پیشکار آقا، خودش می گفت همه چیز قوز بالا قوز شده است. مشکلات مملکتی و منطقه ای و جهانی یک طرف، جناب ملک الموت هم دارد یکسره و بی وقفه بالای سر بیت برای خودش ویراژ می دهد.
می گفت: بعد از اینکه احمدی نژاد که الهی چشمان عدسی اش به باباقوری مزمن مبتلا شود آقا را از نفس کشیدن هم ناامید کرد، شیخ فری و دار و دسته اش آمدند اینجا و نشستند رو در روی آقا و شرم را خورده و حیا پس داده، گفتند که اگر عطای بمب اتمی را به لقایش نبخشید، چه می شود و چه و کذا و کذا... حضرت آقا هم با قاطعیتی که در همه عمرم از کسی ندیده بودم رو به آنها کرده و فرمودند: اگر واشنگتن سیتی را در دست راست من و مسکو را در دست چپم قرار دهید، از بمب اتم کوتاه نخواهم آمد.
خلاصه آنقدر گفتند و گفتند و از حال و روز مملکت و ضرورت برداشته شدن تحریمها و ترس از قیام مردم روضه خواندند و نوحه سرایی کردند که آقا اندکی از قاطعیت خود کاستند و فی الفور بساط غنی سازی فردو را یکسره جمع و جور کردند و قلب راکتور اراک را هم اجازه دادند که با بتن از کار بیندازند. آنگونه که گویی نه خانی آمده و نه خانی هم رفته است.
همین چند روز پیش نروژی های اجنبی آمدند و نزدیک به دوازده هزار تن اورانیوم غنی شده بیست درصدی آقا را بار زدند و روانه روسیه کردند. البته آنها هم قول داده اند که در مقابل جهت جشن تولد معظم اله کیک زرد تقدیم کنند.
خودم دیدم که آقا به یکی دو تا از اطرافیانشان می گفتند: کیک زرد به چه درد ما می خورد آخر؟! همه چیزمان را داده ایم که مثلا تحریم ها را بردارند. تازه تحریمها را هم که تمام و کمال بردارند که بر نمی دارند، سقوط قیمت نفت هم که با سقوط ارزشهای نظام ما مسابقه گذاشته اند و هیچکدام کوتاه بیا نیستند. همینطوری پیش برود فردا از عهده مخارج همین بیت خودمان هم بر نمی آئیم چه رسد به مملکت. حالا هم که گیر داده اند به موشکهای الهی نظام ما، و سپس در حالی که سخت برافروخته شده بودند با روحیه ای «انقلابی» و مشت گره کرده تقریبا فریاد زدند: خاک بر سرت ظریف که به خاک سیاهمان نشاندی.
پیشکار آقا سیگاری روشن کرد، پک عمیقی زد و ادامه داد: دلخوشی های آقا اینروزها دارند یکی یکی از دست می روند. همین آقا «مجتبی» که کلی آقا روی ایشان برای جانشینی و ولایتعهدی خودشان حساب باز کرده بودند، حسابی آقا را ناامید کرد رفت پی کارش. خودم با همین دوتا گوشهایم شنیدم که زیر لب زمزمه می کردند: اینهمه روی این بچه سرمایه گذاری کردیم، روضه زعامت و اصول مملکت داری در گوشش فرو کردیم عاقبت پدرسوخته تبدیل شد به سردسته اختلاس چی های مملکت. اصلا انگار ناف این بچه را با قیچی اختلاس بریده اند که به هر پرونده ای که ورود می کنیم همین که لایه های اولیه را کنار می زنیم می رسیم به مجتبایمان و هی مجبور می شویم فرمان «کش» ندادن صادر کنیم و مضحکه عام و خاص شویم.
بنده خدا آقا راست می گویند. پاچه ورمالیده ای شده است این مجتبی برای خودش که اون سرش ناپیدا. عظمای ما را سکه یک پول کرده است پدرسوخته.
راستش دلمان بدجوری برای آقایمان می سوزد. بنده خدا نه از اتمی کردن نظامش خیری دید و نه از مجتبایش. بدشانسی پشت بدشانسی و بدبیاری به دنبال بدبیاری مثل سریش عبای نازنینش را چسبیده و رها نمی کند. حاسدان و چشم تنگها هم بی نهایت از اینجا تا الی ماشاءالله صف بسته اند و چشم دیدن موفقیت و ترقی حضرتشان را ندارند.
