و مبارزه برای جاکن کردن آن راه به جایی نمی برد، رژیم به این وسیله به جوانان مبارز و کانونهای مبارزه یعنی دانشگاهها و کارخانه ها پیام می دهد با الگو قراردادن مجاهدین به دنبال سرنگونی نروید که مجاهدین به همدیگر هم رحم نمی کنند.

 نامه سرگشادة 230صفحه یی ایرج مصداقی در خدمت همین پروژه شناخته شده یی است که نابودی تشکیلات سازمان مجاهدین را هدف قرارداده و به همین دلیل به فرموده همان صاحب اصلی پروژه در بیت ولایت و کارگزارانش در خیابان پاسداران (مرکز اطلاعات آخودندها) است. این ننگین نامة 239 صفحه یی، در عداد کتابهایی است که وزارت اطلاعات برای وارونه جلوه دادن حقایق و ضربه واردکردن، درباره سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی خلق تولید و منتشر کرده است.
 ما با یک دستگاه روبه رو هستیم که دروغ و تحریف پایه کار آن است. دروغهایی به هم می بافند و براساس آن حکم صادر می کنند. مصداقی یکی از ویترین های این دستگاه است. با دستگاه داغ و درفش شکنجه طرف هستیم. میدانم درباره چه کسی و چه دستگاه جهنمی حرف می زنم و در گفتن حقایق سر سوزنی تردید ندارم. اصلاً برای من بحث موافق یا مخالف بودن با مجاهدین خلق مطرح نیست. اتهامات بی پایه یی را که سه دهه است رژیم و اطلاعات و بدنامترین مزدورانش سه دهه است تکرار و تکثیر میکنند، به صورت یکجا به مجاهدین وارد کرده است و مصرانه ردیابی بالاترین فرد شاخص سازمان مجاهدین را ادامه میدهد. اقدام پلیسی که مصداقی از 4سال پیش در مصاحبه خودش با خودش، شروع کرده و در این رابطه پرده را کاملاً بالا می زند که به دنبال کیست و مأموریت اصلی او چیست؟
 می نویسد: «شما در طول سالهای اخیر دهها نشست عمومی مستقیم در اشرف و لیبرتی بدون کوچکترین محدودیتی داشتید… آیا نمی شد همین تماسها را با تصویر انجام دهید؟ به نظر می رسد نشان ندادن چهره تان به خاطر مسائل امنیتی نیست… افرادی چون بن لادن، عزت ابراهیم و ایمن ظواهری…با تصویر خودشان پیام می دهند»(نامه سرگشاده به مسعود رجوی، صفحه164).
تواب با چه انگیزه یی وارد شده؟
 کسی که می گوید مخالف رژیم است، آیا طرح چنین سؤالاتی در مخالفت با رژیم کاری دارد؟
 توابی را می شناسم که بازجوی بیرحمی بوده و در شکنجه از بازجویان بیرحم تر. حالا نوع خارج کشوری آن را می بینیم. او مشغول است. علت اینکه کارفرمایانش در خیابان پاسداران این زمان را برای تولید و انتشار چنین لجن نامه یی، انتخاب کرده اند، چیست؟ آیا این اقدام یک تهاجم و کنش است یا تدافع و واکنش؟  واقعیت این است که تشدید بحرانها و بن بستهای رژیم از یکسو و پیشرفتها و موفقیهای بزرگ مجاهدین و مقاومت، آخوندهای حاکم را به عکس العملها و تشبثاتی ابلهانه تر و مذبوحانه تر از پیش، ناگزیر کرده است. یکی از کم هزینه ترین تشبثاتش، مصرف کردن و سوزاندن مأموری همچون مصداقی است که سالها در آب نمک خوابانده بود؛ آب نمکهایی با غلظت متفاوت: از هواداری مجاهدین تا اپوزیسیون منفرد و مستقل و از فعال حقوق بشر تا نمایندة خودخواندة زندانیان، و برای سفید سازی او سرمایه گذاری زیادی کرده بود.
 الغرض، این تواب خود فروخته در ننگین نامه اش درمورد مناسبات درونی مجاهدین در اشرف، از روی حسن نیت کامل، و با احساس مسئولیت یک مأمور معذور می نویسد: «من دوست شریف و با پرنسیبی دارم که شهادت می دهد نیمه های شب در حالی که خواب بود وی را بیدار کرده و بی مقدمه چند نفری بر سرش ریخته و به شدت او را مضروب کرده اند» (صفحه38).
