یکشنبه دهم شهریور شد و یکدفعه خبر رسید،
نگرانی ها البته وجود داشت اما مثل هر فاجعه، انگار که همه چیز مثل بلا، بدون خبر روی سر آدم خراب شد.
غم برادر از یادم رفت. احساسی از خشم و عصیان و سوزش و درد بی فریاد تمام وجودم را گرفت، تعداد شهدا زیاد میشد و احساس تنها بودن در تقابل با رذالت بین المللی چه سنگین بود، بیرون زدم، کاری میبایست کرد، سراسیمه و گریان درب خانه ی نماینده ی مجلس از شهرستان را کوبیده، که در روز معمولی طرف را اصلا در لیست تماس نمیگذاشتم، هوادار شدید خط مماشات بوده و هست، اما او هم تکان خورد، دنبال تماس به کاخ سفید و وزارت خارجه سوئد و امریکا و روز یکشنبه ی لعنتی
همه اش فکرم این بود، چقدر دنیا دنی شده، صد نفر بدون سلاح را دارند قتل عام میکنند. و بیست و هفت سال پیش باز همین روزها بود که هزاران نفر را قتل عام کردند و هنوز تلاش دنیا برای تغییر رفتار حضرات عمامه بر سر، صاحب بشکه نفت نشسته و گویا خدا نسلی و سازمانی را ساخته که فقط خون بدهد و زجر بکشد و بقیه سهم دنیائی از ندیدن و نفهمیدن و نخواستن که "هم فیها خالدون".
هرگز نخواسته ام که فراتر از انچه که واقعیت دارد سخنی بنویسم، از صبر و تحمل مجاهدین بیشتر عصبانی شده و بر رفتگان و امدگان ارباب بی مروت دنیا ناسزا میگفتم، اما در این وسط حق عظیمی را ناحق میکرده و پایمال میکردم.
به قول مسعود رجوی "هیچکس به اندازه ی خود مجاهدین به مجموعه تهدیدهای که بر سر راهشان هست آگاه نیست،"
اما مجاهدین با اشراف کامل به همه ی این تهدیدات، راه خود را انتخاب کرده اند، همان ایستادگی تا فراسوی طاقت انسانی، پای فشاری بر نبرد آزادیبخش در هر مکان با هر امکان و یا در حقیقت، حتی در فقدان هرگونه امکان، با دست خالی و قلب و مغز پر! انتخاب کرده و میدانند چه چیزی را انتخاب کرده اند.
کدام پدر و یا مادری است که سروی چون رحمان منانی را نبیند و از داغ به خاک افتادن این شهسوار بالا بلند، بر خود نپیچد؟ کدام ناظر بی طرف است که از دیدن تن حسین مدنی بر کنار دیوار با سوراخی در جمجمه و خون بر پیراهن، اما آرام گوئی در خواب، و هنوز زیبا و متین، لب را دندان نگیرد و نفس عمیق نکشد تا از غلطیدن اشک جلو گیری نماید؟ کدام انسان رفیق و دوست شفیقی از دیدن پیکر فرمانده طلوع که در اخرین لحظه سپر فرمانده و مسئولش زهره شده، به مقام و شأن سوگند وفا و مجاهدت این قهرمانان پی نبرد که در طوفان گلوله ها جانپناه میشوند و سد اصابت زخم به تن مسئول شان، میشوند؟ تراز این رفاقت در کجاست؟ نمونه اش را کجا در چنین ابعادی در چه نقطه ی سراغ دارید؟ اگر دارید به ما هم بگویید که برویم و خاک آن محل را سرمه ی چشم بکنیم!
دو سال میگذرد و تازه میفهمم که شکستن سم خلافت در تن و روح مردم ایران، در قدم اول نه از سلاح، که از شکستن بت عدم باور به توان خود میگذرد، از سوختن ردای نمیتوان و تسلیم طلبی میگذرد، از احیاء روح شورشی تسلیم ناپذیر هر انسانی میگذرد که در وانفسای حکومت خمینی اعتماد او را له کرده و امید او را کشته اند.
