پیش از روی کارآمدن حکومت شیعی صفویه چنین میدانی برای رشد و بالیدن آخوندها وجود نداشت. چرا که تا آن تاریخ شیعیان همواره زیر فشار و آزار حکومتهایی بودند که بر ایران حکم می راندند. بعد از پیدایش اولین حکومت شیعه در ایران بود که چنین میدانی، چارتاق، به رویشان گشاده شد.
اسماعیل میرزا، سردودمان صفویان، در روز 11مارس1507 میلادی (دوّم رمضان 907هـ)، به سن 15سالگی بر تبریز چیره شد و در آن شهر تاجگذاری کرد و خود را «شاهنشاه» نامید و اولین حکومت شیعه را برپا کرد و در همان نخستین روز به تخت نشستن، مذهب شیعه را در سراسر کشور رسمی اعلام کرد.
تا آن تاریخ، با این که یک سوم مردم تبریز شیعه بودند، در این شهر، هیچ کتابی درمورد اصول شیعه وجود نداشت. البته شیخ صفی الدین اردبیلی، سردودمان خاندان صفوی که در اردبیل خانقاه داشت، پیرو امام شافعی بود و مردم اردبیل نیز، به طور عمده، بر مرام او بودند. حمدالله مستوفی در کتاب نزهت القلوب که در سال 740هـ (5سال پش از مرگ شیخ صفی نوشته شد, دربارهٌ مردم اردبیل مینویسد: «اکثر بر مذهب امام شافعی اند و مرید شیخ صفی الدّین علیه الرّحمه» (نزهت القلوب, به اهتمام گی لسترنج, تهران, 1362, ص81). شیخ صفی تا پایان عمر بر مرام خود ماند ولی وقتی پسرش شیخ صدرالدین موسی در 31 سالگی جانشینش شد، از آیین نیاکانش دست شست و به آیین تشیّع گروید. احمد کسروی در کتاب «شیخ صفی و تبارش» (چاپ 1306شمسی)، در بارة «سیّد شدن» (= شیعه شدن) صدرالدّین و خاندان او مینویسد: «سیادت یکی از افزارهایی است که خاندان صفوی برای پیشرفت کار خود داشتهاند و از این سود بسیار جستهاند. در آن زمانها به سیادت ارج بسیار گزارده میشد و مردم سیّدان را بسیار گرامی میداشتهاند. آن دلبستگی که ایرانیان به خاندان صفوی میداشتهاند، بیگمان، یکی از شَوندهای (=علتهای) آن، این تبار سیادت میبوده… شیخ صفی در زمان خود سیّد نمیبوده… نه کسی او را به سیّدی شناخته و نه او چنین تباری به خود میبسته. این پس از مرگ او بوده که پسرش صدرالدین به هوس سیّدی افتاده… شیخ سیّد نمیبوده و نبیرگان او سیّد شدهاند. شیخ سنّی میبوده و نبیرهٌ او شاه اسماعیل شیعی سنّیکش درآمده. شیخ فارسی زبان میبوده و بازماندگان او ترکی پذیرفتهاند…»
«شاه اسماعیل علمای شیعه را از بحرین و کوفه و جَبَل عامل [لبنان] برای نشر معارف شیعه و تعلیم و اجرای احکام آن به ایران آورد, ازجمله, شیخ نورالدّین کَرَکی (=محقّق کرکی), از علمای معروف جَبَل عامل. او به دعوت شاه به ایران آمد و عامل عمده یی در نشر و تبلیغ مذهب جعفری شد» (روزگاران, عبدالحسین زرین کوب،چاپ اول، جلد سوّم, ص34).
از روزگار پادشاهی صفویان بود که «روضه خوانی» باب شد و روضه خوانها بازارشان کم کم رونق گرفت. ملایان در زمان صفویان بر منبر می رفتند و کتاب «روضة الشّهدا»ی ملاحسین کاشفی سبزواری ر ا از رو می خواندند و «روضه خوانی» از آن روزگار باب شد.