یک قلم از این جهان عریض و طویل و پیچ در پیچ، آقا یک هلال نازک شیعی را طلب کرده بودند که همین را هم این حاسدان و بخیلان نتوانستند به ایشان ببینند. در بوق و کرنا کرده و رسوای عام و خاصشان نمودند.
در عراق دارند مهیا می شوند تا با سلام و صلوات دُم مبارکشان را بگیرند و بیندازند بیرون. در سوریه معظم له دیدند زورشان بدجوری به مخالفان برادر اسد نمی رسد، مجبور شدند پای روسهای اجنبی مفت خور را هم به بلاد مسلمین باز کنند تا بلکه شاید دری به تخته بخورد و باریکه ای از هلال در ید قدرت باقی بماند. منکه چشمم آب نمی خورد. مشهدی حسن آبدارچی بیت هم که با من هم عقیده بود می گفت: اینا برا فاطی تنبون نمی شه.
حالا همه اینها یک طرف یمن هم یکطرف. باور کنید که چهل شبانه روز عزای از دست رفتن یمن داشتیم و بساط سینه زنی در بیت عظما برقرار بود. یک چیزی می گویم یک چیزی می شنوی. دل آقایی که غنج می زد برای هم مرز شدن با عربستان سعودی حالا تبدیل شده به یک کاسه لبالب از خون.
مدیونی اگر فکر کنی که درماندگی های آقایمان به همین جا ختم می شود و دیگر هیچ. آقا اینروزها همه اش در زیرزمینی اندرونی که برای لحظات ملکوتی دود و دَم و فلوت زنی ساخته و پرداخته اش کرده زیر لب زمزمه می کند که:
اگه دردم یکی بودی چه بودی ..... وگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم طبیبی یا حبیبی ..... ... از این هر دو یکی بودی چه بودی
امان از رفیق نارفیق. آقا دیگر نه در وطن دلش شاد است و نه رو و آبرویی در غربت برایش باقی مانده است. یک قلم همین شیخ اکبر مگر خودش و خاندانش که الهی جز جگر بگیرند کم از قبَل سخاوتمندی و چشم پوشی های حضرتشان، بردند و خوردند؟! اینهم آخر عاقبتشان. آقا همان دستی را که قابلیت تکان دادن دارد تا آرنج در عسل فرو کردند و تا ته حلقوم این شیخ نمک نشناس فرو چپاندند. نتیجه هم اینکه شیخ عسلها را یکجا بلعید و یک گاز پدر در آور خانمانسوز هم از دست مبارک گرفت.
خودم با همین دوتا چشمهایم دیدم که یک روز با کلی خدم و حشم که از صدقه سر ولایت آقا دور خودش جمع کرده، آمده بود اینجا خدمت ایشان. نشسته بود و با آن دو تا چشمان نخودی زل زده بود به آقا و در خصوص انتخابات مجلس و خبرگان برای جنابشان خط و نشان می کشید. مردک انگار مملکت ارث پدرش هست که می خواهد یکجا بالا بکشد. آقا هم که ماشاءالله زیر بار حرف زور نمی روند مگر اینکه زورش خیلی پدر در بیار باشد. در حین بحث و گفتمان هم وقتی که از فرمایشات آقا عصبانی شد چنان انگشت سبابه دست راستش را که الهی وبال گردنش بشود به علامت تهدید به طرف صورت مبارک آقا نشانه رفت که اگر آقا اندکی غفلت کرده بودند و سر مبارک را عقب نکشیده بودند تا نیمه در چشم مبارکشان فرو می رفت.
خلاصه خدا خودش رحم کند سر این انتخابات. بین خودمان بماند از پچ پچ های نزدیکان خیلی نزدیک آقا خودم شنیدم که عظمایمان از دست این رفسنجانی و دار و دسته اش شبها هم خواب خوش ندارند، دائم کابوس انتخاباتی مخصوصا از نوع خبرگانی اش را می بینند و گه گاه هم شنیده شده که در خواب، فحشهای غیر شرعی و مکروه نثار «خواص بی بصیرت» کرده اند اما شما را به خدا اینها را جایی نگوئید که برایمان مکافات می شود.
