باد زیر گوشم زمزمه می کند:
خاک در فراق دستانت،
ترک برداشته است!
بی تو،
کویر،
خشک و خسته،
اما، گلگون قباست!
و من!
که روزی بر سفره ات نشسته بودم!
در میدان با تو بودم!
به کودکان عراقی،
خشم، هدیه خواهم داد!
من،
نام تو را،
رسم تو را،
در هر کوی و برزن،
فریاد خواهم زد!
بی تو،
ای سپیدار بلند،
زین پس،
همزاد طوفان خواهم گشت!