سه شعر از رحمان کریمی

جار ولایت مرگ



ازدحام همآغوشان مرگ
سایه های مسلح ترسوی ترس آور
در خیابان های معترض شهر
پرسه می زنند.

کهنه کاران مبتذل بی عشق زیستن
در میادین روزهای بی رونق
پاکیزه از هر پرسش و پاسخ جهان
متاع ولایت مرگ را
جار می زنند


اگر با مجاهدین خلق یکی شویم  

به اهریمنان مجال مده
اگر که از اهوراییان دورانی
اگر افروخته شمع های پراکنده اعتراض را
با مجاهدین خلق یکی کنید
از بیخ و بُن آتش زنید و فروریزانید
برج و باروی شوم ظلمت را.

انتخاب

در بغل نمی گیرم زانوی حسرت را
و نمی شکنم کمرگاهی را که هنوزش
مجال رفتن هست.
بدان هنگام که از بهشت خدا رانده شدم
زمین انتخاب من نبود
اما عرصه نبرد نور با تاریکی
انتخاب من است.
در گور هم استخوان می سوزانم
تا آخرین مأوایم خاموش نماند
چرا که هرگز
برای تاریکی زاده نشدم.