هر دو باهم آمده اند به دیدن من آمده اند. زن می گوید برای همسرم تعریف کردم که پارسال در سالن بزرگ زمانی که جمعیت را دیدم، فهمیدم که انسانیت نمرده است. دیگر احساس نمی کردم که صدایمان را کسی نمی شنود و برنامه مریم رجوی برای آینده ایران چراغ امیدی بود که در قلبم روشن شد. راست می گفت سال قبل در سالن بزرگ ویلپنت در کنار من نشسته بود. از دیدن آن همه جمعیت به شوق آمده بود و هم کمی متعجب بود. به دخترانش می گفت از من دور نشوید. سخت که درمیان این همه جمعیت شما را دوباره پیدا کنم. با اشتیاق عجیبی به سن بزرگ چشم دوخته بود. و تنها چیزی که تمرکز او را به هم می زد، دخترانش بودند که پرچمهایشان را تکان می دادند و گاه گاهی به صورتش می خورد. با دست به بچه ها اشاره می کرد که مواظب باشند.
به همسرش رو کرد و گفت: از تمام سخنرانی مریم رجوی فیلم گرفتم و در کلاس به همه نشان دادم.معلم سوئدی کلاس می گوید می کند که من راجع به مجاهدین زیاد شنیده بودم ولی نمی دانستم که این همه هوادار دارند. زن در حالیکه در چشمانش برق شادی می درخشید ادامه داد: با همین زبان الکن سوئدی برای همه حرفهاو برنامه های مریم را ترجمه می کردم.
همسرش نگاهی می کند و با صدای آرامی می گوید آرزو دارم که تا روز سفر پاسپورت من بیاید که من هم بتوانم دین خود را به مردم ادا کنم و به دنیا نشان دهیم که مردم از فقر و نابرابری و تفرقه و فرقه گرائی که این آیت شیطان های بی دین باعث آن هستند بیزارند. از این خامنه ای منافق تر روی کره زمین پیدا نمی شود. از یک طرف دسته دسته اهل سنت را در زندانهای ایران اعدام می کند و می خواهد نشان دهد که انگار جنگی میان شیعه و سنی است و از طرف دیگر میزبان طالبان ها وملاعمرها در ایران می شود. مرد ادامه می دهد طالبان، القاعده، داعش، بوکوحرام فقط اسم هستند، همه آنان زیر چتر بزرگ همین ولی فقیه هستند.
حرفهای مریم رجوی را در کنفرانس ویدئوئی کمیته خارجی کنگره آمریکا در ذهنم جانی دوباره می گیرد. موقعی که درکنگره در شهادت خود برای شناخت تروریسم و داعش گفت که مردم ایران ولایت فقیه را ابوداعش می نامند و حقیقت اینکه مریم صدای بی صدایان مظلومان جهان است بیشتر برایم بارز می شود.
بحثمان روی مسائل اجتماعی و وضعیت و شرایط زندگی مردم ادامه پیدا می کند. و به خصوص شرایط فقر و کمبودها.
زن می گوید که:
در تهران خانم همسایه ای داشتیم که حامله بود و از نظر مالی هم وضعیت مناسبی نداشتند. البته خود ما هم سروسامانی نداشتیم. ولی این خانواده بدتر از ما بودند. زن همسایه مان دچار دردهای زایمان زودرس شد و او را به بیمارستان بردند. به علت شرایط جسمی نامناسب زن حامله کودک خود را با عمل جراحی سزارین به دنیا می آورد. هزینه بیمارستان به علت این عمل بیشتر می شود و به او می گویند که اگر پول عمل را نپردازی نمی توانی کودک خود را تحویل بگیری.
در صدایش غم ودرد شنیده می شود، چشمانش به اشک نشسته و سعی می کند که جلو خود را بگیرد.
ادامه می دهد:
زن بیچاره به هر دری زد نتوانست مخارج بیمارستان را که میلیونی بود تأمین کند، می توانی باور کنی بچه اش رابه او ندادند! ندادند که ندادند. با دستمالی گوشه چشمش را پاک می کند.
و من درد درجانم می پیچد. و جملات زن در گوشم پژواک سنگینی دارد.
یعنی نتوانست بچه اش را بگیرد؟؟؟!!!!
نگاهی به من می اندازد و ادامه میدهد: من که گفتم!
و من با خودم می گویم فقط همین دلیل کافی است!