حسین کاشفی از سخنوران معروف سبزوار بود و سپس به هرات رفت و دلبسته عبدالرحمان جامی، عارف و شاعر پارسی گوی معروف آن دوران شد. در هرات سلطان حسین بایقرا، از خاندان تیمور و وزیر دانش پرورش، امیر علیشیر نوایی او را مورد حمایت قراردادند و سلطان حسین برایش خانقاهی ساخت و به او سپرد. سخنرانیها و مجالس وعظ او مشتاقان بسیار داشت و آوازه سخنوری او زبانزد همگان شده بود.
ملاحسین کاشفی در سال 910 هجری قمری درگذشت. سه سال بعد از چیرگی شاه اسماعیل صفوی بر تبریز. او و کتاب «روضة الشّهدا»ی او در سراسر ایران آن روزگار مشهور بودند.
(مزار ملاحسین کاشفی در هرات)
کتاب «روضة الشّهدا» دارای ده باب است. باب اول تا باب هفتم مطالبی درباره دوران زندگی پیامبر، حضرت فاطمه، حضرت علی و امام حسن را دربردارد. باب هفتم تا باب دهم است که مناسب گرم کردن مجالس تعزیه و «روضه خوانی» است. این چهار باب از این قرارند: «در مناقب و فضائل امام حسین (ع) ـ از ولادت تا شهادت»، «در شهادت مسلم بن عقیل بن ابی طالب و بعضی از فرزندان او»، «در رسیدن امام حسین (ع) به کربلا و محاربه شدید او با اعدا»، «در وقایعی که به اهل بیت عصمت (ع) بعد از واقعه کربلا پیش آمده است».
برای آشنایی با شیوه نگارش ملا حسین کاشفی گزیده کوتاهی از این کتاب را درباره امام حسین در روز عاشورا، در زیر می خوانید:
ـ وصف «مَرکَب (=اسب)» امام حسین:
ـ «تیزتَک، چابُک عنان، پولاد سُم، خاراشکاف ـ خُردسر، کوچک دهان، لاغرمیان، فربه سُرین(=ران)/
ـ شیر صولت، پیل پیکر، کوهکن، دریاگذر ـ رعد هیبت، برق سرعت، باد جنبش، تیزبین».
ـ امام حسین در هنگام وداع با «مخدّرات اهل بیت» فرمود: «ای پردگیان، چادرها را در سر کنید و میانها را استوار ببندید و مصیبت مرا آماده باشید، امّا جامه مدرید و فَزع (=ناله و زاری) منمایید و یتیمان مرا نیکو دارید.
پس امام زین العابدین "علیه السلام" را دربرگرفت و روی او را بوسه داده گفت:
ـ بیا جانا وداعم کن/ به آبی آتشم بنشان/ که تیغ از استخوان بگذشت و / آب از فرق و/ کار از جان (ص434).
ـ بیا زان پیش کز حلقم/ بریزد شمر ناکس خون/ شود مرغ دل پاکم/ ز تاب کربلا بریان/
ـ کنارم گیر کز بویت/ شود جان حزین خرّم/ سخن گو تا ز گفتارت/ دل غمگین شود شادان/
ـ ای پسر! چون به مدینه رسی دوستان را سلام من برسان و بگو پدرم چنین فرمود که هرگاه به رنج غربت مبتلاشوید از غریبی من یادآرید و چون کشته یی ببینید از حلق به ناحق بریده من فراموش مکنید و چون آب خوش خورید، از لب تشنه و جگر تفتیده من براندیشید:
ـ ای همدمان مُشفق/ و ای دوستان من/ یادآورید واقعه و داستان من/
ـ در جوی دیده چشمه خونین روان کنید ـ از بهر آب دادن سرو روان من/
ـ زد آسمان عمامه خورشید بر زمین ـ آن دم که غرقه گشت به خون طیلسان (=جامه گشاد و بلند) من/
ـ پژمرده شد ز غم، گل صدبرگ آفتاب ـ تا دید غرق خون، رخ چون ارغوان من/
ـ آب فرات کف به سر و سر به سنگ زد ـ وقتی که تشنه شد لب شکّرفشان من/
ـ گریید خون به تغزیت من که می رسد ـ صدگونه فیض، جان شما را ز جان من».
