اما به راستی در مورد مسعود چه میدانیم؟ و در این پنجاه سال بر مجاهدین خلق چه گذشت؟ و از کجا تا بی کرانها رسیدند؟ سازمانی که در نتیجه تحقیق و جمع بندی سه جوان دانشجو بنایش ریخته شد، اکنون کهکشانی را به دنبال میکشد. یک عقیده و یک راه و روش و بینش جدید مبارزه زاده شد. راهی که در طی این نیم قرن نه تنها زنده و پر خروش به پیش می تازد بلکه دیگر متعلق به یک خلق نیست و از مرزهای ایران گذشته و جهانی شده است. پدیده ای که تنها راه نجات نه تنها خاورمیانه بلکه جهان میباشد.
چه کسی 50 سال پیش تصور میکرد که سازمان مجاهدین خلق ایران این گونه در غرب و بخصوص در قلب آمریکا مطرح و شناخته شده باشد؟ و تبدیل به نیرویی شود که استبدادگران حاکم بر میهنمان همواره در مذاکره با طرف حسابهای مماشات گر آن را روی میز بگذارند. و همچون خاری در چشم معامله گران و سود جویان فرو رود و اجازه سازش تمام عیار را ندهد. چه کسی فکر میکرد سازمانی که 69 تن از اعضایش - شامل 11 تن از 16 شاخه رهبریش - توسط ساواک در سال 50 دستگیر شده بود، می تواند نه تنها از آن ضربه بلکه از ضربه های آینده نیز سالمتر و قویتر بیرون بیاید. پدیده ای که تبدیل به قویترین اپوزیسیون دنیا شده است و رژیم ملایان چنان از آن وحشت داشته باشد که حتی تحمل زنان و مردان بی سلاح آن سازمان را در یک منطقه محدود و کوچک آن هم در کشور همسایه اش را نداشته و انها را مورد حمله و کشتار قراردهد.
مسعود جوانترین عضو رهبری سازمان بود که به همراه حنیف بزرگ، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان دستگیر وبه اعدام محکوم شد. اما به خاطر فعالیت های برادرش شهید پروفسور کاظم رجوی فعال حقوق بشر و استاد دانشگاه سوربن در سویس از اعدام جست. درنگی کنیم و ببینیم حنیف کبیر در آن روزهای سخت و دشوار چه پتانسیل و ویژگی در مسعود دیده بود که آینده سازمان را به دست این جوان 24 ساله سپرد؟ قطعا که اگر انتخاب اصلح او نبود، مجاهدین اکنون در این اوج قرار نداشتند. اما تاریخ نشان داد که مسعود رجوی این صلاحیت را دارد و ثابت کرد که انتخاب محمد حنیف نژاد چه بجا و درست بوده است. اوست که تا به حال سازمان را از طوفانهای بسیاری به سلامت عبور داده است و به این نقطه رسانده است. همو بود که در جریان خیانت اپورتونیستهای چپ نما در سال 1354 تضاد واقعی را مبارزه با استبدادگر اعلام کرد و از منحرف کردن سازمان از هدف اصلی جلوگیری کرد. اوبود که با تصمیمهای درست و اعلام مواضع شفاف این هدایت را همچنان ادامه داده و می دهد.
به راستی آن زمان که حنیف فرمان کشتی مبارزه و مقاومت را به جوان 24 ساله میسپرد به خوبی میدانست که هدایت این کشتی توفان زده را به چه کسی سپرده است. فقط میتوان تصور کرد که حتما او در آن چندسال کوتاه ویژگیهایی در مسعود دیده بود که مطمئن بود سازمان به دست او متبلور خواهد شد. دلم میخواست در جریان گفتگوهای این مرشد و مرید میبودم و به بحثهای آن دو گوش میدادم. اما معاندان همواره از تکرار حقایق جلوگیری کرده اند و تهمتهای خودشان را گسترش دادند. بگذریم که اگر هر کس دیگری هم به جای مسعود بود باز هم همین تهمتها به او زده میشد. البته این ویژگیها را خود مجاهدین بخصوص اعضای اولیه آن بخوبی از ان آگاهند وبه همین خاطر یکدست و متحد پشت سر مسعود ایستاده اند و یک صدا و یک زبان او را به راهبری خود برگزیده اند.
این اتحاد و همفکری در زیر چتر رهبری مسعود در بعد از انقلاب متبلورتر و محسوس تر شد چنانچه خمینی جلاد آن را به خوبی دریافت و به همین دلیل با تمام قوا بر حمله و قلع و قم هوادران و یا به عبارتی خلق مسعود شد.
