صدای کودکانه ای که شعری می خواند چشمان مرا از عکس های نمایشگاه زنان دور و به سمت سن کشاند. دختر بچه ای برای پدر خود از آرزوهایش می گفت و از درد دل هایش و در جواب کلمات شیرین وی پدرش با کلماتی زیبا او را از آینده ای روشن و تابناک که در انتظارش است با خبر می کرد. پدر در راه بدست آوردن آن آینده تابناک برای او و تمامی دختران و زنان ایران و جهان، جان خود را عاشقانه فدا کرد و آن صفورای کوچک اینک رزمنده دلاوری شده بود که با ایمانی قاطع از روی سن فریاد تمام زنان ستمدیده تاریخ را با فریادش سر می داد که می توان و باید برعلیه این ظلم و نابرابری و ستم و استثمار شورید و میتوان بر علیه این ظالمان جنگید و بر آنان پیروز شد. آری میتوان و باید.
صدای کف زدن و فریاد تشویق جمعیت در همه جای سالن طنین انداز میشود تا در فردایی نه چندان دور زمینه ساز سردادن سرود مرگ ظالمان گردد. سخنرانان در رنگ های مختلف ازگوشه و کنار جهان خود را برای گرامیداشت روز جانی زنان در ۸ مارس به پاریس رسانده بودند تا دردهای زنان محروم و تحت ستم منطقه خود را برای دیگران بیان و همبستگی خود را برای مبارزه ای همدوش با آنان برای بدست آوردن آزادی و برابری و عدالت بیان کنند.
درحال خالی کردن فیلم های کارت دوربین در کامپیوتر بودم که صدای دختر بچه دیگری نظرم را به خودش جلب کرد. اینبار دختر بچه ای از سوریه در حال خواندن شعری در مورد ظلم و جنایات اسد و مزدوران خامنه ای در کشورش و بیان دردهای مردم بی گناه هموطنش بود.
برای بیان درد نیاز نیست سخنور خوبی باشی، یا صدای خوبی داشته باشی. فقط کافیست درد مند باشی چون شنونده و بیننده خودش درد ها ی تو را حس میکند.
تصویر و صدای دختر بچه سوری در ذهن من به تصاویر کودکی صفورا و صدای او تبدیل می شد و سپس به تصاویر زنان مبارزی که عکس هایشان در تابلوهای نمایشگاه نصب شده بود دیزالو می گردید.
تعداد کسانی که در سالن زبان عربی بلد بودند خیلی کم بود و لی هیچکدام از صدها زن و مردی که در سالن با شنیدن کلمات دختر بچه سوری مثل من اشک می ریختند نیازی به فهمیدن کلمات وی برای احساس درد درونی اش نداشتند. چه نیازی به فهم کلام است وقتی که قلب دختر بچه از شدت درد در حال بیرون آمدن از درون سینه اش است و بغض تمام وجودش را فرا گرفته و زبانش بند آمده و دارد اشک می ریزد.
بر روی چهره معصوم دختر بچه بی گناه سوری و درمیان قطرات زلال اشک دیدگانش تصویر چهره خشمگین خواهر مریم در حین سخنرانی در سالن ظاهر میشد که داشت با کلماتی آتشین و با صدایی رسا خطاب به جنایتکاران حاکم می خروشید:
(( این اشگ های دیده نشده و این ناله های شنیده نشده را دست کم نگیرید. ازهمین هاست که طوفانی برمی خیزد و دودمان زن ستیزان را برباد خواهد داد. )).........
صدای کف زدن جمعیت به یک باره در تمامی سالن طنین انداز میشود......صدای کف زدن در گوشم به تدریج به شلیک رگبار و گلوله ها فید میشود.....
قلمم را با اشکهای دختر بچه سوری پر می کنم و دردهای بی پایانش را با خون دلم می سرایم:
چرا ؟
چرا چشمان کودک اشکبار است
برادر غرق خون در یک کنار است
ندارد هیچ امیدی به فردا
پدر در خاک مادر سوگوار است
چرا دنیا شده بس تیره و تار
نباشد دردمندان را کسی یار
همه عالم پر از ظلم و جنایت
سر آزادگان باشد لب دار
چرا آتش کشد هر جا زبانه
بهر جا خون مردم شد روانه
غم و اندوه و چشمان پر از اشک
صدای شیون است در هرکرانه
چرا فریاد ها پاسخ ندارند
درون سینه ها گوله بکارند
بجای بارش باران رحمت
سر پیر و جوان آتش ببارند
چرا دستان تفنگ بر کف نگیرند
زما نی که همه مردم اسیرند
برای خلق ها باید که جنگید
همه آزادگان در این مسیرند