«یکی در بیابان سگی تشنه یافت/
برون از رَمَق در حیاتش نیافت
(=در او جز آخرین ذرّه های زندگی نیافت)
کُله دَلو کرد آن پسندیده کیش/
(=آن پسندیده کیش از کلاهش به عنوان سطلی برای کشیدن آب از چاه استفاده کرد)
چو حَبل (=طناب) اندر آن بست دَستار (=شال سر) خویش
به خدمت میان بست و بازو گشاد/
سگ ناتوان را دمی آب داد
خبرداد پیغمبر از حال مرد/
که داور (=خدا) گناهان او عفوکرد
اَلا (=آهای) گر جفاکردی اندیشه کن/
وفا پیش گیر و کَرَم پیشه کن
یکی با سگی نیکویی گم نکرد/
کجا گم شود خیر با نیکمرد؟
کَرم کن چنان کت (=که ترا) برآید ز دست/
جهانبان در خیر بر کس نبست
به قنطار (=به اندازه پوست گاو پر از سکّه طلا)زر بخش کردن ز گنج/
نباشد به قیراطی (=به اندازه دو دهم یک گرم) از دسترنج
بَرَد هرکسی بار در خورد (=به اندازه) زور/
گران (=سنگین) است پای ملخ پیش مور»
(«گلستان»، سعدی، باب دوم، «در احسان»، تصحیح و توضیح دکتر غلامحسین یوسفی، صفحه 85).