نکات یاد شده از قضا مرا به نگارش سطوری دیگر نیز تشویق و شاید حتی ملزم ساخت که گرچه تکراری اما به هر حال بر آنها تأکید کنم و اینکه: طی چهل و پنج سال زندگی با ”بهرام عالیوندی، نقاش*“ گرچه من البته شاهد صادق و صبور زندگی سراسر حادثه و التهاب و مراحل دردناک روحی و جسمی ناشی از شور خلاقیت و اشتیاق هنری، سرسختی سیاسی بی تعدیل در برابر دو دیکتاتوری و نبرد جانکاه او در برابر هر آنچه بیهودگی، ابتذال هنری و سیاسی یا تهی از اخلاق، پرنسیب انسانی و آزادگی ست، بوده ام، اما از آنرو که عالیوندی با هشتاد و پنج سال عمر و زندگی زمینی که هفتاد سال آن را ـ و از پانزده سالگی ـ بی وقفه در فراز و فرودی نفس بر و گذر از گردنه های کمرشکن زندان، فقر، فرار، آوارگی و سرکوب هنری ساواک در ایران و سپس هجرت ناچار در خارج گذراند و با اینهمه اما طی همه سالهای طولانی سخت و تا لحظه پرواز بلند آخر نیز هرگز از ایمان و عمل در مسیر آزادی و عدالت برای میهن و ملت دربند دست نشست و با این انگیزه و امید نیز بسا آثار هنری و مجموعه بی همتایی از قهرمانان ملی و اسطوره های نام آور ایرانی و صدها تصویر و طرح با تیزترین مضمون های سیاسی بخصوص طی ده سال اخیر در رابطه با اشرف و لیبرتی خلق نمود”.... گنجینه ای از هزاران تابلو متنوع خلق کرد که انعکاس نور امید بود و شعله های خون شهیدان. کمااینکه لبریز از انزجار شدید به فاشیسم دینی و سرشار از بشردوستی و عدالتخواهی.... مریم رجوی“
بنابراین گمان میکنم تعلق ”هرام عالیوندی، نقاش“ را به من باید از وجه حیات و حضورم به عنوان گواه حاضر و صادق زندگی سرشار و بی شباهت او منظور داشت و حتی تعلق او را به شهرام و بهنام عالیوندی نیز علاوه بر حمل و تکرار نام بلند او باید مبتنی بر وجه حضور قهرمانانه آنان مانند همه اشرفیان در صفوف مقاومتی دانست که عالیوندی نیز تحقق آرزوی یگانه و بزرگ خود را برای نهادن نقطه پایان بر دور باطل استبداد هزاران ساله مذهب، سلطنت، خیانت و تحقق آزادی و عدالت، تنها در رسالت آرمانی و انسجام تشکیلاتی مجاهدین میدانست و میدید و با ایمان صبورانه و سخت برای ره سپردن در حاشیه مسیر سنگلاخ آنان، خودخواسته بیش از سی سال تمام از همه سرمایه عمر، هستی، شهرت و هنر بی هیچ چشمداشتی مایه گذاشت، همچنان که با سبک ویژه هنر خود ـ به گفته و نوشته منتقدان ـ”آثار عالیوندی پلی فرهنگی ست میان شرق و غرب“، با پیوند هنر و سیاست نیز بی آنکه از بار هنری هیچ بکاهد، این دو مقوله را چنان در هم آمیخت که مجموعه آثارش در این راستا بی اغراق تاریخ مستند جنایات حکومت مذهبی فاشیست هار و مقاومتی خونبار و استوار در مقابل آنست که گنجینه نقاشی ایران را در زمینه آثار سیاسی ـ هنری نیز بسیار غنی ساخته است”.... باشد که مردم ایران در روز پیروزی، او را در آزادی و رهایی خود و در شکوفایی هنر ایران آزاد فردا بازیابند....مریم رجوی“ و چه خوب می فهمم حالا وقتی که سرود چهارم خرداد طنین انداز میشد، چرا آسودگی خاطر و دلشادی خود را تعریف میکرد که: این را میگویند نبوغ انقلابی برای درک شرایط جامعه و زمان که از”حنیف“ نشأت گرفته و با ” مسعود“ تداوم خواهد یافت.
مجاهد غبار از رخ دین زدود که پیوند قران و سنت نمود
و همین بود شاید که سرنوشت مقدر هم با اشراف بر عشق فراوان و تحسین بی واسطه او نسبت به ”حنیف“، راه سفر آخر عالیوندی را در آستانه شهادت بنیانگزار کبیر باز گشود و به نقل از کلام ”مسعود“ ”عروج نمود“ بی آنکه کسی در همه عمر با ”بهرام عالیوندی، نقاش“ سخن از آیین مذهب گفته یا از آداب و رسوم آن چیزی به او آموخته باشد جز آنچه که خود از متن کتابهای فراوان خوانده، با غنای فرهنگ هنری آمیخته و با سبک ویژه خود در هنر نقاشی اما با باور سرسخت به ”جهانی فرادست یا چیزی که نمیدانم نامش چیست“ آنها را خلق کرده است: میترا، مسیح و محمد.
* ” فقدان دریغ انگیز“ : مریم رجوی
* ” بهرام عالیوندی، نقاش“ : هنرمند بزرگ ایران آرزو داشت او را فقط با این عنوان خطاب کنند و بنویسند و از الصاق هرنام، کلمه و تیتر به دنبال نامش سخت آزرده و دلگیر میشد.