احسان امین الرعایا: جام زهر، نجات می‌دهد یا سرنگون می‌کند؟

امضای توافقنامه اتمی توسط رژیم ولایت فقیه این سئوال کلیدی را که «آیا رژیم حاکم به سر کشیدن جام زهر ناگزیر می‌شود یاسیاست کنونی را ادامه خواهد داد» با پرسش دیگری جایگزین کرده است:« آیا جام زهری که این رژیم شروع به نوشیدن آن کرده ترمیم کنندة بنیه از د‌ست رفتة حکومت و در نتیجه نجات بخش آن است یا پایان کارش را فراهم می‌کند؟».
نوشتة حاضر توضیح می‌دهد که چرا آخوندهای حاکم از مدت‌ها پیش در مسیر غیرقابل بازگشتی حرکت می‌کنند که زهر خوردن در تقدیر آن است؟

ارزیابی‌های متضاد
آیا توافقنامه ژنو به سود آخوندها تمام شد یا به زیان‌شان؟ دراین مورد چنان قطب‌بندی حادی شکل گرفته که حتی بر سر نص توافق‌نامه نظر واحدی وجود ندارد.
بنا به تصریحات توافقنامه، آخوندها از جمله پذیرفته‌اند که « در فاصله میان گام‌های اولیه و گام آخر، گام‌های دیگری از جمله پرداختن به قطعنامه‌های شورای امنیت با هدف پایان رضایت بخش بررسی موضوع توسط شورای امنیت سازمان ملل متحد وجود خواهد داشت». [ به نقل از «برنامه اقدام مشترک»، منتشر شده توسط وزارت خارجه رژیم] یعنی بر مشروعیت این قطعنامه‌ها که در تمام شش سال گذشته انکارش می‌کردند، صحه گذاشته‌اند.
به علاوه پذیرفته‌اند که در گام نهایی، « پروتکل الحاقی[بازرسی‌های سرزده ملل متحد] در چارچوب اختیارات رئیس جمهور و مجلس شورای اسلامی تصویب و به اجراء درآید»[ همان منبع]
کارشناسان پرشماری در درون رژیم نیز  تأیید می‌کنند که پرداخت‌هایشان در این معامله بسیار بیشتر از دریافت‌هایشان است.
اما بسیاری این ارزیابی را رد می‌ کنند. آن‌ها این واقعیت را گوشزد می‌ کنند که طرز عمل دولت آمریکا در این توافق‌نامه بسیار مماشات‌گرانه بوده و به آخوندها فرصت و امکان عملی کسب توان بمب‌سازی را اعطا کرده است. آن‌ها استدلال‌های روشن و محکمی دارند: خصلت بازگشت پذیر همه آنچه آخوندها پذیرفته‌اند، به رسمیت شناختن دوفاکتوی حق غنی سازی در داخل ایران برای رژیم، میدان باز و گسترده سایت‌ها و فعالیت‌های مخفی( که مقاومت ایران نیز به کرات آن را افشا کرده)، فرو ریختن اساس تحریم‌های بین‌المللی که تنفس گاه‌های تازه‌یی برای آخوندها فراهم می‌ کند و فقدان هرگونه تضمینی در مورد پایبندی آن‌ها به امضای خود. آن‌ها هم‌چنین تجربه‌های تاریخ گذشته را به یاد دارند: از « توافقنامه‌»یی که چمبرلن در مونیخ به دست آورد تا فرجام تمام امضاهای هیتلر: «‌من حاضرم زیر هر قراردادی امضا بگذارم و هر متنی را مهر کنم. من به هرکاری که راه پیشرفت سیاست مرا هموارکند دست می‌زنم. من آماده ام همه مرزها را ضمانت کنم وبا هرکسی که باشد قرارداد عدم حمله و پیمان دوستی ببندم … (البته وقتی لازم باشد همه اینها را زیرپا می‌گذارم)… این یک نظریه ساده‌لوحانه است که آدم مجاز نیست از این حربه‌ها استفاده  کند، چرا که شاید بعد در موقعیتی قرارگیرد که مجبور به شکستن عهد و پیمان باشد. این چه حرفی است، تا حالا هر قرارداد و پیمانی، هر قدر هم قسم و آیه پایش خورده بوده‌اند، دیر یا زود شکسته شده است… چرا نباید من، امروز با نیت خوب پای یک پیمان را امضا کنم و فردا، سرد و بی رحم، زیر امضایم بزنم…؟»