آن شعلههای خشم که بنیاد ظلم و عوامل کودتای مصدق را د رهم بلعیده بود اکنون در خلأ یک آلترناتیو دموکراتیک داشت بیجان وبی رمق میشد. آن اشک شوق که از افق آزادی انقلاب بر گونه هر ایرانی جاری بود خیلی زود رنگ خون گرفت. میلیونها ایرانی با شنیدن زجه های نوحه در رادیوتلویزیون نو پای رژیم که نویددهنده شیونهای درراه از شکنجههای که در انتظار مخالفین بهنظام خمینی بود، با نگرانی آن را دنبال میکردند. درواقع انقلاب پنجاهوهفت برای خمینی فرصتی بود تا ابزارهای فرسوده شکنجه سلسله پهلوی را با تکنیکهای جدیدتر ارتقا دهند و تئوریهای نرمافزار دروازههای تمدن شاه اینک با فتوای خمینی تطهیر و تزیین شود.
قطار تمدن ایران در سال 1357 شمسی توسط یک لوکوموتیوران جدید دزدیده شد که نه پوشش و نه رویش و نه جهت رانندگی سنخیتی با تمدن ایران و ایرانی نداشت. این قطار در جهت معکوس تمدن یعنی به سمت مبدأ تاریخ درحرکت بود. این نظام به دنبال جمعآوری استخوانهای خلفای بیرحمی بود تا با " د ان آ " آنها موجودات نوینی تولید کند که چون روباتی هرچه از مساوات و برابری، امنیت، آزادی، ترحم، سازندگی، آرامش و آسایش، شعف و شادی، رفاه، زیبایی، هنر، موسیقی، ادبیات، نوآوری، حقوق بشر و... است را به اشک و فغان و عزاداری و جادوگری و خرافات و جنگ و دزدی و تجاوز واعتیادو نابرابری ... مبدل کند.
این لوکوموتیوران به دنبال پودر استخوانهای معاویه و شمرو یزید و عمرو عاص و تیمور و چنگیز ...بود تا کپی آنها را در رهبری ولایتفقیه خمینی و خامنهای و رفسنجانی و خاتمی و روحانی... بازسازی و تولید کند. آنها نیازمند سرداران قصی القلبی بودند تا مثل قاسم سلیمانی و جعفری و رادان و لاجوردی و گیلانی و موسوی اردبیلی و لاریجانی رجم کنند سر ببرند و دروغ ببافند و هرزه و دزد چپاولگر باشند.
اما رژیم خیلی زود فهمید که روایات و خرافات، نسل جدید را سیراب نمیکند. جنگ و کشتار و خفقان و چادر و حجاب اجباری و حتی تروریسم هم بهطور درازمدت برای "انقلابیون یکشبه" او که فریب پیام " حرمت و کرامت " امام دجال را خورده بودند کفایت نمیکند.
خمینی از همان روزهای اول ورود به پاریس و شاید هم پیشتر در عراق فهمیده بود که او همیشه یک کابوس بنام مجاهدین خلق دارد. خمینی میدانست آنها در حل مسائل دنیوی (سکولار) از آخرین دست آوردهای بشر برای ایران آزاد و دموکراتیک و از بکار گیری دست آوردهای علمی و اجتماعی و اقتصادی سایر کشورها که زائیده افکار و پیام و تجربه همه پیامبران ادیان بزرگ و فلاسفه و دانشمندان لائیک بود هم استفاده میکنند.
در این رویکرد افکار ارتجاعی و استاتیک خمینی در مقابل ایده نوآوری و دینامیک مجاهدین جایی نداشت. خمینی در سرفصل امجدیه خوب فهمیده بود که ".. دشمن نه در آمریکا و نه در شوروی بلکه در تهران است.." فهمیده بود که آنها دارند جان " اسلام " ارتجاعی او را تیکه تیکه میکنند و آب میکنند. آنها دیدگاه و برداشت دیگری از اسلام داشتند که برای خمینی یک تهدید بالقوه بود. به تعطیلی کشاندن کلاسهای آموزشی تبیین جهان آقای مسعود رجوی که هزاران نفر در آن شرکت میکردند نیز از کارهای شرمآور او در همین راستا بود.
