کاظم مصطفوی: به اعتصاب غذا کنندگان غیرتمند از لیبرتی تا برلین و اتاوا و ملبورن....

اعتصاب غذای معترضان به قتل عام اشرفی ها و به گروگان گرفتن هفت تن از آنان وارد پنجمین هفته خود شده است.

در لیبرتی، برلین، ژنو، لندن و... زن و مرد به پا خاسته اند تا از یک حق دفاع کنند. «ما خون شهیدان خود را فراموش نخواهیم کرد» و جهان هرقدر که زشت و نابکار اما این قدر هم بی حساب و کتاب نیست که یک پاسدار قلدر به تمام معنا بی همه چیز بیاید جلو چشم همه اسیران دست بسته اشرف را تیر خلاص بزند و چند نفر را هم به گروگان ببرد و آب از آب تکان نخورد. نخیر! مالکی و اربابانش، از خامنه ای گرفته تا هر جانور سیاه و سفیدی و با عمامه و بی عمامه دیگری هرقدر که بتوانند توطئه کنند قادر نخواهند بود که بر خون مجاهدین، این مظلوم ترین مظلومان بشریت معاصر، خاک بپاشند. این خاک در چشم خودشان خواهد رفت و ماههای آینده، و نه آینده دور، خواهیم دید که چه کسی توفان درو خواهد کرد. دشمن و در رأس همه خامنه ای آرزوی تسلیم شدن مجاهدین را با خود به گور خواهند برد. و ما شاهد خواهیم بود که از  بذری که بر خاک اشرف افشانده شدچهاشرفها زبانه خواهد کشید. این یک جبر فرخنده تاریخی است. خنده ابلهان طولی نخواهد کشید. تسخرزنان بر ما زیاد نخندند و ما را از تبر نترسانند. ما آن درختیم که با هر ضربة تبر صد شاخه از ما خواهد رویید . پرگل و پر ثمر تر از گذشته ها. و رویان تر از همیشه ای که به یاد داریم. خون زهره و مهدی و رحمان، خون حنیف و سعید است و اصغر. خون احمد است و مهدی و رضا و خون یک صد و بیست هزار مجاهد به تیرک بسته و یا بردار و بیدار. است و مالکی، بسا، بسا حقیرتر از آن است که دست آلوده به خونش را بشوید و از یاد مجاهدین و همة وجدانهای آگاه ببرد. در این «سالهای وبایی» دشمن، که نه سفید دارد و نه سیاه و نه با عمامه و نه با کراوات، برای ما بسیار «کری» خوانده است. و بزدلان و ترسویان حقیر چه بسیار کهما را از روزهای سیاه تر و سخت تر ترسانده اند. ما هم البته دست روی دست نگذاشته ایم. ما هم برای دشمن که اسیران را مجبور به تسلیم می خواند خوانده ایم:
عار نبود شیر را از سلسله
نیست ما را از قضای حق گله
شیر را بر گردن ار زنجیر بود
بر همه زنجیر سازان میر بود
اما به هرحال کار به اینجا کشیده است که همه شاهدش هستیم. «خانوادة بزرگ مقاومت» این بار با همه چیز خود به میدان آمده است. اندکی به مادران سالخورده و مردانی که جوانی را پشت سر نهاده اند و اکنون در اعتصاب غذایی در گوشه و کنار جهان پرچم اعتراض و عزت را برافراشته اند نگاه کنید. لختی به چهرة جوانان تازه از ایران آمده در جمع اعتصاب کنندگان خیره شوید. باور کنید تک به تک این چهره ها هزار درس فراموشی ناپذیر از غیرت و شهامت و استواری به انسان می دهند. و در مقابل مشتی سفله و به معنای واقعی تنه لش را بنگرید با عربده های «آی دزد، دزد»شان. به جای نگاهی به مهر و دستی به نوازش ، و بی هیچ شرمی از مظلمة خون سیاووشان، یا رنج و همت مادران سالخورده و بیمارانی که با مرارتهای ناگفتة بسیار اعتصاب غذای خود را ادامه می دهند. الحقدر خوش غیرتی به خوک می گویند آیت الله و با پاشیدن نمک بر زخمها هربار درون مایة زشت و اهریمنی خود را برملا می کنند. موجوداتی که تازه  به ما درس آزادی و مبارزه هم می دهند و سؤال پشت سؤال که آیا اعتصاب غذا مجاز است؟ یا چرا با جان ساکنان لیبرتی بازی می شود و از این یاوه ها و خزعبلات بی ارزش. من وقتی این لاطائلات را می خوانم از جهتی خوشحال می شوم. می دانید چرا؟ زیرا که به همه دوستانی که این سفلگان را نمی شناسند آدرس می دهم تا نوشته های این دونان را بخوانند. بعد می گویم آن سالها هم که داخل ما بر خورده بودند به همین اندازه تنه لش و بی غیرت بودند و کاری جز سنگ اندازی جلو مجاهدان نداشتند. آن موقع ما می خوردیم و دم برنمی آوردیم و حالا خودشان با زبان گویا می گویند چقدر سفله و حقیراند. و کار ما را به راستی ساده کرده اند. دیگر نیازی نیست به گذشتة سفلگان حواله دهیم که از دست آنها چه خون دلها خوردیم و آنها با ما چه کردند. کافی است بروید، و با چند جهاد اکبر و سعی در بالا بردن قدرت تحمل خود، یکی از مقالات مطنطن و معنون حضرات را بخوانید. کافی است به یکی از ادعاهای ناصادقانة آقایان و خانمهای محترم توجه کنید. به شما قول می دهم که اگر بتوانید یک مقاله از ایشان را به پایان برسانید، مثل من، که هرگز باورم نمی شد دست وزارت اطلاعات آخوندی را به این عیانی در این توطئه ها ببینم، فریادتان بلند خواهد شد که این قدر همه چیز را به جیب«وزارت اطلاعات» نریزید. حق سرویسهای دیگر را هم پایمال نکنید!
و در هرصورت و اگر دشمن هدفی جز ناامید کردن ما از به ثمر رسیدن رنجها و تحمل سختی‌هایمان، و از جمله اعتصاب کنندگان غیور غذا در کشورهای مختلف، را ندارد، و اگر که سفلگان رسالتی جز پراکندن تخم کینه و نفرت ندارند. من در برابر همة آنان، که خانواده های شریف مقاومت هستند
سر تعظیم فرود می آورم. و از زبان آنتیگونه می گویم: «من خلق نشده ام تا شریک نفرت باشم بلکه تا سهیم عشق باشم».
ذیلا شعر «خانوداة ما» را که در گذشته «برای زندگان اشرف » نوشته بودم را تقدیم می کنم. در آن زمان نوشته بودم که به آنان بیش از شهیدان شان می بالم. و اکنون می گویم به این خانوادة بزرگ که جای جای جهان پرچم عزت و پایداری را برافراشته اند می بالم.



