قصه «موش و گربه»

   

سُراینده قصه «موش و گربه»، عبید زاکانی، شاعر همزمان با حافظ شیرازی است. در زمان حکومت ابواسحاق اینجو، حاکم شیراز، در آن شهر می زیست و ستایشگر ابواسحاق بود.

«گربه»، تمثیلی است از امیرمبارزالدین محمّد، از آل مظفّر، که در جوانی در باده گساری شُهره بود و پس از فتح کرمان در سال 741 هجری قمری (1340میلادی) توبه کرد و لباس زهد پوشید و پس از «عابد و زاهد»شدن، جمعه ها پیاده به مسجد می رفت و به شکستن خُمهای شراب و ویران کردن میخانه ها می پرداخت و سالها در کرمان تلاش کرد تا یک تار موی سر پیامبر اسلام را ـ که شخصی مدّعی بود که آن را در لای قرآن خود دارد ـ به دست آورَد. وقتی آن را به چنگ آورد, به میمنت این پیروزی, مسجد کرمان را بناکرد (سیاست و اقتصاد در عصر صفوی, دکتر باستانی پاریزی, ص305).

 

           

(مسجد کرمان)

 

امیر مبارز که در کرمان فرمانروایی داشت, در سال 754هـ به شیراز یورش برد. ابواسحق، حاکم شیراز، تاب مقاومت نیاورد و به اصفهان گریخت. چند سال بعد (سال 758هـ) به اصفهان حمله برد و آن شهر را به تصرّف درآورد و ابواسحق 37ساله را دستگیر کرد و «کَت بسته» به شیراز برد و در میدان آن شهر در حضور «علما و قضات و اکابر فارس» دستور داد سر از تنش جداکنند. در این واقعه, پسر ده ساله ابواسحق و بسیاری از نزدیکان او نیز به فرمان امیرمبارز کشته شدند.

   قصه «موش و گربه» با دو بیت زیر آغاز می شود:

 

    ـ «اگر داری تو عقل و دانش و هوش بیا بشنو حدیث گربه و موش

      ـ بخوانم از برایت داستانی ـ که در معنای آن حیران بمانی»

 

      

  

           سپس شاعر گربه کرمانی را چنین توصیف می کند:

     ـ از قضای فلک یکی گربه     ـ   بود چون اژدها به کرمانا

    ـ شکمش طبل و سینه‌ اش چو سپر ـ   شیر دمّ و پلنگ چنگانا

    ـ از غریوش به وقت غرّیدن   ـ شیر درّنده شد هراسانا

      ـ سر هر سفره چون نهادی پای ـ شیر از وی شدی گریزانا  

 

ـ گربه «اژدها»وش روزی برای شکار موشان به شرابخانه رفت و در پس یک خُم می به کمین نشست؛ مانند به کمین نشستن یک دزد در بیابان.

   ـ ناگهان موشکی ز دیواری   ـ   جست بر خُمّ می خروشانا

      ـ سر به خُم برنهاد و می نوشید ـ مست شد همچو شیر غرّانا

 گفت: «کو گربه تا سرش بکنم ـ پوستش پر کنم ز کاهانا؟

     گربه در پیش من چه سگ باشد ـ که شود رو به رو به میدانا»؟

 

  

گربه این رَجَزخوانی موش را شنید امّا دَم برنیاورد و پس از این که چنگ و دندانش را برای شکار موش سوهان زد و تیزکرد:

ـ ناگهان جَست و موش را بگرفت ـ بفشردش به زیر دندانا

ـ موش گفتا که «من غلام توام ـ عفوکن بر من این گناهانا

ـ مست بودم اگر گهی خوردم ـ گه فراوان خورند مستانا»

ـ گربه گفتا دروغ کمتر گوی ـ نخورم من فریب و مکرانا

ـ می شنیدم هر آن چه می گفتی ـ تُف به روی تو ای مسلمانا

ـ گربه آن موش را بکشت و بخورد ـ سوی مسجد شدی خرامانا

ـ دست و رو را بشست و مَسح کشید ـ ورد می خواند همچو ملّانا:

ـ «بار الها که توبه کردم من ـ ندرم موش را به دندانا

بهر این خون ناحق ای خلّاق ـ من تصدّق دهم دو من نانا»

ـ آن قدَر لابه کرد و زاری کرد ـ تا به حدّی که گشت گریانا

  

   ـ موشکی بود در پس منبر   ـ زود برد این خبر به موشانا:

     «مژدگانی که گربه تائب شد ـ زاهد و عابد و مسلمانا

     بود در مسجد آن ستوده خصال   ـ   در نماز و نیاز و افغانا»

ـ این خبر چون رسید بر موشان ـ همه گشتند شاد و خندانا

ـ هفت موش گزیده برجستند ـ هر یکی کدخدا و دهقانا

ـ برگرفتند بهر گربه ز مهر ـ هر یکی تحفه های اَلوانا

ـ آن یکی شیشه شراب به کف   ـ وان دگر برّه‌ های بریانا

ـ آن یکی طشتکی پر از کشمش ـ وان دگر یک طَبَق ز خُرمانا

 ـ آن یکی ظرفی از پنیر به دست ـ وان دگر ماست با کره نانا

 ـ آن یکی خوانچه پلو بر سر ـ افشره آب لیمو عمّانا

     ـ نزد گربه شدند آن موشان ـ با سلام و درود و احسانا

 

            

     ـ عرض کردند با هزار ادب ـ کای فدای رهت همه جانا

     ـ لایق خدمت تو پیشکشی ـ کرده ‌ایم ما قبول فرمانا

     ـ گربه چون موشکان بدید بخواند ـ آیه «رزقکم» ز قرآنا

      ـ من گرسنه بسی بسر بردم ـ رزقم امروز شد فراوانا

        ـ روزه بودم به روزهای دگر ـ از برای رضای رحمانا

     ـ هرکه کار خدا کند به یقین ـ روزیش می شود فراوانا

     ـ بعد از آن گفت: پیش فرمایید ـ قدمی چند ای رفیقانا!