[ هیتلر، درگفتگو با هرمان رایشنینگ1، ص107 کتاب «گفت وشنودها با هیتلر»]

فرییکاری یا عقب نشینی واقعی
آیا امضای توافقنامه یک مانور حیله‌گرانه است یا خامنه‌ای تصمیم سیاسی خود را برای در پیش گرفتن یک مسیر متفاوت اتخاذ کرده است؟
آیا رژیم ولایت فقیه قصد دارد کمی سر خود را پایین بگیرد تا موج فشارها بگذرد و از نقطه دیگری دوباره پروژه بمب سازی را ادامه بدهد؟
این سئوال به خصوص از این بابت موجه است که سابقه مشهوری درباره آن وجود دارد: در سال‌های 2003 و 2004 رژیم ولایت فقیه در مذاکره با تروئیکای اروپا که از قضا توسط همین روحانی صورت گرفت، تعلیق غنی سازی را پذیرفت. اما در سال 2005 وقتی که احمدی نژاد به ریاست جمهوری رسید، لاک و مهر سایت‌ها را شکست و غنی سازی را از سرگرفت. آیا رژیمی که به فریبکاری و دجالیت شناخته شده، این بازی را تکرار نخواهد کرد؟
در سال2003 خامنه‌ای از حمله آمریکا به افغانستان و عراق بیمناک شد. و برای آن که مهم‌ترین زمینه‌یی را که می‌توانست باعث حمله آمریکا شود از بین ببرد، شتابزده تعلیق غنی سازی را پذیرفت.به خصوص که بهانه حمله آمریکا به عراق نیز وجود تسلیحات هسته‌یی در آن کشور بود.
اما یک سال بعد وقتی که روشن شد که آمریکا در یک مخمصمه جدی در عراق گرفتار شده و از درگیر شدن در یک جنگ دیگر احتراز می‌کند، خامنه‌ای سیاست تعلیق را کنار گذاشت و راه پیشروی برنامه اتمی‌اش را هموار دید.
شرائط سیاسی و بین‌المللی منجر به تعلیق غنی سازی با مقطع حاضر قابل مقایسه نیست. اما برای قرائت درست آنچه رخ داده به خصوص باید توجه خود را روی یک مسأله کانونی متمرکز کنیم: در ماجرای تعلیق سال 2003 یک تهدید نظامی علیه موجودیت رژیم وجود داشت و آن احتمال مورد حمله قرار گرفتن رژیم از سوی قدرتی بود که شرق و غرب ایران را هدف قرار داده صریحاً از «خاورمیانه بزرگ» صحبت می‌ کرد. فریبکاری و مانور حیله‌گرانه آخوندها برای دفع خطر حمله، واکنش قابل فهمی است. اما در مذاکرات اخیر که چنین تهدیدی وجود نداشت، رو آوردن رژیم به فریبکاری نمی‌تواند فرض صحیحی باشد. این بار لوله سلاحی روی شقیقه خامنه‌ ای نبود که بخواهد با ظاهرسازی و نیرنگ خود را از خطر شلیک در امان نگهدارد. بلکه اعم از این که عامل امضای توافقنامه تحریم‌ های بین‌المللی باشد یا نارضایتی‌های اجتماعی یا ترکیبی از آن‌ها، در هر حال آخوندها به نقطه‌ یی رسیده‌اند که دیگر نمی‌ توانند این فشارها را تحمل کنند.
