کاظم مصطفوی: نسیم سرد در سردترین ساعت سال

برای سه، سیصد،سه هزار،
سی هزار زندانی قتل عام شده1367

یک، دو، سه،
سه، سی، سیصد، سه هزار
سه هزار، سی هزار، سی هزار...
سی هزار چشم بند و دستبند ، سی هزار صف.

سی هزار طناب دار،
سی هزار نگاه ملتهب زندانی،
سی هزار سال انتظار،
در سردابهای سکوت.

سی هزار داردر شب ترس
سی هزار مشعل در دالان بی شعله
سی هزار ستاره در شب بی ستاره
سی هزار فریاد در کهکشان فراموشی‌ها.

کشیدن چهارپایه اززیر حلقة طناب
پروازجوجة نور از شاخة ترد
بیچشماندازیازرسیدنبه آسمان لبخند
بی فرصتی برای درنگ.

بوسه های داغ وداع
بوسه بر دستهای بسته
بوسه بر شقیقه های پریشان
بوسه بر پیشانی‌های پوکیده...

جانکاه‌تر از عطش در این وادی آه
افسوس‌های من است
از غربت شما و دردهای ناگفته
تو اما پرسش همیشة دست و چشم منی!

جهان بدون تو چگونه خواهد گذشت؟
نسیم سرد در سردترین ساعت سال؛
وسوز جانسوز درد، در نی  شکستة استخوان.
 خار بغض در گلوی تشنة کبوتر در قفس.

بعد تو! بدون تو!
بدون آن چشمها که زیبایی را می آفرید
و به ابدیت شادی در لحظة «نه» باور داشت...
جهان چگونه خواهد گذشت؟

با هرقطرة خون گلویت
روزها را آلوده‌اند.
بی چشمهای تو جهان کور است،
و بارانوبا بر سر و روی یادها می بارد.
                
ساکنان ساکت این سکوت!
بیدلی شما،
ضیافت دشنة عریان بود
نشسته در استخوان بی پناهی دختران بی برادر.

شوکت شما
آبروی سپیده بود
در صبح آرزوی انسان
و حرمت رهایی کبوتر در آبی‌ها دور.

پای بدرقه پر آبله است
و سنگلاخ پیش رو
 پر از مجسمه‌های سکوت
سنگها برای سنگها آوازهای سنگی می خوانند.

گلدستةستایشی برای بیداری نیلوفر
شرارة شوقی برای همة آتش‌های نهفتة لاله
رسوخ نوری در ظلمات قلب قفل صخره‌ها
فوران صدا از چاه‌های متروک قدیمی.

سی هزار شعر جاری رودو ترانة جنگل وکوه
سی هزار سرود رفتن به نهانخانة چریکان
سی هزار تفنگ
سی هزار هزار رگبار...

سنگها در سحر بیداری خواهند گریست
برای بغض شمعیدر ظلمت
که تمامت جهانی سیاه را شکست
و من برایتان از سالهای بی قراری می‌خوانم

27مهر92