 چرا اسم این دوست «با پرنسیب» خودش را نمی گوید تا دیگران هم بدانند او کیست؟ مگر سازمانی که در درون آن روابطی اختناق آمیز وجود دارد و بیش از دهسال است که آمریکاییها و سپس عراقیها به اضافه مسؤلان و کارمندان یونامی و کمیساریا با آزادی عمل تردد دارند و با تک تک نفرات سازمان بارها و بارها به طور خصوصی و خارج از قرارگاه مجاهدین مصاحبه های مکرر کرده و فراتر از سؤال و جواب در مورد انتخاب واقعی آنها برای ماندن یا رفتن، به تشویق و انذارهای مکرر برای کندن و بردن نفرات روی آورده اند و آیا سازمانی که برچنین اتهامات و مناسبات ضدانسانی مبتنی است، می تواند با رژیم جنایت پیشه آخوندی مبارزه کند؟
چرا وقتی آمریکاییها در اشرف بودند و با تمام نفرات تک تک مصاحبه کردند، این دوست مصداقی ماجرا را به آنها اطلاع نداد؟ آیا این واقعه بعد از آمدن آن فرد به اروپا اتفاق افتاده که فهمیده است در اشرف در خواب کتک خورده؟
 در ادامه تصویرسازی از مناسبات مجاهدین می نویسد: «دوست شفیق و نازنین دوران زندانم که همچنان به او شدیداً علاقه مندم در جمع مجاهدین وقتی مورد هجوم عده یی تحریک شده قرار گرفت با سر در شیشه رفت و در حالی که قسمتی از شیشه را در دست داشت، گفت حالا اگر کسی جرأت دارد بیاید به من نزدیک شود»(صفحه 39).
 این هم یکی دیگر از دوستان مصداقی که مدعی است در مناسبات درونی سازمان، خودزنی کرده است و قضیه بیشتر به فیلمهای”جیمز باند» می ماند. همه در آن در حال زد و خورد هستند. پس کی وقت مبارزه بوده است؟ مردم را کودک پنداشته یی که چنین سناریو وحشت آفرینی نوشته یی؟ بگو چه تعداد از زندانیان از بند رسته هم اکنون در صفوف مجاهدین هستند.چرا مانده اند؟ حالا که دیگر همه زیر چتر ملل متحد هستند و کوبلر آماده بود تا طرح باتلر، سفیر آمریکا را پیاده کند و بپاشاند.
 
 قبل از انتشار این جزوه هم همیشه در ذهن من تو نفر رژیم بودی و برای همین قبلاً وقتی در ویلپنت با تو مواجه میشدم، حتی سلام و علیک هم نمی کردم. بارها چشم من در چشم تو افتاد، اما با کسی خودم را رو به رو می دیدم که دشمن مردم است. انگار محتوای نوشتة وزارت اطلاعات منتشر شده است.
 مرتب به دنبال افرادی می گردی که مخالف باشند؛ انگیزه ات چیست و محرک تو کیست؟
 تک تک سران رژیم را از نزدیک می شناسم و تمام شگردهای آنها را می خوانم و تقریباً خاطرات همه آنها را خوانده ام. سید محمود دعا‌‌‌‌ئی گفته است نفری همانند ترا در دستانش داشته است. او بازجوی حسین روحانی از پیکار بوده و او را به همکاری کشاند و بعد اعدام کرد.

 سید محمود دعا‌‌ئی قاتل هزاران انسان فرهیخته برای من هم دام گذاشته بود که همین یاوه هایی را که تو می گویی بگویم تا برائت مرا بپذیرند که پوزه اش را به خاک مالیدم و پشت صحنه برایم مثل روز روشن است.
چرا راجع به خانمی که در جنوب ایران زندان بوده است و به او تجاوز شده بود نوشتی دروغ می گوید؟ مگر تو در زندانهای جنوب ایران هم بوده یی؟ از کجا راجع به زندانهای جنوب به تو اطلاعات داده اند که خودت را وارد آن کردی؟ شکنجه در زندانهای ملا را تکذیب می کنی ولی مدعی هستی که مجاهدین خلق دوستان خودشان را در اشرف کتک می زنند و شکنجه می کنند؟
وزارت اطلاعات چنین یاوه بی را قبل از نشخوار تو توسط بدنامترین مأموران و پادوهایش طی دو دهه گذشته صدها و هزارها بار تکرار کرده است.
این تواب خود فروخته در نامه سرگشاده اش فارغ و راحت از هر شرم و شرفی اکاذیب تکراری و کهنه شده مزدوران رسوای اطلاعات طی دو دهه گذشته را باز نویسی و به عنوان یک کشف پلیسی جیمزباندی اینگونه قالب میکند: «شما بعد از نشستهای حوض در سال 74 رسماٌ به مجاهدین اعلام کردید که”خروج از سازمان ممنوع است“...بسیاری را که تعدادی شان خلافکار بودند در کوچه ها و خیابانهای استانبول کراچی و… با وعده و فریب به اشرف منتقل کردید و راه بازگشت را برایشان بستید» (صفحه 116).
لابد زدوخوردهای دوستان قدیمش توسط همین خلافکار ها که از استانبول و کراچی آمده بودند انجام شده است.
مجاهدین به پاسدارانی که در عملیات توسط مجاهدین و ارتش آزادیبخش اسیر می شدند اذیت و آزاری نرسانده بودند. بعد از آزادی حتی یک نمونه نبود که بگوید مجاهدین خلق مرا کتک زدند. مجاهدین فقط با خامنه ای و دستگاه سرکوب مثل لاجوردی کاردارند و بس. یعنی آنها که در برابر تانکها ایستادند و بیست و یک نفر از آنها له شدند، خلافکار بودند؟ ننگ بر تو و مأموریت ننگین‌ات ای تواب.
