«ز مور آموز رسم بردباری» ـ پروین اعتصامی

«ز مور آموز رسم بردباری» ـ پروین اعتصامی

«به راهی در, سلیمان دید موری/

   که با پای ملخ می کرد زوری

 

به زحمت خویش را هر سو کشیدی/

وزان بار گران هر دم خمیدی

 

چنان بگرفته راه سعی در پیش/

که فارغ گشته از هر کس, جز از خویش

 

نه اش پروای از پای اوفتادن/

   نه اش سودای کار از دست دادن

 

به تندی گفت کای مسکین نادان/

   چرایی فارغ از مُلک سلیمان؟

 

مرا در بارگاه عدل خوانهاست/

   به هر خوان سعادت میهمانهاست

 

بیا زین ره به قصر پادشاهی/

بخور در سفره ما هرچه خواهی

 

چرا باید چنین خونابه خوردن/

   تمام عمر خود را باربردن؟

 

رهست اینجا و مردم رهگذارند/

   مبادا بر سرت پایی گذارند

 

مکش بیهوده این بار گران ر/ا

   میازار از برای جسم، جان را

 

بگفت: "از سور کمتر گوی با مور/

   که موران را قناعت خوشتر از سور

 

چو اندر لانه خود پادشاهند/

نَوال پادشاهان را نخواهند

 

نیفتد با کسی ما را سر و کار/

که خود هم توشه داریم و هم انبار

 

چو ما خود خادم خویشیم و مخدوم (=آقا و سرور/

به حکم کس نمی گردیم محکوم

 

مرا امّید راحتهاست زین رنج/

   من این پای ملخ ندهم به صد گنج".

 

گرت همواره باید کامکاری/

 ز مور آموز رسم بردباری