به خوبی به یاد دارم که در اولین گردهم آیی مجاهدین و اولین سخنرانی مسعود در دانشگاه تهران تعداد حاضرین شاید در حد چند هزار نفر بود. اما هر چه که مردم بخصوص جوانان با حرفهای آتشین مسعود که با زبانی دیگر اما بسیار ساده سخن می گفت آشنا می شدند و از مرامی جدید می شنیدند محبوبیت سازمان روز به روز بیشتر میشد و تعداد شرکت کنندگان در این برنامه ها هر روز بیشتر از بیش می شد... آری مسعود با زبانی سخن می گفت که بر روح و جان می نشست. زن و مرد و پیر و جوان دسته دسته به صفوف هوادارن مجاهدین می پیوستند و در انجمنهای گوناگون شروع به فعالیت می کردند. و این مجاهدین بودند که قبل از همه، زنان را وارد مبارزه کردند و حضور مستمر آنان را در همه صحنه ها تضمین نمودند. دختران جوان دوشادوش پسران به فروش روزنامه مجاهد در خیابانها پرداختند. این رقابت زیبا که دانش آموزان کدام مدرسه بیشتر روزنامه می فروشند و چه مناطقی را تحت پوشش می دهند، خود شور و حالی دو چندان به فروش نشریه مجاهد ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران داده بود که در آن دوران خود مبارزه بود. این چنین بود که هواداران با پیرامون خود و به خصوص محله های متفاوت اشنا شدند. در همان زمان راه اندازی میز کتاب در شهرها و مناطق مختلف شروع شد. این مجاهدین بودند که یکانهای میلیشیا را در روز دانش آموز سال 1358 اعلام کردند. آنان بودند که زنان را برای شرکت در مجلس کاندیدا اعلام کردند. آنها بودند در برابر شعار ارتجاعی ”یا روسری یا توسری” ساخته و پرداخته خمینی ایستادند و به آن نه گفتند. در یک کلام این مجاهدین بودند که پیشناز سنت شکنی در همه ابعاد آن در جامعه بودند و همین عامل جذب هر چه بیشتر زنان و مردان جوان و نوجوان و محبوبتر شدن هر چه بیشتر مجاهدین و و شخص مسعود بود. سخنان مجاهدین در عین سادگی پر از شور و نشاط و هیجان انقلابی بود و بر دلها و قلبها می نشست. این چنین بود که در هر گردهم آیی و تظاهرات تعداد شرکت کنندگان بیشتر و بیشتر می شد. و به همین دلیل ترس و وحشت از همه گیر شدن پدیده ای بنام مجاهدین و راه رسم آنان که درست در نقطه کاملا متضاد خمینی و دستگاه او بود این دجال ضد بشر را به مقابله با مجاهدین و هوادارنش انداخت. چماقداری و به هم زدن میتینگها و ضرب و شتم هوادارن که از ابداعات آخوند بهشتی بود تضاد را هر چه بیشتر تشدید و آزادگان را برای حق طلبی به میدان میاورد تا از آزادی و دموکراسی که به خاطر آن انقلاب کرده بودند دفاع کنند.
به یاد می آورم شبی در دی ماه سال 1360 لاجوردی جلاد با زور و کتک و تهدید زندانیان را به حسینه زندان اوین آورد و در مقابل همه بچه ها اعتراف کرد چگونه او و رژیمش از تک تک بچه ها (انهم بچه های 15 یا 16 ساله) وحشت دارند و اعتراف کرد: "بله تک تک شماها را اعدام می کنیم. حتی اگر قرار باشد از بدن شماها برای سنگرهایمان جهت حفاظت از بسیجیهای در جنگ، استفاده می کنیم و تا مطمئن شویم که همه تان از بین رفته اید، چرا که هر کدام از شما یک سازمان مجاهدین هستید".