 ـ«من صدها نفری را که در سالهای اخیر از شما جدا شده اند، دیده ام، با آنها زندگی کرده ام، دمخور بوده ام… در قرن بیست و یکم تا خروج از اشرف تلفن دستی ندیده بودند، کارکرد آن را نمی دانستند، با اینترنت و ماهواره و…آشنا نبودند حالا به دروغ عده یی را بسیج کنید تا در رسانه ها تبلیغ کنند که بزرگترین مرکز کامپیوتری در اشرف است (بعد به صحرای کربلا می زند و می نویسد) در کره شمالی هم این گونه تبلیغات کم نیست… و ناصرالدین شاه در سال1271 سفر به خارج از کشور را ممنوع کرد چرا که می دانست دیدن تجدد خارج از کشور چشم گوش انسان را باز می کند… آگاهی به تشکیلات آسیب می رساند» (صفحه 216).
 سؤال من این است: چطور یک مرتبه از اشرف به کره شمالی رفت؟ آنجا را مگر دیده است؟ اشرف را که میگوید ندیده… پس بگو مجاهدین خلق حتی یک ساختمان هم در اشرف نساختند و بیابان بود. تلفن که نداشتند، کامپیوتر هم که نمی دانستند چیست. این مجاهدین خلق با چه دانشی اشرف را بهشت کرده بودند؟
 این حرفها علاوه بر دیکته کارفرما و سفارش دهنده اش در گشتاپوی آخوندی یک علامت یا، چراغ نوربالا به طرف سرویسهای از ما بهتران هم هست!
 باز ادامه میدهد: «از شما می پرسم آیا افراد می توانستند در سطح اشرف تردد کنند؟ اطلاعات من که در گفتگو با مجاهدین کسب شده می گوید خیر(اینجا دیگر نقل قول از دوستانش نیست بلکه می نویسد که اطلاعات از مجاهدین کسب شده است، اما اسمی از گوینده نمی برد. پس اسم این مجاهد را بگو، مگر افشاگری نمی کنی؟ پس چطور شد اینجا رعایت حال مجاهدین را می کنی) مطلقاً اجازه چنین کاری را نداشتند. هرگونه تردد باید با برگه مأموریت صورت می گرفت… در کره شمالی هم مردم باید برای رفتن از روستایی به روستای دیگر یا شهری به شهر دیگر از حکومت اجازه بگیرند… در کره شمالی هم لابد دلایل امنیتی یا….باعث می شود حکومت به مردم اجازه خروج از روستا یا شهرشان را ندهد و مردم در همان جایی که زندگی می کنند زندانی باشند» (صفحه118).
 به نظرم این بیجاره تواب فکر می کند می تواند آسمان و ریسمان را با تناقض به هم بدوزد.
 می داند با کجاها صحبت می کند. به همه جا سر می زند. به کل جهان و هرجا که بی عدالتی هست مجاهدین خلق را به همان جا نسبت می دهد. کره شمالی شریک پروژه های موشکی و اتمی آخوندهاست نه مثل اشرف در محاصرة دشمنان گوناگون. به مسکو دوران استالین می برد. استالین را با یک گروه اپوزیسیون مقایسه می کند که در فرانسه مهد آزادی نیمه شب آنها را به گابن تبعید می کنند. به مائو تشبیه می کند که در قدرت بودند و با خمینی که هزار هزار زنده به گور می کرد. این تواب که در برابر ملاهای عهد عتیق موش بوده، حالا رمال سیاسی و خیالپرداز شده است و برای ضربه زدن به مجاهدین خلق تا بینهایت می رود. آنها را در کنار جلادان خودشان می نشاند. به چند نمونه اشاره می کنم. در دروغبافی شاگرد حسین شریعتمداری است. از تحقیر شیرزنان شرم نمی کند و حقارتش از کلامش پیداست.
 زنان (در درون مجاهدین) زشت ترین اتهامات ممکن را به هم نسبت می دادند و زشت ترین کلمات را به کار می بردند. «افراد با دهها سال سابقه تشکیلاتی در میانه بحث دچار تشنج می شدند و کارشان به اورژانس می کشید» (صفحه90). «پزشکان اشرف… از درمان لازم بیمار خودداری می کردند، حتی بیماریهای جدی را تمارض تشخیص می دادند» (صفحه 90).
 «شما همچون حاج داود رحمانی که زندانی را مجبور می کرد از مشکلات جنسی اش بگوید و آنها را عامل”انحراف“ و روی آوردن به گروههای سیاسی معرفی کند، در نشستهای طعمه از مجاهدین”زیر تیغ رفته“ می خواستید که”نقطه” آغازشان را بیان کنند» (صفحه 92).
