فروغ دیدگانت از چه خاموش
دمادم با خود و با خویش درگیر؟
چه شد پژمرده گشتی زار و بیمار
کجا شد در سرت سودای تغییر؟!
اسیر و بندی این قوم جانی
که جان را می کند با مرگ تفسیر
***
اگر کوروش زتو پرسد که فرزند:
چه شد آن شور و آن شوق جهانگیر
و یا آرش برآرد بانگ و گوید:
چه رفته بر وطن این مام دلگیر؟
و یا گر پرسد اینرا از تو کاوه،
چه می گویی جواب حرف آن پیر؟
تورا بابک سفارشها نبوده ست
بزی آزاد و غل از پای برگیر؟
جواب رستم یَل را چه داری
اگر پرسد کجا رفت آن دل شیر؟
نشانت برتر از هفت آسمان بود
چرا گشتی تو اینگونه زمینگیر؟
جوانت تا به کی در خون تپیده
به پشت پیر تو شلّاق تعزیز؟
زنانت تا به کی در بند دیوان
اسیر قوم آلوده به تزویر؟
به بیداری چه کردی خلق دانا
که خواب دشمنانت گشت تعبیر؟
ترا جادو نموده شیخ مکّار
به دور ازتو بُود سستی و تخدیر
زجا برخیز، هنگام قیام است
به پیش روبهان غرّنده چون شیر
مگو تقدیر ما اینک چنین است
جواب فاسقان باید به شمشیر
تو از جنس قیامی شعله ور شو
بزن چون صاعقه بر قلب تقدیر
چنان آتشفشان توفنده غرّان
به سوی خانه ظالم، سرازیر
وطن باید رها گردد ز بیداد
به رزمی بی امان همراه تدبیر
****
ببخشا ای وطن ای جان جانان
که کوتاهی زما بوده ست و تقصیر