در آن شبهای تار و درد آور بسیاری از ما متوجه اصل بحث نشدیم. اما بعد از گذشت سالیان با تمام وجود درک می کنم که خمینی و دستیارانش می دانستند که با چه پدیده یی روبرو هستند و به راستی که این عقیده و ایمان از بین رفتنی نیست بلکه هر چه می گذرد عمیقتر و محکمتر میشود. ایمان به آزادی و دموکراسی و روح مقاومت و مبارزه، دیگر تنها از آن مجاهدین نیست بلکه به حلقه هواداران و دوستدارانشان نیز بسط یافته است. همه خود را صاحبخانه می دانند و در پیروزیها و شرایط سخت شریک و یک زبان هستند. همان طور که در جریان دستگیری خانم رجوی در سال 2003 دیدیم، هواداران مجاهدین برای دفاع از حق و رهبری و اهدافشان به طور خودجوش به حرکت درآمدند. این همان چیزی است که خمینی و شکنجه گرانش هم چونلاجوردی به خوبی می دانستند و اکنون نیز دم و دمبالچه هایش به خوبی می دانند و از آن کماکان از آن وحشت دارند. جریانی و طرز تفکری و نگرشی که هنوز هم بعد از نیم قرن همچنان با تمام قوا پیش می تازد و رژیم زبون ملایان را یارای ایستادگی در برابر آن نیست و از این رو بسیار از وحشت دارد و هنوز این مجاهدین هستند که همین امروز نیز وقتی رژیم با مماشاتگران بر سر یک میز می نشنیند مسأله اول و آخرش هستند و همواره خواهان تحت فشار گذاشتن آنها از سوی قدرتهای بزرگ است، امری که برای هر طرف حسابی و ابرقدرتی جایگاه این جریان ریشه دار را در تعادل قوای موجود ایران و منطقه نشان می دهد.
ملایان حاکم برایران به خوبی آگاهند که دشمن اصلی آنان کیست. بله به راستی که ایدئولوژی مجاهدین بر پایه اسلام مترقی و بر اساس عشق و بخشش و برابری و مساوات و بردباری و تسامح استوار شده است درست در نقطه مقابل نگرش ارتجاعی آخوندهای دجال و جلاد. درست به همین دلیل است ستمگران حاکم بر ظالمان ایران نه می توانستند و نه می توانند آن را برتابند.
اما راز این موفقیت در چیست؟. اگر یک مدیریت و به زبان دیگر هدایت و فرماندهی و راهبری درستی در میان نبود حتما که این سازمان از بین می رفت.. این نه یک برداشت شخصی و نه یک نتیجه گیری از روی احساس است، هرکس که در روزهای سرخ و خونین اما تاریک دهه شصت در ایران و به طور خاص در تهران به سر برده باشد، خوب به خاطر دارد که اغلب هوداران مجاهدین یا در زندانها بودند و یا زندگی مخفی داشتند. این هوادارن که طیفی از سنین متفاوت از طبقات مختلف جامعه بودند در زندانهای سراسر ایران در برابر رژیم ددمنش آخوندی یک صدا و یک زبان بودند. ترجیح می دادند که جان خود را فدیه راه آزادی مردم ایران کنند یا سالهای متمادی را پشت میله های زندان سپری کنند تا در برابر این رژیم خونخوار سر تسلیم فرود آورند. و به همین دلیل هم صد صد به جوخه های اعدام سپرده شدند.
همان مسئولیتی که حنیف کبیر به مسعود 24 ساله سپرده بود اکنون سینه به سینه در میان هزاران زن و مرد‚ دختر و پسر جوان منتقل می شد: "مقاومت دربرابر ظلم و سرکوب و دیکتاتور".
به راستی آن زمان که حنیف کبیر سکان کشتی این مقاومت را به مسعود رجوی می سپرد خوب می دانست که چه کسی را برای این مسئولیت خطیر برگزیده است. وه که از تصور گفتگوی بین این مرید و مراد و عاشق و معشوق چه شعفی به انسان دست می دهد. راستی چه عالمی بوده است بین حنیف و مسعود؟.
باید اعتراف کرد که همین یکدستی و یکصدایی خود مجاهدین و بخصوص مجاهدین دهه 50 و ایمانشان به صلاحیت مسعود بود و هست که باعث پیروزی سازمان تا این نقطه شده است.
عشق زیبا و فرمانبری و ایمان تک تکشان به خود مسعود فقط نشانی از انتخاب اصلح حنیف میباشد. گرداندن کشتی مقاومت و این سازمان از امواج طوفانهای عظیم کار ساده ای نبود و این مسعود بود که این کشتی را به این نقطه رسانده وشکی نیست که این ناخدای ما کشتی آزادی مقاومت ایران را به ساحل نجات خواهد رساند.