در عین حال پوسیدگی درونی رژیم و قیام‌ های کمین کرده در جامعه ایران، شرائطی را شکل داده که آخوندها ترجیح می‌ دهند در اموری که مرز سرخ نظام‌ است، از فریبکاری و تظاهر کردن به عقب نشینی نیز اجتناب کنند. زیرا نفس این مانورها رعب شکن و تحریک کننده عنصر اجتماعی است.
در اسفند 1387 خامنه‌ای که از حذف رقیبان داخلی و انواع امتیازهای کلان ناشی از حمله آمریکا به عراق سرمست و غرّه شده بود، برای وارد آوردن ضربه نهایی به باندهای رقیب وبه خصوص به حاشیه راندن نهایی رفسنجانی و البته گرم کردن تنور انتخابات یک مناظره میان کاندیداها برگزار کرد. می‌خواست نمایش انتخابات را با شکلک دمکراسی برگزار کند و سپس احمدی نژاد را با 40 میلیون رأی به ریاست جمهوری برساند. اجازه دادن به این مناظره یک خطای فاحش از جانب خامنه‌ای بود که خیزش‌های دامنه‌دار سال 88 را در پی داشت.
نتیجه: این فرض که خامنه‌ای از سر فریبکاری پای امضای توافقنامه 3 آذر رفته باشد، بعید می‌نماید. برای پذیرش این موافقتنامه، او یک تصمیم سیاسی گرفته و زیر فشار سهمگین بحران‌های درونی و بیرونی، یعنی از سربیچارگی و از پا افتادگی به عقب‌ نشینی تن داده است.
توافق‌نامه سوم آذر1392 چنانچه با یک تجزیه و تحلیل سیاسی و تخصصی حلاجی شده سطور نوشته و نانوشته آن به زبان مادی و روشنی خوانا شود، بر این حقیقت دلالت می‌کند که آخوندها از ساختن بمب هسته‌یی شروع به عقب نشینی کرده‌اند.
حتی اگر رژیم ولایت فقیه چند بار کم‌تر از این امتیاز می‌داد و چند بار بیشتر از این می‌گرفت، باز در طینت زهرآگین موافقتنامه ژنو چیزی تغییر نمی‌کرد. زیرا نقطه عطف شکل گرفته در این تحول،  امضای توافق است. این بر همه امتیازاتی که آخوندها د‌اده‌اند، برتری دارد.
اهمیت این نقطه عطف از فهم جزییات مندرج در توافقنامه و وزن کردن داده‌ها و گرفته‌ها  عبور نمی‌کند. بلکه از پاسخ دادن به این سئوال به دست می‌آید که این موافقتنامه، رژیم را در چه مسیری قرار داده است؟
به عبارت دیگر، در ارزیابی تأثیر این توافق بر موجودیت رژیم ، اهمیت آن در خود این توافق نیست، بلکه در چیزی است که توافقنامه ژنو تجلی آن است: موقعیت تنزل یافته رژیم ولایت فقیه.

عقب نشینی دوم
این توافقنامه ژنو، دومین عقب‌نشینی ولایت فقیه در ماه‌های اخیر است. نخستین آن در شعبدة انتخابات ریاست جمهوری خرداد ماه رخ داد. لحظه‌یی که خامنه‌ای از سر اجبار، صندلی ریاست جمهوری را به آخوندی از جناح رقیب واگذار کرد، البته قادر بود با ریختن فقط 500 هزار رأی باطله به صندوق‌ها برتری شکننده روحانی را زائل کند و انتخابات را به دور دوم بکشاند.
در شب سوم آذر هنگام امضای توافقنامه ژنو لحظه مشابهی شکل گرفت. باز خامنه‌ای می‌توانست با انواع بهانه‌ها کار را عقب بیندازد.
چه بسا اهمیت کوتاه آمدن خامنه‌ای در انتخابات ریاست جمهوری چندان که باید روشن نشده باشد. خود وی با حمله موشکی به لیبرتی محل استقرار اعضای اپوزیسیون سازمان یافته رژیم‌اش بزرگی این شکست را به زبان خاص ولایت فقیه بازنمایی کرد.