خمینی پس از مصرف همه ذخیرهها و ترفندها، برای نگهداری نیروهای در حال خزان باید راهی میجست. چونکه دیگر نمیتوانست به خاطر ترس از عذاب جهنم آنها را برای امربهمعروف و نهی از منکر به جان زنان و مخالفان بی اندازد و یا برای مدافع حرم هیزم تنور جنگ کند.
از طرف دیگر مردم آگاه و انقلابیون ایران هم وقتی میدیدند که درجه حرارت آتش جهنم خمینی و خامنهای داغتر از جهنم اخروی است، درب بین خود و جهنم را باز کردند تاکمی از هوای جهنم به تن آنها بخورد شاید آرامش گیرند. وقتی هیبت ترس جهنم فروریخت امید بهشتی که خمینی قولش را داده بود بلوفی بیش نشد، بیدینی محض و لذت دنیا طرفداران بیرحمتری برای خمینی فراهم کرد.
خمینی در این سرفصل جامعهای برقرار کرد که "امت اسلامی "جای خود را " به حزبالله " و " چماق داران " و " ابرمرد " داد تا با دستباز با دریافت مزدی کافی و مصونیت حکومتی از " حکومت که شعبهای از ولایت مطلقه رسولالله است,... و مقدم بر تمام احکام فرعیه و حتی نماز و روزه و حج است..." را حفظ کنند؛ و از همانجا " این ابرمردان " صاحب جان و مال و نوامیس و مجلس و دولت و ادارات دولتی شدند "؛ و زنان را که 50 درصد جمعیت این کشور را تشکیل میدادند را به چشم وسیله عیاشی و سرگرمی همین "ابرمردان " نگاه کردند و به سخره گیران حکومت را که با رعایت نکردن حجاب "نظام را تهدید میکردند " با استفاده از نهی از منکر مشمول اسیدپاشی دانستند ...تجاوز به زنان در کهریزک و اوین و سایر دخمههای رژیم از همین تئوری نیچه زائیده شده و هیچ ربطی به " اسلام " ندارد.
دیری نگذشت که آن پشموپیلههای حزبالله ریخت و جای اورکتهای آمریکائی را کتشلوارهای انگلیسی گرفت.
و " اقتصاد مال خر " دوباره به دست دزدان و همان خران انقلاب یعنی همان برادران پاسدار او روحانی رواج یافت. بیتالمال اکنون چیزی جز غنائم جنگی در دست دار و دسته ایلغار مغول یعنی ولایتفقیه چیز دیگری نبود.
و از همین تئوری نیچه میشود حقوق زنان را در ارث و مالکیت نابرابری و آزارهای جنسی و تبعیض سیاسی و حجاب اجباری به چوب حراج زد که خریدارانش همان جنس نرینهای است که تاریخا حق مالکیت انحصاری بر زن را دارد.
مماشات با دین در موازات با مماشات غرب سالهاست درون نظام و اکنون در تمامی خاورمیانه جاری است. بازنده واقعی این مماشات میلیونها مردم بیپناهی هستند که در روزهای سیاه زندگی زیر بمباران خانه و کاشانه و فرزندان خود فریادرسی ندارند. دردناکتر از همه سکوت کدخدای بیمروت جهان است که رضایت قلبی از این کشتار را اعلام میکند. نقطه اتکای روحی و تنها یاور و امید این مردم همان خدا و نیایش بود تا امروز را به فردا برسانند؛ اما برندگان این بازی همان سودا گران مرگ میباشند ...
پیشنهاد نیچه مبتکر "حکومت خواص " که اولین بار توسط هیتلر مورداستفاده و آزمایش قرار گرفت بهطور خلاصه به شرح زیر است.