 وزارت اطلاعات از زبان مصداقی می خواهد کسانی را تحقیر کند که خامنه ای را به چنین منفوریتی کشانده اند که در برابر طالبانی، رئیس جمهور عراق، خودش می گوید با دشمنان او طبق قرارداد عمل کنید. از این واضح تر می شود گفت کسی که دهان گشوده سر در کجا دارد؟
 «متهمان این نشستها همچون ساکنان”واحد مسکونی“ می گفتند ای کاش ما را تیرباران می کردند. متأسفانه همان تعابیری که حاج داود رحمانی برای تهدید زندانیان به کار می برد از سوی بالاترین اعضای شورای رهبری مجاهدین برای تهدید کسانی که قصد جدایی داشتند مورد استفاده قرار می گرفت مثلاٌ می گفتند آنقدر این جا میمانی تا موهایت هم مثل دندانهایت سفید شود» (صفحه 92).
 او که می خواهد دروغ بگوید چرا به جای حاج داود اسم اسدالها لاجوردی را نمی برد؟ علت این است که اسداله  لاجوردی جواب جنایتهایش را گرفت و نمی خواهد یادی از جلاد قرن بنماید که توسط مجاهدین خلق به سزای جنایاتش رسید.
 به این دروغ توجه کنید که از تراوشات مغز خامنه ای است. کسانی را که تا آخرین لحظه دست از مبارزه برنداشتند و بالای چوبه های دار رفتند، به زیر ضرب می برد تا از مجاهدین انتقام بگیرد. او همانند همه اطلاعاتی ها با شهدای مجاهدین خلق همیشه کار دارد. چرا که سرنوشت جنبشهای آزادیبخش را توابین و همدستان متجاوزین تعیین نکرده اند، بلکه علی صارمی ها در این زمینه حرف آخر را می زنند: «علی صارمی و محمد علی حاج آقایی و جعفر کاظمی را... شما بارها به خاطر زنده ماندنشان سرزنش کرده بودید و به خاطر تن ندادنشان به انقلاب ایده ئولوژیک غرق در جنسیت و... خوانده بودید» (صفحه96).
 سند این حرف کجاست؟ چه کسی به او چنین حرفی را زده است؟
 ارتجاع می خواهد انتقام حقارتهایش را از انسانهایی بگیرد که برای بهروزی مردم از همه چیز خود، حتی جانشان گذشتند. بیچاره تواب در برهوت ارتجاع می خواهد بشکفد. آنها که پشت این کلمات سخیف هستند، چکیده حقارت خمینی و خامنه ای در برابر بیشماران هستند. چرا رژیم به چنین شیوه هایی دست می زند؟ برای این که به جوانان بگوید در آن طرف هم خبری نیست.
 «شما بارها مطرح کرده اید تاریخ و مردم ایران به ما بدهکارند» (صفحه97). چرا نمی گوید در کجا و در چه تاریخی چنین حرفی زده شده که او اولین بار مطرح می کند؟
 «از زمانی که مریم رجوی در انقلاب ایدئولوژیک هم ردیف شما شد روی تحقیر زندانیان سیاسی مقاوم دوران خمینی و به ویژه زنان از بندرسته تأکید کردید و این سابقه هرچه بیشتر بود، میزان فشارها هم بیشتر می شد» (صفحه 107).
 اینجا او می خواهد نقش سخنگوی زنان زندانی مجاهد ازبندرسته بشود، همانها که آنها را تحقیر کرده بود، اما چرا سند آن را نمی گوید و چگونه است که بعد از سی سال حالا اربابانش کشف کرده اند که زندانیان ازبندرسته توسط خودشان هم تحقیر می شوند.
«شما افراد را مجبور می کردید که هنگام جدایی حتی بنویسند که سگ ارتش آزادیبخش هستند» (صفحه 127).
اینجا هم برای خوشایند آخوندهاست که از واژه سگ استفاده می کند. آخوند همیشه از سگ بدش می آید و سگ را نجس ترین حیوان می داند.
