نگارنده واقعاً در تلاطم و تلألوهای روزگار بجایی رسیده است که نه تنها به اعتبار واژگان شک میکند که حتا به هویت خود. آسانترین و دم دستترین ابزار اظهار وجود از موضع حق تا ناحق، کلمات شدهاند. ظالم حاکم از همان واژگان استفاده میکند که مظلوم به ناحق محکوم. اگر با مال و ملک و مقام میتوان آدم خرید، اما واژگان استعداد غریبی برای فریفتن و مظلوم نمایی و ننه من غریبم بازی در آوردنها دارد. بنا براین در صحرای محشر کاربرد واژگان، چاره یی نیست که به عمل نگاه کنیم و مقصد آن و تأثیر آن که در جهت مستقیم یا غیرمستقیم ظالم حاکم است یا مظلوم هرچند در توفان گرفتاریهای خود، اشتباهاتی هم داشته باشد. من نمیدانم در این جهان بشری از آغاز تا به امروز چه کسی مبرا از اشتباهات بوده و هست؟ یکبار نوشتم که اگر بخواهیم به حساب خدا هم برسیم، میتوانیم برایش پرونده یی قطور بسازیم. عرصه مبارزاتی، روزمره است. کسی نمیتواند نان گذشتهاش را به حساب خطاکاریهای امروزش، به سرفرازی و اطمینان خاطر و حق به جانب؛ تناول بفرماید. من به اسطورهها نمیروم. نمونههایی از دوره حیاتی خود ارائه میکنم: «محمد بهرامی» از اعضای فعال حزب کمونیست بود پیش از تشکیل حزب توده. او در 1310 شمسی دستگیر شد. پلیس رضاشاه او را در 1316 در زندان قصر تهران در ردیف گروه تقی ارانی آورد. بهرامی بعد از آزادی به حزب توده پیوست و تا آنجا رشد کرد و شاخص شد به طوریکه در 1332 دبیرکل حزب توده بود. بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد که دستگیر شد، پیش از آنکه به فرمانداری نظامی برسد، مخفیگاه کمیته ایالتی تهران را که در یکجا جلسه داشتند، لو داد. دکتر مرتضی یزدی هم جزو پنجاه و سه نفر بود و بعد هم از رهبران تراز اول حزب توده. او نیز در زندان زرد کرد و برای عفو یا تخفیف محکومیت به پیشگاه همایونی نامه نوشت. من سال 1342 او را در تهران دیدم که خود داستانی دارد و ذکر آن در اینجا موجب اطناب کلام میشود. از این قبیل مبارزان با سابقه ارفع و ارشد که خراب کردند کم نبودند. همگی یا عضو کمیته مرکزی و یا کمیته ایالتی تهران. فرصتی باشد لازم است از مقاومان بی مرتبه و ادعای آن سالها هم یادی کرد. یکی از دستگیر شدگان در تهران فردی بود بنام «زرندی». او نیز از پایین حوزهها نبود. دستگیر که شد، شبها در جیپ فرمانداری نظامی به شکار توده یی ها یعنی هم مسلکان خود میرفت. در یک اتفاق، وجدان به فروش رفتهاش به او باز میگردد. در یکی از همان شبها فرار میکند و به حزب در مسکو نامه مینویسد که در زندان به من گفتند که فلانی در غیاب تو با زنت رابطه داشته است و این بود که به ورطه خیانت کشانده شدم. اینک فهمیدهام که تهمتی بیش نبوده است. میخواهم به حزب بپیوندم و خیانتم را جبران کنم.
با آمدن کیا نوری به تهران و دخیل بستن به خمینی، بخشی از افسران سازمان نظامی حزب توده که آزاد شده بودند به حزب پیوستند. بعد از یورش به این حزب خائن خادم، دبیرکل حزب کیانوری و مهدی پرتوی مسئول تشکیلات مخفی و شمار دیگری چون محمد علی عمویی در زندان زانو میزنند تا آنجا که علی عمویی «شو من» میز گرد امنیتی رژیم خمینی میشود و از رهبر و دیگران یقه گیری میکند. کی؟ عمویی که بیست و هفت سال زندان کشیده بود. عمویی تا به امروز در مشاورت و همراهی با وزارت بدنام و ننگین اطلاعات رژیم است. حالا اگر او پز بدهد که بیست و هفت سال زندان کشیده است باید خیانت امروزش را نادیده گرفت؟ رضا شلتوکی و تقی کی منش هم از افسران سازمان نظامی حزب بودند و بیست و هفت سال زندان تحمل کردند ولی زیر بار ننگ تسلیم و همکاری با رژیم خمینی دجال خونخوار نرفتند و بر چوبه تیرباران بوسه زدند. درود به روان پاک و رشید آنان. پس من نمیتوانم امروزم را پشت دیروزم پنهان کنم. و این است که می گوییم در روند پر تلاطم مبارزات سیاسی، لوطی را حالا عشق است. حزب توده که به کودتا خورد و غرق بحران شد، زندان ندیدهها هم، بسیارشان خیانت کردند. ازجمله «منوچهر آذرنگ» و «مسعود ادب» که هر دو هر روزه در پی شکار مخلص بودند که در اختفا بسرمی بردم. ایندو از فعالان سازمان جوانان بودند و خود من هم مسئول آنان و هم رفیق صمیمیشان. نمونهها بسیار است: «جعفر خسروی» بعد از کودتا، بدون دستگیری به خدمت رکن دو ارتش در آمد و شد شهردار فیروزآباد. «شاپور دشتی» نیز بدون دستگیری به خدمت درآمد و شد نمانیده مجلس از فیروزآباد و بعد رییس دفتر جمشید آموزگار در حزب رستاخیز. و کسانی هم داشتیم که با خیانت بجایی نرسیدند. یا غیرمستقیم برای رژیم در مطبوعات قلم میزدند یا در خیابانها قدم. تعجب نکردم که حزب توده با علم و اطلاع بعد از استقرار خمینی، جعفر خسروی را که دیگر مأمور رسمی ساواک شده بود به عضویت پذیرفت. یک روز همو با وقاحت میخواست نشریه مردم را به من بفروشد. گفتمش: برو که من بجای تو خجالت میکشم. اینها را فقط به عنوان نمونه آوردم وگرنه فهرست کوتاهی نبودند.
