تو غائبی و کسی شعر تر نمی خواند
سماع محفل من هوی و های تنهائی
تو غائبی و فنا در فنا جهانم گشت
تمام زندگی ام شد بهای تنهائی
چگونه خو بکنم با نبودنت، این جا
منم غریبه ترین آشنای تنهائی
به هرچه می نگرم،نقش بودنت پیدا
تمام خانه کنون جای پای تنهائی
نیامدی و دلم شرحه شرحه ویران شد
و سوخت سینه ام ازسوز نای تنهائی
چه قدر بی تو شبیه خود خدا شده ام
دلم عجیب گرفته ست در سرای تنهائی