روز کورش بزرگ

روز 29 اکتبر539 پیش از میلاد، کورش هخامنشی فرمان تاریخی خود را, که آن را به عنوان نخستین «منشور ملل» یاد می کنند, صادر کرد.

چند بند از «منشور کورش» را در زیر می خوانید:
«منم کورش, شاه جهان, شاه بزرگ, شاه دادگر... آن گاه که بدون جنگ و پیکار به بابل گام نهادم, مردم با شادمانی مرا پذیرا شدند. در بارگاه شاهان بابل بر تخت شاهی نشستم. خدای بزرگ, مَردوخ, دلهای مردم بابل را با من همراه ساخت, زیرا من او را ستایش کردم و بزرگ داشتم. ارتش بزرگ من در آرامش و نظم به بابل وارد شد.
من به احدی اجازه ندادم ... به آزار و گزند مردم دست بگشاید. آشفتگی شهر و معبدهای آن دلم را به درد آورد. کوشیدم تا نظم و آرامش در شهر و معبدهایش پدیدآید.
من بردگی را برانداختم و به رنج مردم پایان دادم.
فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند.
فرمان دادم که احدی مردم شهر را آزار ندهد و به داراییهای آنها دست درازی نکند...
 فرمان دادم همه معبدهایی را که بسته شده بودند, از نو بگشایند و همه خدایان این معبدها را به جایگایشان برگرداندم.
مردمانی را که آواره شده بودند, به خانه هایشان برگرداندم و خانه های ویران آنها را آباد کردم...
خدایان سومر و اَکَدّ را که "نبونید"، بدون بیم از خدای بزرگ, به بابل آورده بود, به خوشنودی مردوک, خدای بزرگ, و به شادی و خرّمی، به معبدهایشان برگرداندم؛ باشد که دلها به شادی گراید...»




(سُفال نوشته «منشور کورش, به خط میخی دوره هخامنشی)


   
   نبونید، آخرین پادشاه بابل، بود و با شکست او از کورش و فتح بابل امپراتوری بسیار کهنسالی به زانو درآمد که بیش از هزار و پانصد سال بر بین النهرین و سرزمینهای پیرامون آن فرمانروایی داشت.  

  دولت بابل در سال 2105 ق.م, تاٌسیس شد.
ششمین پادشاه بابل حَمورابی بود که از سال 1955 تا 1913 ق.م بر بابل فرمانروایی داشت. سنگ نبشته یی از او به جامانده, که قوانین او بر آن کنده شده و آن قدیمیترین قانون نوشته شده جهان است.
قلمرو کشور بابل در دوره پادشاهی نَبوکَدنَصَّر (بُخت نَصر دوّم) به گسترده ترین حدّ خود رسید. این پادشاه 44 سال (از سال 605 تا 561 ق.م) بر امپراتوری بابل فرمانروایی داشت. او در امپراتوری وسیع بابل, پرستش همه خدایان را ممنوع و معابدشان را ویران کرد و پیروان همه دینها را ناگزیر کرد که مَردوخ, خدای بابل, را بپرستند.
نبوکدنَصّر در سال 586 ق.م، به فلسطین لشکرکشی کرد و حکومت کوچک «یهودا» را ازمیان برد و تختگاه آن «اورسالم» (اورشلیم) و معبد اصلی یهودیان را به کلی ویران کرد و هزاران تن از یهودیان را به بردگی گرفت و به بابل برد.
چندین قرن پیش از این تاریخ, یهودیان در مصر به بردگی افتاده بودند و حضرت موسی آنها را از بردگی رامسس دوم, فرعون مصر, رهانید. رامسس دوم, از سال 1298 تا 1232 پیش از میلاد زندگی کرد و در 66 سالگی درگذشت. یورش نَبوکد نَصّر به فلسطین حدود 700 سال بعد از آن تاریخ رخ داد.
نبوکدنَصّر در سال 561 ق.م, درگذشت و پسرش مَردوخ جانشینش شد, امّا, بیش از دو سال نماند و شوهر خواهرش کودتا  کرد و قدرت را به دست گرفت و مردوخ را کشت. پادشاهی او نیز بیش از سه سال نپایید و پسرش نیز در سال 556 ق.م, پس از سه ماه حکومت, گرفتار کودتای نبونید شد و به قتل رسید و نبونید, که با کورش همزمان بود, به تخت فرمانروایی بابل نشست.  
نبونید پرستش مردوخ را که مردم بابل بیش از دو هزار سال او را می پرستیدند, ممنوع کرد و معبدهای بابلیها را به آتش کشید و همگان را واداشت که «سین», خدایی را که او می پرستید, بپرستند. او برای گسترش آیین خود به سوریه لشکرکشی کرد و بر آن کشور چیره شد.
نبونید سه سال پس از نشستن بر تخت شاهی بابل, پس از تسخیر اردن در سال 553 ق.م, در شهر باستانی «ایدوم» (پترا), به بیماری سختی دچار شد که تا پایان زندگی دست از او برنداشت. از آن زمان تا سقوط امپراتوری بابل, که 14 سال به  درازاکشید, حکومت در دست پسرش بود که در بابل می زیست و با خودکامگی حکومت میکرد.
در یک منظومه بابلی که در اکتشافات «حَرّان» به دست آمد, حکومت نبونید چنین توصیف شده است:
«نبونید به هیچ قانونی پایبند نبود. بزرگان کشور را در جنگها به کشتن داد و مردم را در زیر فشار مالیاتهای سنگین به تهیدستی افکند و راههای بازرگانی را ناامن کرد. اکنون دیگر از برزگران آوازهای شاد به گوش نمی رسد... نبونید مجسمه خدایی را ساخت که هیچ کس او را نمی شناخت و نمی پرستید. او این خدا را در معبد نهاد و آن را با تاج زرین و زیورهای گوناگون آراست... و در برابر معبد مجسّمه های گاوهای وحشی نر نهاد تا از او نگهبانی کنند...»
کورش، در گیرودار ویرانگریها و خودکامگیهای نبونید, در 13 اکتبر سال 539 ق.م, بدون خونریزی بر بابل چیره شد.
او پس از فتح بابل, دست به کشتار مردم شهر نزد, اَحدی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از گزندرساندن به مردم بازداشت و دست به تاراج داراییهای مردم نگشود و همگان را آزاد گذاشت تا به آیینهای خود عمل کنند. مردوخ, خدای کهن بابلیها را به رسمیت شناخت و او را نیایش کرد و بر دستش بوسه زد.
کورش مانند جهانگشایان دیگر, دست به ویرانگری نگشود. پیش از او شاهان آشور و بابل, ویرانگریهای بی شمار در کارنامه خود داشتند.