«آیا شما برای کنترل افراد جاسوس نمی گذاشتید؟» (صفحه130). می گوید در کمد مجاهدین خلق برای شنیدن حرفهای اعضا خودشان افراد را جاسازی می کردند حالا در لیبرتی زیر دید انبوه دوربینهایی که سراسر لیبرتی را احاطه کرده و مضافاً بر نیروهای عراقی شمار زیادی از کارمندان یونامی و کمیساریا با دست باز به همه جای لیبرتی دسترسی دارند و هر روز و هر ساعت و هرجا و هرکس راکه میخواهند بازدید و دیدار و گفتگو می کنند و به طور خصوصی در خارج از کمپ هم با افراد مصاحبه میکنند، چگونه آنها را کنترل می کنند؟
 مصداقی برای به‌اصطلاح کشف و نوشتن این اراجیف برای مدت طولانی در تماس فعال با کمپ «تیف» بوده و حتی با آشپزخانه تیف هم در تماس بوده است. تیف همان محلی بود که بنا به تصریح افسران آمریکایی مسئول حفاظت اشرف، توسط آمریکاییها و تحت کنترل آنها با هدف پاشاندن مجاهدین اشرف ایجاد شد و به همین دلیل، به سرعت تبدیل به مناسبت ترین چراگاه برای وزارت اطلاعات جهت تحقق همان هدف شوم، با ایجاد شبکه و عضوگیری و پرورش مأموران جدیدالاستخدام به خصوص برای خدمت در کارزار شیطانی سازی گشتاپوی آخوندی علیه مجاهدین چه در خود تیف و چه بعد از خروج از آن شد. مصداقی رودست مسعود خدابنده بلند شده است که قبل از هفده ژوئن 2003 در ارتباط با سرویسهای مخفی فرانسه فعال بوده و اطلاعاتیها را به عنوان منبع خبر پیش آنها می برده است. با شرکت در دادگاهی علیه مجاهدین خلق در فرانسه دریافتم که وزارت اطلاعات چگونه خطش را برای زدن مجاهدین خلق پیش می برد و امروز دوباره همان خط توسط مصداقی به روز شده که بر اساس خوابهای پنبه دانه اربابانش در وزارت بدنام و بیت بدنام تر ولی فقیه نظام، «مجاهدین را از عرش به فرش بکشاند» این یک تعبیر پوششی برای رویای تعبیر نشدنی و به گور بردنی آخوندها درمورد دشمن اصلیش یعنی راحت شدن از خطر مجاهدین است.
 اینها نمونه هایی از یاوه های تواب خود فروخته به عنوان مشت نمونه خروار است. او که در تشکیلات مجاهدین و در اشرف نبوده، از کدام منابع این خبرها را به دست آورده است؟ چرا اسم آنها را نمی گوید؟ کدام مقام و کارگزار و کدام شکنجه گر و جلاد رژیم، کدام ارگان و نهاد رژیم، کدام یک از صدها کتاب و هزاران مقاله و مصاحبه و خاطرات نویسی و خاطرات گویی توسط ارگانها و مقامات رژیم درباره مجاهدین، کدام یک از نمایشگاههای زنجیره یی شعبة هابیلیان اطلاعات در شهرها و دانشگاهها در استانها و شهرهای مختلف در سراسر کشور،کدام مأمور بدنام و گمنام وزارتی، کدام رسانه حکومتی، و کدامیک از دهها سایت زنجیره یی اطلاعات مختص لجن پراکنی علیه مجاهدین را سراغ دارید که حرف وادعا و تبلیغاتش در مورد مجاهدین همین اراجیفی که مصداقی زحمت سرجمع کردن و یک کاسه کردن آنها را در نامه سرگشاده اش کشیده، نبوده و نیست؟
 بعد از دستگیری محمدرضا سعادتی در بهار سال 58، اولین کسی بودم که به داخل سفارت آمریکا رفتم و ماشاءاله  قصاب و کمیته مستقر در سفارت آمریکا را افشاکردم. نام این جنایتکار هم مانند نام شعبان بی مخ در زمرة اراذل و اوباش مزدور دیکتاتوریها، ماندگار شد. اما امروز همه می دانند و فردا هم روشن تر خواهند دید که مأموریت و کارنامه این تواب خودفروخته در خوش خدمتی به منفورترین دیکتاتوری تاریخ ایران و خصومت علیه دشمن اصلی این رژیم بسیار ننگین تر و جنایتکارانه تر از کارنامه آن لومپن اراذل بدنام بوده است.که تلاش میکند در فضای خارجه و به دور از مراکز بسیج و سپاه پاسداران، لومپنیسم و اوباشگری سیاسی خود را با لفاظیها و اظهار لحیه های عاریتی، سرپوش بگذارد.
 مهدوی کنی، رئیس کمیته مرکز و عضو «”شورای انقلاب“و ”جامعه روحانیت مبارز“ قسم می خورد که دستگیرکنندگان سعادتی از عناصر خودسر هستند و روحش از همه جا بی خبر است. از قرار برای زدن به مجاهدین خلق همه کارها خودبه خودی و خودسرانه صورت می گیرد و البته نیت دستگیرکنندگان هم خیر است!
 وظیفة مبارز و روشنفکر است که حقایق سیاسی و اجتماعی را برای مردم بشکافد و از تکفیر و ناسزا نهراسد و هزینه آن را، هرچه که باشد، بپردازد. در چنین مبارزه یی صف بندیها مشخص است: تیغ کشهایی مانند ماشاءالله قصاب در یک صف اند و خلق در زنجیر هم در صف مقابل آنها.
 در همان ماههای اول بعد از پیروزی انقلاب 57، یک روز صبح اسدالهه بادامچیان به محل کارم آمد و گفت ما شما را نمی بینیم، کجا هستی؟ راجع به مسائل سیاسی بحثهای زیادی شد و اصرار داشت پای مرا به «حزب جمهوری اسلامی» بکشاند که تازه تأسیس شده بود. (هفته قبل از آن خامنه ای را در مراسم اولین سالگرد دکتر شریعتی در دانشگاه تهران دیده بودم و اصرارداشت تا همدیگر را ببینیم). بعد از بحثهایی که پیش آمد، به بادامچیان گفتم با «حزب جمهوری» که اسم جدید مؤتلفه و بهشتی و شرکاست، نمی آیم.