ـ امام حسین «پس از وداع آخرین و دیدار بازپسین»، «دیگر باره سوارشده، به زبان حال می گفت:
ـ لااُبالی وار دستی بر جهان خواهم فشاند ـ هرچه دامن گیردم، دامن از آن خواهم فشاند.
ـ دامن آخر زمان دارد غبار حادثه ـ آستین بر دامن آخر زمان خواهم فشاند/
ـ پای غیرت بر سر کون و مکان خواهم نهاد ـ دست همّت بر رخ جان و جهان خواهم فشاند/
ـ از سر صدق و صفا چون صبح، دم خواهم زدن ـ وندر آن دم، در هوای دوست جان خواهم فشاند» (روضة الشهدا، چاپ 1390،انتشارات معین، ص435).
پس از شهادت امام حسین:
«... آفتاب عالم افروز از تاب بازایستاد و ماه جهان آرای در چاه محاق افتاد... فرشتگان در جوف هوا ناله برداشتند. جنّیان از نواحی کربلا به گریه درآمدند. آسمان دامن از خون پرگردانید. زمین از غضب الهی بر خویش بلرزید و مرغان هوا از آشیانها منتفرّق شده، نعره ... برکشیدند. ماهیان دریا از آب بیرون آمده بر خاک خواری می تپیدند. دریاها موج حسرت به اوج فلک رسانیدند. کوهها به صدای دردآمیز و نوای محنت انگیز بنالیدند. آواز گریه از جوانب و اطراف برخاست.
ـ ... آفتاب و ماه و عرش و کرسی و لوح و قلم ـ در غم شاه شهید کربلا بگریستند/
ـ در هوای آن لب محروم از آب فرات ـ ماهیان در آب و مرغان در هوا بگریستند»
(روضة الشّهدا، ص440).
سبک و سیاق «روضه خوانی» از زمان صفویّه که واعظان «روضة الشّهدا»ی ملاحسین واعظ کاشفی را از رو می خواندند تا اکنون که به همان سبک و سیاق سخنان تهییج کننده و گریه برانگیز را از بر می گویند، هیچ تغییری نکرد. هدف به گریه واداشتن پامنبریها و برانگیختن آنها به راهی که واعظ در پی کشاندن مردمان به آن سو بود. خمینی میراث دار «روضه خوان»های دوره صفویه به بعد، هدف از روضه خوانی و برپایی تعزیه را به گریه واداشتن مخاطبان و «گریه» را برای «حفظ مکتب» مؤثّرترین «حربه» می شمرد و می گفت:
ـ «باید گریه کنیم، ما هر روز باید منبر برویم برای حفظ این مکتب... این روضه خوانیها و مصیبت و گریه است که کشور شما را حفظ کرده» (مجموعه 22جلدی «صحیفه امام»، «مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی»، جلد8، صفحه528).
ـ «هر مکتبی هیاهو می خواهد... هر مکتبی تا ...پایش گریه کن نباشد، تا پایش توی سر و سینه زدن نباشد، حفظ نمیشود...» (همان منبع، جلد8، ص ۵۲۷).
ـ«... روضه خوانی بشود، مرثیه گفته بشود، شعر و نثر در فضایل اهل بیت و در مصائب آنها گفته بشود تا این مردم مهیا باشند؛ در صحنه باشند...» (همان منبع، جلد 15، ص ۳۳۲).
ـ«همین گریه ها نگه داشته ما را. گول این شیاطینی که می خواهند این حربه را از دست شما بگیرند؛ گول اینها را نخورید... همین ها هست که ما را حفظ کرده. همین ها هست که مملکت ما را حفظ کرده» (همان منبع، جلد11، ص ۱۰۰).