باز هم مدیونی اگر فکر کنی که مشکلات لاینحل آقا سید علی به همین جا ختم می شود و فارغ.
از سال هشتاد و هشت که مردم نمک نشناس به خیابانها ریختند و آن الم شنگه ها را به پا کردند، تا همین الان که من با شما اختلاط می کنم، آقا حتی یک شب خواب راحت به چشمان مبارکشان فرو نرفته است. اصلا حساسیتی روی کلمه «مردم» پیدا کرده اند که عجیب! حق هم دارند. شما ببینید سر یک قلم «پروستات» ناقابل با آقا چه کردند؟! اصلا هم بیخود نیست که مقرر فرموده اند به جای کلمه مردم، در بیت رهبری از کلمه «ناس» استفاده شود. خودشان هم همیشه میان لب و دندان مبارک از همین ناس استفاده می نمایند.
از بحث دور نشویم. آقا اینروزها بدجوری نگران است که مردم کاسه صبرشان لبریز شده و دست به حرکتی غیر اسلامی بزنند و دود ودودمانش را بر باد فنا بدهند. همین پریروز سردار نقدی را احضار کرده بودند. خودم دیدم که با دست مبارک گوشش را کشیده بودند و نکات امنیتی را همچون «یاسین» در گوشهای درازش فرو می کردند.
عربها هم که دیگر شورش را در آورده اند. آقا کلی سرمایه گذاری کرده بودند تا در بلاد حجاز شیخی علم کنند و سر فرصت الم شنگه ای راه بیندازند. کلی برنامه ریزی کرده بودند. خیلی هم خوشحال بودند. می دیدم که گاهگاهی وقتی خیلی کیفور بودند حتی بشکن هم می زدند و دَم می گرفتند که:
نه چَک زدیم نه چونه..... حجاز تو جیبمونه
حالا ببینید این خدانشناسها با شیخ دست پرورده و در آب نمک خوابانده شده مقام معظم چه کردند؟! خودتان قضاوت کنید. با این توصیف دیگه حالی به آدم می مونه؟! آقا هم که اوضاع را اینجوری دیدند، فرمودند: اگر حجاز را نمی توانیم تسخیر کنیم، سفارتخانه شان را که می توانیم. من و تعدادی از سران سپاه و بسیج از اینهمه درایت مقام رهبری کلی کیف کردیم و انگشت تعجب هامان را گزیدیم. ماشاءاله همه کارهاشان از روی حساب کتاب هست.
البته بگذریم که خیلی زود معلوم شد که نه ما و نه آقا اصلا به عواقب این کار فکر هم نکرده بودیم. ایشان یک شکری خوردند و بلافاصله مجبور به غلط کردم گویی از زبان یکی از فرماندهان سپاهشان شدند. همین امروز که خدمتشان شرفیاب شدم دیدم دائم دست پشت دست می زنند و هی تکرار می کنند که: چی می خواستیم و چی شد.
نتیجه اینکه عربستان و بحرین وسودان با لگد دیپلمات تروریستهامان را بیرون انداختند. امارات هم که فیتیله دیپلماسی اش با ما را کشید پائین، سفیر کویت هم فعلا خیال بازگشت به ام القراء مان را ندارد. شورای امنیت و جامعه جهانی هم که مثل خروس جنگی مقابلمان جبهه گرفته اند.
اصلا نمی دانم چرا مخصوصا اینروزها آقا هر کاری می کنند می شود قوز بالا قوز. مثلا همین چند روز پیش که برای رفع صفرای مبارک سفارش سکنجبین دادند، کار برعکس شد و صفرایشان زد بالا. برای رفع تحریم ها اقدام فرمودند، نفت کشید پائین. به طلا دست می زنند، تبدیل به آهن پاره می شود.
خلاصه اوضاع نظام در داخل روی آب، در منطقه خرابتر از خراب و در عرصه جهانی، رفع تحریم ها شده مثل سراب. دل و جگر عظما هم که بدجوری کباب. کاری از دست آقا بر نمی آید. بیچاره تقصیر هم ندارد. از قدیم گفته اند که: یک دست صدا ندارد.