در زیر بند تبعیض طبقاتی، فقر و فساد گسترده، اختناق بی حد و حکومت چوبه ی دار، انسانی هست که بایستی به تغییر سرنوشت خود اعتقاد داشته باشد، انسانی که به قول عبارت بسیار وزین مریم، تقدیر را با تغییر عوض کرده است. انسانی که برای دفاع از کرامت انسانی خود سدهای ترس و توهم و تذبذب را به کنار زده و توان و تهاجم و تفرق خود را به صحنه ی إثبات میکشاند.
انسانی که تریاک را ترک میکند و از زدن زخم به زیر دست، دست میکشد، انسانی که آینده را به رویای بهتری از این بودن خفت وار، توصیف و ترسیم میکند.
انسانی که از بیابان منافع آنی و آتی خود خواهانه و خودخوارانه به گلستان ترقی جمع و جامعه راه می یابد.
پیام استقامت اشرف، پیام پیروزی انسان بر تقدیر است و از این رو اینقدر برای رژیم ملایان ترسناک بوده و هست. وقتی این پیام در روزی بس خون آلود و پر آتش در مقاومت به هر قیمت مجموعه ای از زنان و مردان مجاهد خلق در برهه های مختلف سنی نمایان میشود، هر انسانی به خود می گوید که میشود تا این حد هم بدون هیچ سلاحی، از آزادی انتخاب آگاهانه انسان رها بودن دفاع کرد و پس چرا من برده باشم؟.
فهم من از "کهکشان زهره" چیزی جز احیاء روح آزادیخواهی در بشریت معاصر نیست، بشریتی که در هر عصر از اصل خویش دور شده و نه بر اثر یک اتفاق ماوراء الطبیعه بلکه در اثر فدا و زحمت یک نسل پیشتاز در مداری بالاتر قرارگرفته است. در دوران ما خیلی اخبار را معادل تحولات میدانند اما واقعیت این است که در ورای هر تحول، مجموعه ی عظیمی از تلاش و زحمات و کار و فدا قرار دارد. اطمینان دارم که تک تک قطرات خون شهدای کهکشان زهره، توسط زحمت و تلاش و رهبری و اعضاء مقاومت و مجاهدین و رزمندگان آزادی در هر نقطه از دنیا، به پیکر انسانهای آزادیخواه رسیده و به آنها توش و توان ادامه ی مبارزه ی سخت و نفسگیر کنونی را داده است.
آیا درگیر کردن رژیم ولایت فقیه در بحران وجود و لاوجود کنونی که از ابتدا از فعالیتهای این مقاومت شروع شده است، معنای دیگری جز این دارد که راه قهرمانان اشرف به پیروزی کامل خلق منتهی خواهد شد؟ آیا در توانمندی حیات بخشی این فدای عظیم در دورانی که هم شرق و هم غرب عالم در پشت ولی جنایتکار فقیه صف بسته اند، دیگر شکی وجود دارد؟ آیا راه رژیم نسبت به دو سال پیش بازتر شده است؟ چرا کشتار و قتل عام های متعدد از مجاهدین نتوانسته است این مقاومت را از سر راه رژیم بردارد؟ جواب فقط در تلاش و تطبیق علمی مجاهدین با شرایط و ادامه ی مبارزه به هر قیمت است.
سرنوشت روشن مردم ایران را فرزندان کبیر این خلق در کسوت سازمان انقلابی پیشتاز را الان نزدیک به پنجاه سال رقم زده اند. طولانی شدن مبارزه و تعمیق صفوف و آشکار شدن ماهیت حقیقی جریانها و افراد و نشستن آنها در مقام شایسته شان تنها دلیل دیگری بر اصالت راهی است که مجاهدین خلق از روز اول انتخاب کرده و بر آن پای فشرده اند. و این انقلابی است تا پیروزی!.