امروز ۱۲ مرداد است و خبر اعدام ۲۵ زندانی سنی اهل سنت ۲۵ انسان بی گناه دبگر در تمامی رسانه های دنیا پخش شده است. ازقتل عام مرداد ۶۷ سالهای زیادی می گذرد ولی جنایتکاران حاکم برمیهنمان برای بر پا نگه داشتن پایه های لرزان حکومت دیکتاتوری خودشان به طور شبانه روزی و بی وقفه همچنان در حال شکنجه و اعدام و قتل عام مردم بی گناه و محروم تحت ستم مان هستند.
ماه مرداد در طی همه این سالها همیشه برای من با خاطرات بسیاری از مبارزات و شهادت هایی همراه بوده است که همواره با آنها زندگی می کنم واز تک تک آنها انگیزه می گیرم و با یاد آوریشان شتابم را برای پیمودن ادامه این مسیر پر از درد و رنج و خون وشکنج ولی سرشار از شکوه و افتخار در راه رسیدن به آزادی خلق اسیرمان بیشترمی کنم. خاطرات به شکل عبور مناظر در پس پنجره قطار به طور شتابان وپی درپی درذهنم حرکت می کنند . . . خاطرات مربوط به عملیات فروغ جاویدان در ۳ مرداد ۶۷ وعبورمان از میان آتش و خون و شهادت بسیاری از دوستان و همرزمان سالیانم در صحنه های مختلف آن وسرانجام شهادت برادرکوچکترم اصغر که در روز چهارم مرداد در گردنه های نزدیک دشت حسن آباد به خاک افتاد ولی تا آخرین لحظات زندگیش لبخند برلب به نبرد درراه آزادی خلق می اندیشید و پایکوبان و دست افشان به دیگر جاودانه فروغ ها در کهکشان ستاره ها ی سرخ ودرخشان پیوست . . . خاطرات قتل عام بیش از ۳۰ هزار نفر از بهترین فرزندان مجاهد و مبارز خلق در زندان ها و شکنجه گاه های مخوف دیکتاتوری آخوندی و شهادت همرزم مجاهدم رضا ترشیزی که با گفتن نه به شکنجه گران مزدور سر تسلیم در مقابل شان خم نکرد و بر طناب داغ دارهای مرداد ماه سال ۶۷ درسرداب های اوین بوسه زد و به دیگر برادران قهرمان مجاهد خود بهمن و بهروز ترشیزی که قبل ازاو به شهادت رسیده بودند پیوست . . . خاطرات ۱۰ مرداد ۶۱ وشنیدن خبر شهادت فرمانده سیا وش سیفی و ده ها مجاهد خلق قهرمان دیگر که تا آخرین لحظات و آخرین گلوله های خود با پاسداران شب و سیاهی جنگیدند تا پرچم شرف و افتخار مبارزه خلق مان را همواره و در هر زمان بربام میهنمان برافراشته نگه دارند . . . خاطرات ۲۲ مرداد ۶۲ و شهادت کوچکترین برادرم احمد که درمقابل دعوت بازجویان برای مصاحبه تلویزیونی در عوض به دست آوردن آزادی و خلاصی اش از شکنجه. سینه اش را بازکرد و گفت من سینه ام را برای گلوله ها آماده کرده ام و درمقابل جوخه تیرباران دژخیمان خمیتی فریاد زنده باد آزادی سرداد و سبک بال به سوی آسمانها پرکشید و رفت و رفت و رفت تا که به خورشید رسید. . . . و خاطرات ۶ و ۷ مرداد ۸۸ حمله وهجوم مزدوران خمینی و شهادت ۱۱ نفر از یاران و همرزمان قهرمانمان در شهر شرف اشرف که در راه آزادی مردم محروم و تحت ستم میهنمان ازهمه چیز خود گذشتند و سلاح بدست پرچم هیهات منالذله حسینی را در نبردهای مختلف ارتش آزادیبخش در برابر دشمنان خدا و خلق دراهتزازنگه دا شتند . . خاطرات . . .