     ـ موشکان، جمله، پیش می رفتند ـ تنشان همچو بید لرزانا

     ـ ناگهان گربه جست بر موشان ـ چون «مبارز» به روز میدانا

     ـ پنج موش گزیده را بگرفت ـ هر یکی کدخدا و ایلخانا

      ـ دو بدین چنگ و دو بدان چنگال ـ یک به دندان، چو شیر غرّانا

   دو موشی که از چنگال گربه جان به دربردند، زود این خبر را به موشان رساندند

ـ که چه بنشسته اید ای موشان ـ خاکتان بر سر ای جوانانا

ـ پنج موش رئیس را بدرید ـ گربه با چنگها و دندانا

   ـ موشکان را از این مصیبت و غم ـ شد لباس همه سیاهانا

    ـ خاک بر سر کنان همی گفتند ـ ای دریغا رئیس موشانا

      ـ بعد از آن متفّق شدند که ما ـ می‌ رویم پای تخت سلطانا

       ـ تا به شه عرض حال خویش کنیم ـ از ستم‌ های خیل گربانا

       ـ شاه موشان نشسته بود به تخت ـ دید از دور خیل موشانا

       ـ همه یکباره کردنش تعظیم ـ کای تو شاهنشهی به دورانا

       ـ گربه کرده است ظلم بر ماها ـ ای شهنشه اولم به قربانا

       ـ سالی یک دانه می گرفت از ما ـ حال حرصش شده فراوانا

       ـ این زمان پنج پنج می گیرد ـ چون شده تائب و مسلمانا

       ـ درد دل چون به شاه خود گفتند ـ شاه فرمود کای عزیزانا

       ـ من تلافی به گربه خواهم کرد ـ که شود داستان به دورانا

       ـ بعد یک هفته لشکری آراست ـ سیصد و سی هزار موشانا

       ـ همه با نیزه‌ها و تیر و کمان ـ همه با سیف‌ های برّانا

        ـ فوج‌های پیاده از یک سو ـ تیغ‌ ها در میانه جولانا

       ـ چون که جمع آوری لشکر شد ـ از خراسان و رشت و گیلانا

       ـ یکّه موشی وزیر لشکر بود ـ هوشمند و دلیر و فَطّانا

       ـ گفت باید یکی ز ما برود ـ نزد گربه به شهر کرمانا

        ـ یا بیا پای تخت در خدمت ـ یا که آماده باش جنگانا

        ـ موشکی بود ایلچی ز قدیم ـ شد روانه به شهر کرمانا

         ـ نرم نرمک به گربه حالی کرد ـ که منم ایلچی ز شاهانا

         ـ خبر آورده ‌ام برای شما ـ عزم جنگ کرده شاه موشانا

         ـ یا برو پای تخت در خدمت ـ یا که آماده باش جنگانا

          ـ گربه گفتا که موش گه خورده ـ من نیایم برون ز کرمانا

          ـ لیکن اندر خفا تدارک کرد ـ لشکر معظمی ز گربانا

          ـ گربه‌های بُراق شیر شکار ـ از صفاهان و یزد و کرمانا

          ـ لشکر گربه چون مهیا شد ـ داد فرمان به سوی میدانا

          ـ لشکر موشها ز راه کویر ـ لشکر گربه از کهستانا

        ـ در بیابان فارس هر دو سپاه ـ رزم دادند چون دلیرانا

        ـ جنگ مغلوبه شد در آن وادی ـ هر طرف رستمانه جنگانا

       ـ آن قدر موش و گربه کشته شدند ـ که نیاید حساب آسانا

       ـ حمله سخت کرد گربه چو شیر ـ بعد از آن زد به قلب موشانا

       ـ موشکی اسب گربه را پی کرد ـ گربه شد سرنگون ز زینانا

       ـ الله الله فتاد در موشان ـ که بگیرید پهلوانانا

        ـ موشکان طبل شادیانه زدند ـ بهر فتح و ظفر فراوانا

        ـ شاه موشان بشد به فیل سوار ـ لشکر از پیش و پس خروشانا

       ـ گربه را هر دو دست بسته به هم ـ با کلاف و طناب و ریسمانا

         ـ شاه گفتا به دار آویزند ـ این سگ روسیاه نادانا

          ـ گربه چون دید شاه موشان را ـ غیرتش شد چو دیگ جوشانا

          ـ همچو شیری نشست بر زانو ـ کند آن ریسمان به دندانا

       ـ موشکان را گرفت و زد بزمین ـ که شدندی به خاک یکسانا

            ـ لشکر از یک طرف فراری شد ـ شاه از یک جهت گریزانا

          ـ از میان رفت فیل و فیل سوار ـ مخزن تاج و تخت و ایوانا

 

                     ـ هست این قصه عجیب و غریب

                                                    یادگار عبید زاکانا

                       ـ جان من پندگیر از این قصه

                                                   که شوی در زمانه شادانا

                      ـ غرض از موش و گربه برخواندن

                                                  مدّعا فهم کن پسر جانا