 در عین دلخوری گفت: اگر بیایی بهتر از نیامدن است و می توانی تأثیرگذار باشی.
دلش می خواست علت نرفتنم را به «حزب جمهوری» بداند، تا گره را باز کند. تصورش این بود که دنبال پست و مقامی هستم.
اعلامیه یی را که آن روزها علیه مجاهدین خلق در سطح وسیعی پخش شده بود و شبیه همین لاطائلاتی بود که مصداقی امروز می نویسد، از روی میز برداشتم و به او دادم و گفتم مطالعه کنید. اعلامیه را خواند.
گفتم نظرت چیست؟
گفت: همه اش دروغ است. منظورت چیست؟
گفتم می خواستم نظرت را در باره این نوع اعلامیه ها که هر روز پخش می شود، بدانم که چه کسی اینها را منتشر می کند.
 گفت: نمی دانم و چرا از من می پرسی؟ نظر خودت چیست و کار چه کسی است؟(عین همین اتفاقاتی که همین حالا ظاهراً به طورخودجوش و روزمره پیش می آید و خبرش در سایت پژواک و شرکای «ایران دیدبان» هم می آید).
به او گفتم کار «حزب جمهوری اسلامی» است.
برآشفته شد. به غیرت ناداشته اش برخورد و گفت: چی؟ من دبیر اجرائیات حزب هستم و این کار ما نیست. شروع به قدم زدن کرد. متفکرانه به دنبال راه حل می گشت؛ آن هم برای کار سیاسی که قرار گذاشته بودند، من آن را انجام دهم. او از طرف بزرگترهایش به سراغ من آمده بود. ظاهراٌ راه حل مرضی الطرفینی پیداکرده بود. فکر می کرد چگونه آن را بیان کند. او که قبل از روی کار آمدن خمینی نه سرپیاز بود و نه ته پیاز و ده سال سهام پنجاه تومانی شرکت لعاب قائم در جاده ورامین را می فروخت، حالا صاحب انقلاب و دارای موقعیتی در حلقات بالایی نظام شده و به عنوان نایب رئیس باند مؤتلفه آمده بود تا با وعده پست و مقام به من، شرافتم را بدهم و کارگزار ارتجاع شوم.
گفت پیشنهادی دارم. مهندس بازرگان و نهضت آزادی که فعلاً در قدرتند، رفتنی هستند و قدرت مال ماست. اینها همگی طفیلی هستند و هر کسی هر چه بخواهد به سراغ ما می آید و تو هم هر چه بخواهی آماده است، اما شرطی هم دارد. تو حزب و گروه جدیدی تشکیل بده. ما در خیابان شمیران به تو دفتر می دهیم. رادیو ـ تلویزیون هم در اختیار توست، اما هم به ما بزن و هم به مجاهدین خلق. تعجب کردم که این نوع کارسیاسی یعنی چه؟ و از او پرسیدم برای چه باید به هردو زد. قدم زنان دست به ریشش کشید و گفت. آنها که با ما هستند که هستند، بحث بر سر آنهایی است که با ما نیستند. تو با این کارهایت آنها را سر گرم می کنی و ما می زنیم می بریم. منتظر جواب بود. به او گفتم بگذار روی آن فکر کنم. مثل این که آب یخ روی سر او ریختند. هاج و واج مانده بود که شگرد فقها را لو داده است. گفت مثل این که بیخود وقت تلف کردم.
 تا به امروز با بسیاری همین رفتار را داشتند. بعضیها به نان و نوایی رسیدند. ماشین و خانه خریدند. در تلویزیونها به روی آنتن می روند. همین شبیه سازیها و حرفهای صدمن یک غاز مصداقی در آن روزها هم بود و آخوندها با این روش بسیاری را تا لب چشمه بردند و تشنه برگرداندند و بعضیها را، آرزو به دل، در همین مسیر کشتند.
 مجاهدین خلق سد راه مبارزه با آخوندها نبودند و نیستند. هر کسی ادعای مبارزه دارد، بفرماید «این گوی و این میدان». اما شیوه پیشنهادی بادامچیان در مبارزه لو رفته است و جواب ندارد. با گرگ دنبه خوردن و با چوپان گریستن، دیگر حنایش سالهاست که از رنگ افتاده است و برای عاملان آن جز رسوایی هرچه بیشتر به بار نمی آورد.