در شعبده انتخابات خرداد ماه استراتژی یک دست کردن و انقباض رژیم درهم شکست.
از شروع حاکمیت خمینی در سال 57 در هیچ دوره‌ یی به اندازه سال‌های پس از 1384 یک دستی و یک پارچگی بر رژیم حاکم نبوده است.
با این حال، فواره سیاست انقباض وقتی به بالاترین نقطة عروج خود رسید شروع به سقوط کرد.
چه عواملی خامنه‌ای را وادار کرد از یک دست سازی هیأت حاکمه دست بردارد؟ نظیر همین سئوال را می‌توان درباره امضاء توافقنامه سوم آذر عنوان کرد. خامنه‌ای توانسته بود شمار سانتریفیوژها را به 19 هزار دستگاه وحجم اورانیوم غنی شده در سایت‌های خود را به هفت تن برساند. همزمان، نیروگاه آب سنگین اراک به پیشرفت زیادی دست پیدا کرد و رژیم را در آستانه بمب‌سازی قرار داد.
سبب عقب‌نشینی خامنه‌ای از این برنامه چیست؟ چه نیرویی او را به کوتاه آمدن در انتخابات واداشت؟
همان دینامیزم که او را به پذیرش روحانی و امضای توافقنامه سوم آذر کشاند و لاجرم عقب‌نشینی‌های بعدی را به او تحمیل خواهد کرد.

آیا عقب‌نشینی خامنه‌ای حائز اهمیت است؟
آنچه با توافقنامه ژنو عجالتا واقع می‌شود، فقط توقف پیشروی برنامه اتمی است. دولت‌های 5+1 و پیشاپیش آن‌ها دولت آمریکا بر اساس سیاست ذلت و مماشات، صرفاً به متوقف کردن پروژه بمب‌سازی آخوندها اکتفا کرده‌اند.
بنابراین میزان اندک جازدن رژیم حاصل وادادگی سیاست مماشات است و تناسبی با موقعیت شکست خورده رژیم ندارد.
حال وقتی که می‌پذیریم رژیم ولایت فقیه فقط یک گام عقب‌نشینی کرده است، چرا برای همین یک گام اهمیت قائلیم؟
زیرا اهمیت این عقب‌نشینی نه در حد و اندازة آن، بلکه در این است که موقعیت شکست خورده ولایت فقیه را بارز می‌کند. دستگاه سیاسی و خطی ولایت فقیه در سه زمینه اساسی ترک برداشته است: انقباض درون رژیم، پروژه بمب سازی و سیاست صدور ارتجاع. این ترک‌ها وگسست‌ها از واقعیت‌های سرسختی خبر می‌دهد که خود مایه گسترش همین گسیختگی‌ها خواهد شد.
بدون اینکه بخواهیم وضعیت درحال احتضار دیکتاتوری ولایت فقیه را با رژیم نازی در فاز تهاجم و صعودش مقایسه کنیم فقط برای توضیح وضعیت آخوند ها یادآور می شویم که روزگاری که جنگ جهانی دوم به بلوغ دهشتناک خود رسیده بود و قوای نازی پس از تسخیر بخش اعظم اروپا در حال پیشروی به قلب سرزمین‌های اتحاد شوروی آن زمان بودند، مائوتسه تنگ می‌نوشت: امروز انقلابیان به خاطر تهاجمات پی‌درپی و عظیم هیتلر ناامید شده‌اند. اما هنگامی که تعرض ارتش او در سرزمین‌های شوروی متوقف شود، ماشین نظامی نازی‌ها ترک بر می‌دارد و این گسست تا قلب برلین امتداد خواهد یافت. زیرا که حیات نازیسم در تعرض است(نقل به مضمون)
حیات ولایت فقیه نیز در تعرض دائمی آن است. اکنون این تعرض در سه جبهه اتمی، انقباض درونی و صدور ارتجاع متوقف شده است.