خانوادة ما
برای زندگان اشرف
که بیش از شهیدانش به آنان می بالم

ما از ریشه های پنهانیم، آشنا با اره های تکرار
و از نسل ابرهای پربار در شوره زارهای تشنگی.
ما نورسته گیاهیم، طفل بیابانها
آشنا با توفان و مهربان با باران.
قصه ما را چریکان خونین دهانی می دانند
که در شهرها گم بودند
و سینة مشبکشان
جلودار حادثه بود.
از آن  پلنگان جسارت بپرس
ما را در امتداد سپیده و آسمان
بر پیشانی کدام ستاره چگونه یافته اند؟

پدرانم مردند
در غم دربه دری
مادرانم رنج سیاه روزی ایام را
با من و خواهر و چندین برادر
تقسیم کردند.
روزها رفتند،
ما ماندیم.
برسر سفرة خشم
شب و روزی داشتیم.
پدرانم مردند در سنگر
پدرانم را
کشتند در سرما
یا که در تبعید دق کردند.

قصة نسل من و تو چنین بود که رفت
 کودکانی، خواهرانی
و یکی چند برادرانی...

مادرانی دارم
بیتوته کرده در خرابه های  ماه
غزلخوان بیشه های آوارگی
و سوکوار ستاره های تشنة بی نام.
مادرانی که در سیاحتهای زمینی خود
حقیقت را
برجنازه های جوانان خود دزدانه دیدند
و با چشم باز گذشتند از نخلستان سوختة خاطرات
مادرانی دارم
آه! مادرانی دارم
صبورتر از نهرهای زلال بی صدا
و شادتر از شمشادهای گذرگاه عطوفت.

کودکانی دارم
رها در خیابانهای بغض
و عاصی در  معابر خونین خشم.
کودکانی دارم ژنده
کتک خورده، مطرود
گاه رانده و گاه مانده
گاه بر خار
و گاه،
 بر دار.
کودکانی که هر بغضشان
تیغی است برگلوی این جهان زشت
و کودکانی که شادیشان
تقسیم نان شب است
خریده با پول فروش کلیه های کوچکشان.

خواهرانی دارم!
مهربان تر از رنگین کمان
هنگام که خیمه می زند از این سو
تا آنسوی پل خیس از پس رگبار.  
خواهرانی
که خواهران شمشیرند
و زیباتر از همه کولیان
به جای سکه ای درشت
نقش سرخی از سرب گداخته بر پیشانی دارند.

برادرانی دارم
شجاع تر از رعد
و کریم تر از ابر وقتی که می بارد
و نجیب تر از همه نیلوفران سحرگاهی
وقتی خونشان را از پای دار به مرداب برده اند
برادرانی که پر می کنند راهها و میدانها را
از لاله های سرخ
در صبحگاه تیرباران.

من از نسل شادی شمشادها هستم
رسته در کنار سروها و همسایه با باغهای عبور
شادی من از آن شما
از آن همة شما.