جا دارد که از یک توده کـُش پیش از کودتا هم یاد کنم که موجب عبرت و بصیرت است. زمان مصدق در شیراز دسته یی بود که خود را گارد جنگی میخواندند. سرکرده آنها «سالک» نامی بود. شبهای سه شنبه که ما با فریاد نشریه جوانان دموکرات را در خیابان داریوش و زند شیراز می فروختیم، با چوبدستی حمله ور میشدند. میزدند و تحویل پلیسمان میدادند. آنان به نام زنده یاد مصدق کبیر به خیابان میآمدند و حال آنکه وابسته به شهربانی بودند که با دربار میبود. یکی از این دار ودسته «بنان» بود. بعد از کودتا خبر دستگیری او را شنیدیم و به شدت تعجب کردیم. تا نگو که بنان واقعاً یک مصدقی ست و به غفلت قاطی آن دار و دسته که لات و لوتها بودند، شده بود. سالک واقعیت آن جوان را دریافته بود و بنا براین دستگیرش کردند. دادستان ارتش سرهنگ نخجوان فرم استعفا و تنفرنامه از حزب توده را میگذارد جلو بنان تا آن را پر و امضا کند و برود خانه. بنان میگوید همه میدانند که من از توده کش ها بودم و تو می گویی از حزب توده استعفا بدهم؟ دادستان ارتش میگوید می دانم ولی باید این فرم را پر و خودت را خلاص کنی. بنان میگوید من دشمن توده یی ها هستم اما این فرم را پر نمیکنم زیرا به نفع تو و شاهت تمام میشود. سه سال زندان کشید و توده یی بیرون آمد. او کنار خود فروختگان و خودباختگان نرفته بود. همنشین توده یی های مقاوم مثل محمود جلیلی، رضانیا، جلالزاده، فضلی، مهدی بهشتی و .... شده بود. بعدها شنیدم که به سازمان چریکهای فدایی خلق پیوسته است. بنان یک نمونه زنده از فطرت پاکی بود که حاضر نشد یک امضا به نفع رژیم بدهد درحالیکه دشمن حزب توده هم بود.
و امروز ما با کسانی و آنهم در چنین رژیم مخوفی، روبرو هستیم که میخواهند همّ و غمّ و قوای ذهنی و قلمی خود را صرف مقابله با سازمانی کنند که در صف مقدم مبارزه با تمامی قوا و بی وقفه ایستاده است و از ما نیز میخواهند که آنان را تردامن ندانیم و نخوانیم. بعضی هم که گذشته خود را ضامن و واسطه قرار میدهند تا امروزشان را توجیه کنند. اگر به فرض به قدر مثنوی هفتاد من، برای سازمان پر افتخار مجاهدین خلق و رهبران قهرمان آن، خبط و خطا ردیف کنند، من امتیازاتی غیرقابل انکار و همه در یک چشم انداز تاریخی و نه مقطعی دیدهام که به این حضرات بی هیچ تهمت و کاربرد واژه یی، می گویم ول معطل هستید. این کاروان سر ایستادن ندارد تا مگر پای گور این رژیم اوباش فاشیستی مزور حاکم. کهنه شد و زمانش دیری ست گذشته است که من نوعی دو جمله علیه رژیم بنویسم و توماری علیه اپوزیسیون، سیاه کنم. این سیاهی راه بجایی نخواهد برد جز به اعتبار و حیثیت خودم. خوب است ضد رژیم بودن واقعی را و دشمنی با یک حزب یا سازمان سیاسی را از «بنان» یاد بگیریم.