یک حکومت شکست خورده
از جهات گوناگون سیاسی، اقتصادی و خطی، رژیم ولایت فقیه یک حکومت شکست خورده است. بررسی جوانب این موقعیت یک بحث ضروری است. اما برای احتراز از به حاشیه رفتن بحث‌ها، به برشمردن عنوان های آن اکتفا می‌کنیم:
الف ـ قیام‌های هشت ماهه سال 88 و قیام 25 بهمن 89 یک ضربه کمرشکن به رژیم بود. با قلع و قمع وحشیانه قیام‌ها، خامنه‌ای البته توانست توده‌های به‌پاخاسته را از کف خیابان جمع کند، اما قیام‌ها مثل ابر متراکمی در تمام این سالها بر سپهر سیاسی ایران حکمفرما بود‌ه و هست. به نحوی که رژیم ولایت فقیه هر تصمیمی را با این معیار اتخاذ می‌کند که تحریک کننده قیام‌ها نباشد.
ب ـ این رژیم در ایجاد یک لایه اجتماعی پشتیبان برای خود شکست خورده است. طرحهایی از قبیل « بنگاه‌های زودبازده»، « سهام عدالت»، « مسکن مهر»، « هدفمند کردن یارانه ها» و ... توسط دولت احمدی نژاد و طرحهایی مثل «حلقه‌های صالحین بسیج» توسط سپاه پاسداران  با چنین نقطه عزیمتی به اجرا درآمد، اما به جایی نرسید.
ج ـ طرح یک پارچه سازی حکومت (سیاست انقباض درونی) که در دوره هشت ساله احمدی نژاد به بلوغ خود رسید، در بالاترین نقطه عروج خود فرو ریخت؛ ابتدا با تمرد احمدی نژاد، سپس با روی کار آمدن روحانی و سر برآوردن جناح حذف شده در هیأت حاکمه.
در حقیقت فاز انقباض و تک پایگی رژیم در بالاترین نقطة خود به فاز فرسایش تحویل شد.
خامنه‌ای از شکوفایی یک پارچگی رژیم سرمست بود، اما نمی‌دانست درست در نقطه‌یی که همه باندها و جناح‌ها را به طور کامل هضم یا حذف کرده بود،  و وقتی سایر جناح‌ها را از بنیان ساختار رژیم‌اش کنار گذاشت، فرسایش رژیم‌اش شتاب می‌گیرد. وقایع آینده بیشتر نشان خواهد داد که اوجگیری یک پایگی رژیم  از عوامل  زمینه‌ساز سرنگونی رژیم بوده است.
د ـ شکست دیگر رژیم که البته چتر استراتژیک سایر شکستهای آن است و به تمامی آنها معنی و سمت سرنگونی میدهد ناتوانی در انهدام مقاومت سازمان‌یافته است. از سال 1387 طرح از بین بردن کامل مجاهدین و اشرفی‌ها در دستور کار خامنه‌ای  بوده است. با وجود گوش به فرمانی دولت دست نشانده عراق، و رویکرد مماشات‌گرانه آمریکا، خامنه‌ای نتوانست به این هدف دست پیدا کند.
ه ـ بحران سوریه، استراتژی « صدور انقلاب» را دچار یک سکته بدخیم کرده است. خطی که تحت لوای مبارزه با « رژیم صهیونیستی» و آمریکا و دفاع از اسلام بدون مانع جدی پیش می‌ رفت، اکنون مردم سوریه، جبهه‌یی از دولت‌های عربی وحتی جناح رقیب درونی را در مقابل خود می‌ بیند.کما اینکه متحد دیگر رژیم  مالکی در عراق نیز بنظر می رسد تلاشهایش برای نخست وزیری دور سوم با موانع جدی حتی از طرف احزاب وگروههای شیعه عراقی نزدیک به رژیم روبروست.
و ـ فروپاشی اقتصاد کشور که فرآیند آن پیش از بروز بحران مالی بین‌المللی آغاز شد، شکست عمدة دیگری برای ولایت فقیه است. تحریم‌های بین‌المللی البته در شتاب بخشیدن و گسترش این شکست قویاً مؤثر بوده است.
