مهربانی، بود جاری بر زبان
کار و بار عاشقی همتا نداشت
همنفس بود آسمان با روشنی
ماه نور افشان،ز شب پروا نداشت
جز تو ، در آئینه ام نقشی نبود
جز تو،کَس در سینه ام غوغا نداشت
مَطلَع هر شعر؛ " من می خواهمت"
در سری،جز عاشقی، ماوا نداشت
لحظه ها:رنگین کمانی از خوشی
جان ما دلشوره ی فردا نداشت
در دلی بیمی ز توفان ها نبود
جز هوای پهنه ی دریا نداشت
بود مجنون، دل خوش و شوریده سر
جوششی در جان بجز لیلا نداشت
بود زیبا رسم و راه زندگی
زندگی جز چهره ای زیبا نداشت
وای من، شادی هراسان پر کشید
همدلی، همصحبتی این جا نداشت
14 ــ 06 ــ 2014