 مصداقی که در برابر ارتجاع هزار بار زانو زده و توبه کرده است با چنین یاوه سرایی هایی، می کوشد تا جای قربانی را با قاتل عوض کند. او که در برابر قدرت آخوند موش مرده است و در برابر دوربین تلویزیون حقیر است، به مجاهدین که می رسد پوستین شیر می پوشد و شمشیر می کشد که به خیال واهی خودش دمار از روزگارشان دربیاورد. مأموریت مصداقی که سقفش ترور شخصیت در راستای ترور فیزیکی و حرص و ولعی دیوانه وار در ردیابی مسعود رجوی دشمن اصلی این رژیم است، در پایه و در کف، ادامه و امتداد مأموریت 300 بلندگو و مأموران اعزامی وزارت اطلاعات تحت عنوان خانواده های اشرفیهاست که به ادعای خودشان از روی دلسوزی و احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت اشرفیان، بی وقفه به شکنجه روانی آنها اشتغال داشتند. به عبارت دیگر مصداقی به وسیله اراجیف 230صفحه‌یی اش می خواهد همان شکنجه و فشار روحی را بر مجاهدان اشرف و لیبرتی، با همان هدف تسلیم به آخوندها واردکند؛ البته با فرهنگ و لفظ قلم مأموران خارجه نشین که حتی جلادان منفوری مثل سعید امامی هم کمتر از 80 درصد زدن به رژیم توسط آنها را برای موجه جلوه دادن 20 درصد زدن به مجاهدین، کافی برای سفید سازی آن مأموران نمی دانست. زیرا کمتر از چنین ژست مخالفتی به سرعت موجب لورفتن و از خاصیت افتادن مأموران نقابدار می شد. الغرض در شرایطی که از زمین و آسمان در لیبرتی و اشرف تیر کینه می بارد، مصداقی هم می خواهد در به تسلیم کشاندن آنها از همپالکیهایش عقب نماند و از آنان سبقت گیرد.
در زندان لیبرتی شرایط به خواست آخوندها توسط مالکی سخت تر و محاصره دارویی و پزشکی و غذایی لیبرتی شدیدتر می شود. هیچ خبرنگار و وکیل و خانواده یی اجازه رفت و آمد به لیبرتی را ندارد. اخیراً با لیبرتی صجبت کردم و مستقماً شمه یی از فشارها و محدودیتها و…را که هدفش درهم شکستن و به تسلیم واداشتن آنهاست، شنیدم. آنها زیر تیغ ارتجاع و استعمار هستند و مسأله انتقال به کشور ثالث هم که پس از گذشت یکسال و نیم تعداد بسیار اندکی را شامل شده، به رغم طرحهای مختلف ارائه شده و تلاشهای مقاومت، به خاطر سیاست دولتهای اروپایی و آمریکایی، چشم انداز واقعی نیافته است. در چنین شرایطی همسو با کارزار شیطان سازی مشترک رژیم آخوندی، دولت مالکی و کوبلر، این دروغ بزرگ را ترویج میکنند که رهبران آنها (مجاهدین) مسئول چنین وضعیتی هستند. مصداقی و دیگر مزدوران خود فروخته نیز مأموریتشان همین است که دست خون آلود جلادان و قاتلان ساکنان لیبرتی را با این ترفندها می شویند.
 در این روزها سیرک جدیدی به راه افتاده است و هنرپیشه های حقیری سر در آورده اند، که قربانیان را مسئول فجایعی بخوانند که بر آنها وارد شده است. در یک روز وزارت اطلاعات بیست و پنج مقاله به تنور چسبانده است تا از مقام عظما رفع خطرکند. نوشته ها و عکسهای مصداقی و قصیم و شرکا هم این روزها زینت بخش سایتهای وزارت اطلاعات و رسانه های حامی رژیم می شود. هیاهوی همه با هم برای تحقق بزرگترین و حیاتی ترین رویای آخوندها یعنی انهدام مجاهدین و سوزاندن راه حل سرنگونی نظام. اما آیا راه مبارزه با خامنه ای از طریق سایتهای ارتجاع می گذرد؟
 مصداقی به قول خودش آمده تا مجاهدین خلق را از عرش به فرش بکشاند. آیا کسی که چنین موضعی در برابر جدی ترین مخالف ملاها دارد، می تواند با رژیم تضادی آشتی ناپذیر داشته باشد وقتی تضاد اصلی او با مجاهدین خلق است. حرفهای مصداقی سندیت ندارد چون از روی غرض و مرض است و یک پول هم نمی ارزد. اگر هزاربار بالا و پایین رژیم را به هم بدوزد، سیاه بازی است برای سفید سازی خودش و به پشیزی نمی ارزد.