آشور بانیپال, پادشاه آشور, پس از چیرگی بر سرزمین ایلام و تختگاه آن شوش در سال 640 ق.م, افتخار می کرد که «من شوش, شهر بزرگ مقدّس, مسکن خدایان را ... گشودم, وارد کاخهایش شدم ... گنجینه هایش را به غنیمت گرفتم و به کشورم آشور بردم... من آجرهای (معبد) زیگورات شوش را، که با سنگ لاجورد تزیین یافته بود... شکستم... خدایانشان را به آشور بردم... همه معبدهای ایلام را با خاک یکسان کردم... من گورهای شاهان قدیم و جدید شوش را... زیرورو کردم و ... استخوانهایشان را به آشور بردم... من به مدت یک ماه و بیست و پنج روز, ایلام را به ویرانه یی تبدیل کردم و در زمینهایش نمک پاشیدم... من دختران و زنان شاهان و تمام خاندانهای قدیم و جدید شاهان ایلام... و تمام ساکنان مرد و زن و چارپایان بزرگ و کوچک را... به غنیمت بردم... از این پس صدای شادی هیچ انسان و صدای سُم هیچ چارپایی در ایلام به گوش نخواهد رسید, چرا که فریادهای شادی انسانها و چارپایان اهلی به دست من خاموش شده است...»



         
         
                (بقایای «زیگورات» ـ معبد چُغازنبیل شوش ـ خوزستان)


«کاهنان بابل» در سروده یی که از آنها به جامانده, درباره اقدامات کورش پس از چیرگی بر شهر بابل می نویسند: «... در یازدهمین روز که خدای بزرگ (مردوخ) بر تخت نشست... کورش... عفو همگانی اعلام کرد... او فرمان داد ویرانیها را بازسازی کنند, خودش برای این کار پیشگام شد و بیل و کلنگ و سطل آب برداشت و شروع به بازسازی دیوار شهر نمود... مجسمه های خدایان بابل, اعمّ از زن ـ خدا و مرد ـ خدا را به جاهای خود برگرداند؛ خدایانی که از سالها پیش از جایگاهایشان دور شده بودند. او با این کار ارواح خدایان را آرامش بخشید... مردم نادار به یاری او جان گرفتند, زیرا پیش از آن نانهایشان را از آنها گرفته بودند و او نانها را به آنها برگرداند... اکنون همه مردم بابل شاد و خوشنودند؛ آنها مانند زندانیانی هستند که درهای زندانشان گشوده شده و رهایی یافته اند... همه مردم از این که کورش شاه شده است, شاد و خوشحالند».

  کورش پس از فتح بابل«40 هزار» اسیر یهودی را که از سال 586 ق.م, از سرزمین آبایی, به اجبار, به بابل کوچانده و به بردگی واداشته شده بودند, آزاد کرد و به آنها یاری داد به سرزمین خود برگردند. از این روست که یهودیان او را مسیح (رهایی بخش) نام داده اند.
کورش پس از سرنگون کردن دولت بابل, امپراتوری بزرگ هخامنشیان را پی افکند و با ایجاد دولتی متمرکز و قدرتمند, منطقه را از جنگها و کشتارهای بی پایان فرسایشی رهایی داد, امنیت و ثبات را بر سرزمینهای پراکنده گسترد و با مدارا و دلجویی از پیروان آیینهای گوناگون و پشتیبانی از اقوام مغلوب, گامی بزرگ در راه همزیستی مداراجویانه همه اقوام و ملل برداشت.

کورش پس از فتح بابل پسرش کمبوجیه را به حکومت آن شهر منصوب کرد و برای مقابله با قبایل ماساژت, از قبایل آریایی سَکایی, که در کناره شرقی دریای خزر و در جنوب دریاچه اورال (دریاچه خوارزم) می زیستند, به آن سامان لشکرکشی کرد, امّا, در رویارویی با مردم ماساژت، که بسیار دلیر بودند و در تیراندازی بی مانند, کاری از پیش نبرد و به سختی زخمی شد. به ناچار دست از جنگ کشید و به تختگاهش بازگشت. کورش بر اثر این زخم درگذشت و در پاسارگاد به خاک سپرده شد.
(مقبره کورش در پاسارگاد):


شهر پاسارگاد تختگاه کورش بود.  این شهر کهن ترین تختگاه هخامنشیان بود که در دشت مرغاب, در 70 کیلومتری شمال شرقی تخت جمشید قرار داشت. پاسارگاد (پارسه گد) به نام طایفه یی نامگذاری شده بود که خاندان هخامنشی به آن تعلّق داشت و کورش و داریوش اول از این خاندان بودند. 




                  (بقایای قصر پاسارگاد، تختگاه کورش)