یک گله دختران چادر به سر، ایستاده بودند و یک پاسدار ریشو در حال به صف کردنشان بود. شاید سی چهل نفری می شدند که در صفوف و ستونهای شش در شش چیده میشدند. کمی نگذشت، کاروان تشیع جنازه هنوز نرسیده بود که یک آمبولانس آمد و تویش انبوه جنازه، همه تیر خورده. دو نفر رفتند بالا و از در پشت آمبولانس جنازه ها را میانداختند پایین.
این جا بود که علت حضور آن چادر به سرها را دریافتم. دختران معاویه بودند که خود را خواهران زینب نام گذاشته بودند. هر پیکری که از آمبولانس به زمین انداخته میشد فریاد میزدند: ”این سند جنایت منافق“. وصف حال دل خونینم از آن روز بماند برای فرصتی دیگر، در حالی که داشتم با خودم فکر میکردم خمینی عجب دجالانه از تکرار تجربه شاه جلوگیری میکند و به درستی میداند که شکل گرفتن کوچکترین تظاهراتی در بهشت زهرا برای بزرگداشت شهدا تا سرنگونی تام و تمامش پیش خواهد رفت، پیکر عارف را به زمین انداختند، وقتی که افتاد و صورتش به سمت من چرخید، شناختمش. پیکر را چند نفری بلند کردیم و بردیم به محل شستشو و پشت سرمان همان دختران معاویه فریاد زنان میآمدند... کمی بعد خبر آمد که شناسایی شدهام و به ناچار همراه با مجاهدی که بعدا شهید شد ـ یادش به خیر، حسرت شرکت در تشییع جنازه به دلم ماند ـ ناچار شدم برگردم.
حالا و بعد از قتل عام بیسابقه و جنایتکارانه اشرف، دار و دسته دختران و پسران و نوادگان عقیدتی معاویه و هیتلر و سایتهای اطلاعات آخوندی، متصل پیام و مقاله از تمامی متحدین، از درون وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران گرفته تا نوکران و کلفتهای با جیره و بی جیره مواجب و بدنام وزارتی، درج میکنند. یک پشت کرده به مقاومت «سند جنایت منافقین» را اینگونه رو میکند: «وقتی میروند یکعده را دست وپایشان رامی بندند و درحصار پولادین جبری که دهسال است زمینه های سیاسی ـ ایدئولوژیکش باصدها آکت سیاسی و سخنرانی وتوجیهات مختلف مشروع، چیده شده ومیکشندشان، چراقهرمانیاست؟»
یکی دیگر از همین موجودات، «سند» را به شکل دیگر جلویتان میگذارد: «این رویداد دردناک مساله دیگری راهم درخود نشان میدهد، و آن بازهم غلط بودن ارزیابیها و سیاستهای رهبری مجاهدین است»، غوغائی است و ماهیتها در حال بروز... و پلیدی و پلشتی و سفلگی ادامه دارد..
من که با دیدن موضعگیریها و دلسوزیها و انتشار عکس شهدا و در کنار آن مسئول دانستن مجاهدین در این قتل عام و گرفتن یقه مقتول به جای قاتل، یاد همان صحنه یکشنبه 31 خرداد سال 60 افتادم. جبهه متحد اضداد مقاومت و اطلاعات آخوندی صف در صف و ستون به ستون و با شعار «این سند جنایت منافق» وارد صحنه شدهاند تا دست در دست قاتلان اشرفیان، مقاومت سراپا خونین و مجروح را با شلیک «تیر خلاص» تمامکش کنند. اما سه دهه ایستادگی و سرفرازی اثباتگر ایناست که کور خوانده اند، بازهم خر داغ میکنند!. از این خبرها نیست.
درست است، رویداد بسیار عظیم است، اما مقاومت همین است دیگر، مگر در فروغ جاویدان بیش از 1300 تن شهید نشدند بعد چه شد؟ مجاهدین از خاکستر خود ققنوس وار پرکشیدند. همین الآن میتوان شکوه و عظمت مجاهدین و مقاومت را بعد از این «کَرب عظیم»، ابتلای سنگین، دید.. هرچه سرفرازتر، و استوارتر از همیشه با تجدید عهد و پیمان با یاران خاموش و ادامه راهشان تا سرنگونی تام و تمام رژیم ضد بشری...
تک به تک شهدا را می شناسم و با اغلب آنهاچه سالها که ازنزدیک حشرونشر نداشته ام ودرپیشگاه مقدس شهدای والامقام این حماسه میهنی و عقیدتی سرتعظیم فرودمیآورم، تاعمری باقی باشد و جرأت کنم درباره این عزیزان دست به قلم ببرم.
سی و دو سال پیش البته که داستان فرق میکرد، عصر ارتباطات نبود، میشد صدا را آن طور خفه کرد و حتی هفت سال بعدش زندانیان سیاسی را آن طور قتل عام کرد. امروز اما شعار «این سند جنایت...» دیگر خریدار ندارد و نه تنها به رسوایی بیشتر سردهندگانش میانجامد، بلکه پروندهشان را برای روزی که در پیشگاه عدالت خلق قهرمان ایران قرار بگیرند، سنگین و سنگینتر میکند. آن روز نزدیک است.
5 سپتامبر 2013