م. سروش:‌ پنجره وقتی خوبه، که رو به خورشید باشه

یه شعر خوب شعریّه، که سرتا سر امیده
پر از روزای روشن، صبح و سحر، سپیده
گلواژه های ساده، صمیمی و با احساس
مثل گل سرخی که، یکی برا تو چیده


یه دوست خوب بی وقفه، تا آخرش باهاته
تو شادی و تو غصّه، رفیق لحظه هاته
خنجر تو آستینش نیست، زلال و بی غل وعش
با اشکات اشک می ریزه، شریک خنده هاته

یه شهر خوب باید که، آباد و آزاد باشه
زنده و پر هیاهو، دلا باید شاد باشه
عدل مث آفتاب باید، سهم آدمهاش بشه
هوا که ابری می شه، دشمن بیداد باشه

یه باغ خوب باغیّه، پر از گلای احساس
عطر خوش محبت، شکوفه های گیلاس
پرنده های آزاد، رو شاخه های تقدیر
جای نفس کشیدن، بی تردید و بی وسواس

پنجره وقتی خوبه، که رو به خورشید باشه
باور نور آفتاب، تو شب تردید باشه
وقتی درا رو بستن، تا پشت در بمونی
برای جا نموندن، یه دنیا امید باشه

راهی که از یه آدم، انسان خوب بسازه
برای آدمیّت، ضرورته، نیازه
یه راه سخت و دشوار، به مقصد یه قلّه
خوشا به حال اونکه، کم نیاره، نبازه

یه خاک خوب بی تردید، کودک کار نداره
تو کوچه و خیابون، کلّی خمار نداره
شرف نمی فروشه، هیچ زنی از سر فقر
به جای عدل و انصاف، چوبه دار نداره

یه روز خوب روزیّه، که من و تو ما بشیم
گم شده بودیم اگه، دوباره پیدا بشیم
تو جاده سرنوشت، یه راه نو بسازیم
واسه حقّی که خوردن، وارد دعوا بشیم.