اما ویرانی زیر ساخت‌ها، در کنار مدیریت ناتوان و هزینه‌های سنگین سپاه پاسداران، سپاه قدس و برنامه اتمی دست در دست هم مایه سقوط اقتصاد کشور شد.
به بیان دیگر، سقوطی که در پایان پردرآمدترین سالهای تاریخ ایران( یک هزار میلیارد دلار در هشت سال) دامنگیر اقتصاد کشور می‌شود، تنها علل اقتصادی ندارد. بلکه نتیجه ناتوانی رژیم است.
وضعیت امروز اقتصاد ایران، یکی از مهم‌ترین نمودهای این واقعیت است که « بالایی‌ها نمی‌توانند...».
برآیند همة این شکست‌ها به قول محمد جواد ظریف وزیر خارجه رژیم،  «تخلیه توان استراتژیک »[ در اجتماع دانشگاه تهران، 12 آذر 1392، خبرگزاری ایسنا] حکومت ولایت فقیه و زمین گیر کردن آن در شرائطی است که به قول رفسنجانی« مثل روزهای پایان جنگ است».
چه کلماتی بهتر از این، مشخصه‌های فاز پایانی حکومت را بیان می‌کند؟

سه دینامیزم اساسی عقب نشینی
برخی این سئوال را پیش می‌‌کشند که با توجه به محدودیت زمانی قید شده در توافقنامه چه تضمینی وجود دارد که پس از اتمام این مهلت رژیم ولایت فقیه دوباره به وضعیت سابق برنگردد و به سوی بمب سازی پیش نرود؟
چند دلیل مهم این سئوال را تقویت می‌کند:
ـ نیاز حیاتی آخوندها به بمب  اتمی به مثابه عامل بازدارنده‌ یی در مقابل سقوط و سرنگونی
ـ عواقب مرگبار عقب نشینی از برنامه اتمی
ـ طینت مکار  آخوندها و تجربه‌های طولانی مردم ایران و جامعه بین‌المللی در مورد انواع فریبکاری‌های این رژیم
ـ ...
هیچ کدام از این دلائل قابل انکار نیست. با وجود این، آخوندها به توافقنامه تن داده‌اند. آیا در لحظه امضای توافقنامه، دولت اوباما ناوهای خود را در خلیج فارس آماده شلیک کرده بود، یا بمب‌افکن‌های خود را بر فراز  مقر خامنه‌ای به پرواز درآورده بود که در نتیجه خامنه‌ای ترسیده دستور امضای توافقنامه را داده بود؟
خیر، روزی هم که به ناچار آخوند روحانی را به ریاست جمهوری رژیم‌اش پذیرفت، از جنبش و سازمان و پایگاه اجتماعی ناداشته رفسنجانی ـ روحانی نمی‌‌ترسید. بلکه در هر دومورد فشارهای چند جانبه غیر قابل تحملی عمل کرده که او را به کوتاه آمدن وادار کرده است.
سه دینامیزم اساسی موجد این فشارها شده است:
ـ آمادگی اجتماعی فوق‌العاده برای خیزش‌ها که می‌تواند بر سر هر بزنگاهی سرباز کند.
ـ تقابل فزاینده دو جناح حاکم ( خامنه‌ای/ رفسنجانی ـ روحانی) که لاجرم یا به سمت کاهش قدرت ولی فقیه یا به سمت مطیع و بی‌اختیار کردن روحانی (مثل دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی) پیش خواهد رفت.
ـ جنگ مهیب جاری در سوریه که رژیم ولایت فقیه مهم‌ترین طرف آن است  و به هر طرف که سمت گیری کند، بر سرنوشت رژیم اثر عمیق دارد.
حتی اگر روند کاهش تحریم‌ها در آینده نزدیک آغاز شود، بحران‌زایی این دینامیزم‌ها به قوت خود باقی می‌ماند و برآیند آن نیرویی است که آخوندها را به عقب نشینی هر چه بیشتر می‌راند.
