«شاه غازی خسرو گیتیستان آنکه از شمشیر او خون میچکید
گه به یک حمله سپاهی میشکست گه به هویی قلبگاهی میدرید
از نهیبش پنجه میافکند شیر در بیابان نام او چون میشنید
سروران را بیسبب میکرد حبس سرکشان را بیسخن سر میبرید
عاقبت شیراز و تبریز و عراق چون مسخّر کرد وقتش دررسید
آنکه روشن بُد جهانبینش بدو میل بر چشم جهانبینش کشید».
شعر بالا قطعه یی است از حافظ شیرازی درباره امیر مبارزالدین محمد، حاکم شیراز، از خاندان آل مظفّر، و پایان زندگی او.
مُهر بیدادگریها و خودکامگیهای این «محتسب» و «شاه غازی» در بسیاری از شعرهای حافظ دیده میشود. هم او بود که در سال754 هجری قمری شاه ابواسحق اینجو، حاکم مردمدوست و ادبپرور شیراز، همدم و همراز حافظ، را شکست داد و سه سال بعد او را در برابر دیدگان به غمنشسته مردم شیراز به قتل رساند. حافظ در سوگ او، از جمله، غزلی با مطلع زیر را سرود: «یادبار آن که سر کوی کوی توأم منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود»
هنوز دو سال از قتل ابواسحق نگذشته بود که امیر مبارز توسط فرزندش شاه شجاع کور شد. شاه شجاع، پسر ارشد امیر مبارز، به علت علاقه شدیدی که امیرمبارز به نوه اش شاه یحیی (فرزند شاه مظفّر که در سال754 درگذشت) داشت، از بیم آن که حکومت را پس از خود به شاه یحیی واگذارد، پدر را دستگیر و زندانی کرد.
در روز 19رمضان 759هجری، سلطانشاه، خواهرزاده امیر مبارز، به فرمان شاه شجاع، با میله یی گداخته در برابر شاه شجاع و شاهمحمود ـ فرزندان امیر مبارز ـ چشمان امیر مبارز را در زندان کور کرد.
بیت «آن که روشن بُد جهانبینش بدو ـ میل بر چشم جهانبینش کشید» اشاره به این واقعه دارد. امیر مبارز اندکی پس از کورشدن، در زندان درگذشت. اما در همان حال نیز از خونریزی دست برنداشت.
به نوشته «تاریخ نگارستان»، «در هنگام کوری و حبس یکی از موکلانش طنبوری میزد. او را هر چه منع میفرمود فایده نمیکرد. آخر روزی به آن شخص گفت طنبورت را بیاور تا ببینم که او چگونه چیزی است. در حالتی که طنبور به دست او میداد، سر دست او را گرفته پیش خود کشید و دست به گلویش نهاده، او را هلاک کرد». حافظ در شعرهای بسیاری از طیشدن دوران «محتسب» اظهار شادمانی میکند، از جمله در غزل زیر: «سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش که دور شاه شجاعست، می، دلیر بنوش»
شد آنکه اهل نظر بر کناره میرفتند هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
به صوت چنگ بگوییم آن حکایتها که از نهفتن آن دیگ سینه میزد جوش
شراب خانگی بیم محتسب خورده به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش
ز کوی میکده دوشش به دوش میبردند امام شهر که سجّاده میکشید به دوش».