تئوری حکومت خواص
فردریک نیچه در سال 1844 در یک خانواده مذهبی در آلمان به دنیا آمد ولی بهزودی دست از تحصیل در رشته الهیات کشید و از مسیحیت روگردان شد در زبان یونانی و علوم ادبی تبحر یافت و در دانشگاه بال بهعنوان استاد در سوئیس استخدام شد. او در جوانی از مریدان شوپنهاور واگنر از بزرگترین استادان موسیقی عصر خود بودند. ولی بعدها از آنها برید و با بسیاری از دوستان قطع رابطه کرد و هنوز جوان بود که به بیماری روحی دچار شد که ده سال طول کشید. از معلمی دست کشید ولی بسیاری از تصانیف مهم او در همین دوره ظاهر گردید. بالاخره در سال 1900 میلادی درگذشت. نیچه تصانیف زیادی دارد از معروفتری آنها کتابی است بنام "زرتشت چنین گفت" که گفتار او در این کتاب فلسفه نیچه است. او اعتقاد داشت که ایرانیان اولین اقوامی بودند که معنی اصلی زندگی را دانستهاند... او معتقد به ادواری بودن تاریخ است که در هر هزار سال قائدی دارد...
اما افکار او بر چند محور دلالت دارد که بهطور خلاصه به شرح زیر است:
1 - نیچه به حکومت "ابرمرد" و "خواص" اعتقاد عمیق دارد:
"... فکر خدا و زندگی اخروی را باید کنار گذاشت که آن از ضعف و عجز آمده است انسان باید فکر زندگی دنیا باشد و به وجود خود اعتماد کند. این آغازرهائی از بندگی است.. حلم و حوصله و اغماض از بیهمتی و سستی است مردانگی باید اختیار کرد. بشر باید به مرتبه برتر برسد.. عزم و اراده داشته باشد، قیدوبند تکلیف ولوم نفس وجدان را بگسلاند. خود را باید خواست و خود را باید پرستید ضعف و ناتوانی را باید رها کرد تا از میان برود. تا ناتوان باربر دوش توانا نباشد. مرد برتر و زبردست لازم است مردم زبردست اگر نباشد چه باک؟ گروه مردمان (اکثریت مردم), غایت وجود نیست بلکه وجود خواص و مردان برتر غایت مطلوب است..."
2 - به برابری جنسیت و اقوام اعتقاد ندارد:
"...این سخن باطل است که مردم و قبایل و ملل در حقوق یکساناند... مردم باید دودسته باشند یکی زبردستان و دیگری زیردستان اصالت و شرف متعلق به زبردستان است و آنها غایت وجودند؛ و زیردستان آلت وسیله اجرای اغراض ایشان میباشند. بسط زندگانی انسان بهوسیله بزرگان و زبردستان صورت میگیرد که معدودند و جمعت اکثریت باید اسباب کار ایشان باشند..."
3- او به خودپرستی اعتقاد دارد و طرفداری از ضعفا را ضعف میداند
"...مرد برتر آن است که ... هوا و تمایلات خود را برآورده کند خوش باشد و خود را خواجه و خداوند بداند. هر مانعی را برای خواجگی بردارد و از خطر نترسد و از جنگ و جدال نهراسد " ... و دیگر اینکه باید رقت قلب و رأفت را دور انداخت که رأفت از عجز و فروتنی است و فرمانبرداری از فرومایگی است. اصول اخلاقی که مردم تاکنون پیروی کردهاند، در صلاح عامه و طبقه اکثریت یعنی زیردستان ترتیب دادهشده است نه در صلاح زبردستان و طبقه شریف، باید ان اصول را به هم زد ... "
4- او زنان را وسیله سرگرمی مردان میداند و اینکه: "...برابری زن با مرد و لزوم رعایت حقوق او نیز از سخنان باطل است. اصل مرد است و مرد باید جنگی بوده و زن وسیله تفنن و تفریح جنگیان باشد و فرزند بیاورد..."
5 - بیرحمی را از خصایص فطری انسان میداند؛ و برای شعور عقل بهای چندانی قائل نیست.
" ... بشر برحسب فطرت و طبیعت بیرحم است؛ و اصل همین فطرت است. نفسانیت که امری فطری است بد نیست. جزء اعظم وجود انسان همان امور فطریت که شعور در آن مدخلیت ندارد. ادراک و شعور وجدان و عقل جزء کوچکی از انسان است و نباید به آن اعتماد کرد...