ولایت فقیه مسیری را که با دو نقطه عطف اساسی انتخاب روحانی و امضای توافقنامه ژنو شناخته می‌شود، به زیان خود می‌بیند، اما ناگزیر است در همین مسیر حرکت کند.

جدال دو تئوری: مسیر و مقصد توافقنامه
رژیم ولایت فقیه در قبال  برنامه اتمی خود سه مسیر مختلف پیش رو داشت:
 مسیر اول، ادامة دادن به سیاست ولایت فقیهی که در دوره هشت ساله احمدی نژاد پیشاروی رژیم قرار داشت. این مسیر ادامه حرکت بی دنده و ترمز  و یک حرکت تعرضی است که مقصد آن کسب بمب اتمی و تغییر توازن قوا در منطقه به سود این رژیم است. این مسیر با هرگونه عقب نشینی عمده و استراتژیکی مغایر است. و در آن نه بر سر انتخابات ریاست جمهوری، نه برنامه اتمی نه بحران سوریه، خامنه‌ای نباید از مواضع کنونی دست بر دارد.

 مسیر دوم، انجام معامله بزرگی با غرب و مشخصاً با آمریکاست که متضمن ترمیم توان از دست رفته رژیم و تثبیت قدرت ولایت فقیه در داخل رژیم، در سطح منطقه و در سطح بین‌المللی است.
چنانچه رژیم ولایت فقیه واجد ظرفیت سیاسی باشد، باید مانند آنچه رژیم شاه در ابتدای دهه 1340 انجام داد، خود را از طریق معامله با آمریکا برای یک دوران تثبیت کند.
 در آن زمان دیکتاتوری  شاه یک رژیم  فئودال-بورژوایی وابسته به استعمار انگلیس بود و با قبول اصلاحات ارضی و انقلاب سفید درسال  1341 خود را به یک رژیم  سرمایه داری وابسته ارتقاء داد و تا 1357 در قدرت باقی ماند.
برای اصلاحاتی از این قبیل، آخوندها باید ایده ولایت فقیه را کنار بگذارند که به مثابه  تغییر وسرنگونی شان  خواهد بود.

مسیر سوم، عقب نشینی از برنامه اتمی ( و لاجرم از سایر خطوط راهبردی نظام) است که تعادل درونی و بیرونی رژیم را به هم می‌زند، موقعیت ولی فقیه را کیفاً تنزل می‌دهد و نهایتاً به شقه درونی رژیم  و شکستن طلسم اختناق در داخل ایران راه می‌برد..
هر توافقی که در این مسیر باشد ـ هر محتوا و جزییاتی که داشته باشد ـ به زیان رژیم است و موجودیت آن را به خطرمی‌اندازد.
بنابراین تنها معامله و سازشی برای آخوندها سودآور و تضمین کننده مصالح استراتژیک نظام است که از موضع تثبیت ، یعنی در مسیر دوم، صورت گرفته باشد.

امضای توافقنامه ژنو مسیر اول را عجالتاً مسدود کرده، و دیگر نمی‌تواند موضوع جدال باشد. از این رو در اعماق هر بحث و جدلی بر سر توافقنامه ژنو، دعوای اصلی بین دو تئوری است که خود را در مسیر های دوم سوم نشان می‌دهد: آیا رژیم از موضع قدرت با آمریکا وارد معامله و سازش شده یا از سر ضعف و ناچاری؟
تحلیل اوضاع و مهم‌ترین شواهد تأیید  می‌کند که خامنه‌ای به خاطر شکست همه جانبه سیاست تاکنونی خود به توافقنامه ژنو تن داده است.
این مسیری است که برای عنصر ضد ولایت فقیه در درون و بیرون رژیم راه باز می‌کند. در نتیجه رژیم هم، باید از آنچه تاکنون اهرم‌های قدرت‌اش بوده قدم به قدم دست بردارد، هم، عواقب زنجیره‌یی سیاسی و اجتماعی این عقب‌نشینی‌ها بر سرش آوار خواهد شد.