 مجاهدان در اشرف و زندان لیبرتی وجدان اگاه جامعه هستند. آنها آرام ندارند و دست از جان شسته اند و هزاران بلا را به جان خریده اند تا خواب و آرام  را از خامنه ای قاتل بگیرند. هرکسی که دستی بر آتش داشته باشد می داند که هزینه مبارزه با ارتجاع مذهبی حاکم بر ایران چقدر سنگین است. آخر تو که تواب بودی و در لحظه های متعدد آزمایش و انتخاب، شرف و آرمان را به پای جلادان قربانی کردی تا زندگی ننگین خود را نجات بدهی و هرچه خواستند انجام دادی، چگونه به خود اجازه می دهی که خود را سخنگوی شهیدانی بدانی که در برابر ارتجاع هار با تمام وجود و هستی خود جانفشانی کردند و جانشان را نثار راه آزادی کردند؟ چرا خودت را شریک فداکاریهای شهدای به خون خفته می کنی؟ از یک طرف می گوید آنها هم تواب بودند تا قهرمانان را همچون خودش جلوه دهد، اما از آنجا که می خواهد از ثمرة خون همان از جان گذشتگان ارتزاق کند، خود را وارث آنها می خواند تا صاحب عزا قلمداد شود. وصیت نامه شهدا هست، هیچکدام اسمی از تواب مصداقی، این شاهسوندی دوم نیاورده اند.
در جامعه یی که فقر بیداد می کند و در آن کلیه فروشی رواج دارد و دست و پای گرسنگان را با ساطور ولایت قطع می کنند، و در رژیمی که دشمن اصلیش مجاهدین اند و حتی نام مجاهد مرز سرخی است که دم زدن از آن در حکم محاربه است و سزاوار مجازات اعدام، یقه مجاهدین خلق را گرفتن و دروغ بافتن اسمش مبارزه نیست. کسی که با ناقضین حقوق بشر سر و سری دارد، تحلیلگر، محقق و مفسر نیست، المأمور معذور است. سایتی که مأمورین در آن با اسم مستعار قلم می زنند تا سفیدسازی کنند و برای سایتهای وزارت اطلاعات با دروغ ملات سازی می کند، همدست شکنجه گران است.
مصداقی در مصاحبه اش در مورد اشرف، که سراپا حقارت است، نمی گوید سؤال کنندگان کیستند، اسم نمی برد امّا بی گمان همانهای هستند که آنها را از «تیف» آورده است و صدها ساعت نوار آنها را پیاده کرده است و به حرفهای دروغ آنها استناد کرده است. او در این مصاحبه کینه و نفرتش را نسبت به همه مجاهدین نشان داده است. بارها نسبت دروغ به شهدا داده است که تواب بودند. این خط رژیم است که می خواهد قهرمانانی را که در خاوران خوابیده اند، لکه دار کند. از واقعیت خودت فرار می کنی و از افشای چهره واقعی ات می ترسی. چرا از گفتن نام نامزدت فاطمه کزازی می ترسی که او را به کام مرگ فرستادی تا خود جان به درببری.
مصداقی در”نه زیستن و نه مرگ”مرتب از نامزدش فاطمه کزازی و برادرش که او آنها را بدام انداخته و به جوخة اعدام سپرده شده اند همراه با تعریف وتمجید! یاد میکند.”تعدادی از بچه ها از من می پرسیدند چرا تو همیشه به هنگام مراسم این پیراهن را به تن میکنی وحاضر نیستی چیز دیگری بپوشی؟ اگر می دانستند چقدر آن پیراهن برایم عزیز است و توسط چه دستانی دوخته شده است حتماً با من هم عقیده میشدند“. مصداقی در جای دیگری از کاری که انجام داده و نمیتواند اسم ببرد یاد میکند”اشتباه و حماقتم باعث شده بود، زیاده از حد، صحبت کنم و موضوعی را که، نیازی به مطرح کردنش نبوده، با دیگری (بازجو!) در میا‌‌ن بگذارم. حالا، همان مسئله منجر به، دستگیری این برادر و خواهر شده بود. عذاب وجدان، لحظه‌ای رهایم نمی کرد. گویی در آن برهوت دلم هیچ امید و آرزویی را نمی طلبید. و هیچ چشم اندازی پیش رو نداشتم. همه چیز، داشت به خوبی‌ پیش می‌‌رفت که، آن بد شانسی‌ بزرگ گریبانم را گرفت، و منجربه دستگیری آن‌ها شد. به خودم، لعن و نفرین می‌‌کردم، چرا همراه آنها رفتم؟ آیا امکان نرفتن وجود نداشت؟ آیا امکان مقاومت وجود نداشت؟ شرم از تسلیم و عذاب وجدان مرا تا سر حد جنون می‌‌برد...“- نه زیستن ونه مرگ، ص 76 جلد یک
خوب، چرا گپهای دوستانه ات با شاگرد جلاد اوین، سعید شاهسوندی را رو نمی کنی؟ تو با تیرخلاص زنی که خون بسیاری از جانباختگان راه آزادی بر دستان اوست، چه گپ دوستانه یی داشتی؟ شما هر دو در کینه لاجوردی گونه نسبت به مجاهدین و تشنه بودن به خون رهبری آنها و اشتراک عمل در نابودیشان همتراز هستید. اما مثل روز روشن است که وقتی خمینی و لاجوردی آرزوی نابودی مجاهدین را به گور بردند، شما که پادو و طفیل حقیر خوان آنها بیش نیستید، از این جست و خیزهای بوزینه وارتان جز ننگ و نکبت نصیبی نخواهید برد.