از هر لحظه اش که بخواهیم جزء به جزء نام ببریم، از ضربه سال 54 که مسعود اجازه نداد هیچ شکافی در مبارزه علیه دیکتاتوری شاه ایجاد شود و یا اعلام مواضع سازمان بر علیه بنیادگرایی مذهبی و ایستادگی در برابر سرکوب و چماقداری و زورگویی در بدو انقلاب و یا گسترش سازمان در میان توده های مردم و تا دست آوردهای سی و سه سال نبرد خونین و پر افتخار همه و همه فقط بیانگر رهبری و بینش درست وی از موقعیت زمانی و دگر اندیشی برای آینده ایران میباشد.
یکی از مهمترین ویژگی رهبری مسعود تربیت یک نسل مجاهد بود و مهمتر از همه انقلابی درونی برای دادن مسئولیت مدیریت و فرماندهی به زنان مجاهد بود. اگر او پیش قدم نمیشد شاید که هنوز زنان شهروندان دست دوم محسوب میشدند و از حضور داشتن در پستهای مسئولیتی محروم بودند. او بود که به همراه مریم با یک انقلاب درونی دست به یک تغییر انقلابی زدند و یک نسل جدید مسئولین و فرماندهان، ان هم از جنس زن تربیت شد. البته که باور داشتن به درون خود و سنت شکنی حتی برای زنان چریک مجاهد نیز بسیار سخت بود. چرا که هم خود باید به این باور میرسیدند و هم لیاقت و صلاحیت خود را به بیرون از خود ثابت میکردند. محدوده هوداران و اطرافیان سازمان خود از منتقدین بسیار سخت بودند و این مسئولین زن بیش از مردان زیر ذره بین بودند و مورد انتقاد و حسابرسی قرار میگرفتند. زنان با ناباوری وارد این کارزار سنتی و تاریخی چند هزارساله شدند و درعمل نشان دادند که میتوانند مسئولیت بیشتر بپذیرند و سد شکنی کنند.
آری این مسعود و مریم بودند که با یاد آوری به توانایی های انسانها بدون در نظرگرفتن جنسیت آنها و با دادن مسئولیت ها به خصوص به زنان فرماندهانی مجرب و آزموده از آنان تربیت کردند. و اکنون این فرماندهان زن در درون سازمان مجاهدین هستند که بزرگتری پروژه هارا به بهترین شکل به پیش می برند. نیازی به بردن نامشان نیست و اعضای خانواده بزرگ مقاومت این زنان را به خوبی می شناسند. مهم این است که نسلی جدید از مجاهدین تربیت شده که هرگونه نگرانی از آینده را برطرف می کنند. آری مسعود و راه و آرمانش در میان این نسل جدید تکثیر شده است. مهمترین نشانه، وجود خود مریم و متبلور کردن این راه است. مقاومت ایران و مجاهدین خلق در این چند سال اخیر و به همت خانم رجوی اینچنین فراگیر و بین المللی شد. تا جایی که سیاستمداران شخصیتهای بین المللی در غرب همواره از او با احترام یاد می کنند.
البته در این مسیر باید از تعلیمات مسعود برای مردان مجاهد با قبول و احترام به زنان مسئول و مبارزه به ناباوریهای خود نیز یاد کرد راهی بس سخت.
کار مسعود تنها به تربیت مجاهدین، به معنی اعضای سازمان، منحصر نشد بلکه همو بود که به زنان این مقاومت یاد داد که چگونه روی پای خود بایستند و شعار میتوان و باید را که شاخص و راهنمای عمل مریم رجوی است در زندگی روزمره شان عملی کنند و سدها را بشکنند و موانع را کنار بگذارند.
آری یک نسل و یک مقاومت پرورده شد که سر منشا آن فقط مسعود است و بس. او پرچمدار و ناخدای کشتی مقاومت ماست و او راه و مسیر نوین را به همه ما نشان داده و می دهد و نسل ایمان و مقاومت و امید و پایداری را پرورش داده و می دهد.
مسعود خود را در همه ما تکثیر کرد
مسعود سرچشمه کوثر ما شد
باشد که با مسعود ایران را از نو بسازیم، با همه درسها و پندهایش، با ایستادگی اش، با مقاومتش، با استواریش
آری با مسعود ایران را با عشق دوباره خواهیم ساخت، همان عشقی که در همه زنان و مردان مجاهد و یاران و هوادارانشان می بینیم.
مسعود، این هدیه گرانقدر حنیف کبیر به مردم ایران، اکنون در چشمها و لبخندهای همه مان جاری است