برای بیان هرکدام ازاین خاطرات نیاز به نوشتن ده ها مقاله و کتاب و ساختن صدها فیلم کوتاه و بلند است تا شاید بشود گوشه ای حتی کوچک از این همه حماسه خاموش ولی پرفروغ را درمقابل دیدگان یخ زده انسانهای گم گشته در جهانی پرهیاهو برای هیچ را به نمایش در آورد . هرکدام از این خاطرات مربوط به واقعه و نفراتی متفاوت است ولی در تمامی آن ها میشود تم واحد و مشابه آن چه که در سریال های تلویزیونی وجود دارد را دید چون هرچند که مکان ها تغییرمی کنند و نام افراد عوض میشوند ولی همواره در هر قسمتی از فیلم بازهم همان موضوع و پیام واحدی تکرار شده و ادامه دارمی گردد چون روح حاکم برتمامی این خاطرات شرح حال زندگی و مبارزه مجاهدان و مبارزانی است که طی این سالیان طولانی بطور بی وقفه و بی امان برعلیه ظلم وستم و استبداد حاکم برمیهنمان جنگیدند و خروشیدند تا شعله نبرد برای رهایی را در هر شریطی همواره در سنگ فرش کوچه و خیابان در داخل شهرها و در دل دشت و کوه و جنگل و روستا روشن و شعله ور وزنده و پاینده نگهد ارند. جان برکفانی که جز به آزادی خلق خود به چیز دیگری نمی اندیشند و برای به دست آوردن آزادی ازدست رفته مردم محروم و تحت ستمشا ن ازهمه چیز خود گذشته و جان خود را در این مسیر و در راه خدا و خلقشان فدا کرده ومی کنند.
جان خود را فدا می کنند تا دیگر درهیچ ماه مرداد دیگری ۲۵ انسان بی گناهی را تنها به جرم سنی و کرد بودن اعدام نکنند.
جان خودرا فدا می کنند تا دیگر صدای زجه و ناله مادری داغدار در سیستان و بلوچستان برای اعدام فرزند بی گناهش در زیر کپرهای پاره و کهنه شنیده نشود.
جان خودرا فدا می کنند تا دیگر مادرکردی با دردی جانسوز ازدرون سینه اش نگوید که سه پسرم فرهادو بهمن و مختار را کشتند. حالا سه عروس دارم وسه بچه بی سرپرست . . . .
جان خودرا فدا می کنند تا دیگر هیچ زن کردی برسر جنازه همسربی گناه اعدام شده اش فریاد جگر خراشی سرندهد ونگوید. . .
. . شهرام من رو اعدام کردن. یک انسان بی گناه روبردن بالای دار. مثل اونای دیگه که کشتند .. خدا ازشون نگذره. . .
جان خود را فدا می کنند تا دیگر دختر بچه گریان و یتیمی با صدای معصومانه خود از اعدام پدربی گناهش درمقابل دوربین حرفی نزند؛ و نگوید که . . . رفتم بابام منو ببوسه . . . دیدم اعدامش کردن . . .
جان خود را فدا می کنند تا دیگر . . .
کلمات در مقابل چشمان من در پس لایه ای مواج ازقطرات اشگ بطورمبهم و درهم درحال حرکت هستند اما افسوس که هنوزحتی نتوانستم به اندازه مقدار کمی ازاحساس درد آن دخترک معصوم و آن مادر داغدار و آن همسر گریان و دیگر بازماندگان این قتل عام فجیع را بیان کنم . دردهایی که قلم از بیان آنها عاجز است و زبان از گفتن آنها قاصر. برای این دردهای جانسوز تنها باید فریاد دل را سر داد و سرود. . . .
دلم خون ودلم خون ودلم خون نداره درد من را هیچ درمون
مگر بینم سر شیخون لب دار بگیرم من تقاص صدهزارون
به کف گیرم سلاح آتشینم به یاد هر شهید خفته درخون
زنم آتش به قلب هر ستمگر کنم ویران من آن کاخ جمارون
رها سازم همه آزادگان را ز زنجیرو زبند و دار و زندون
زنم بوسه به دست پینه بسته به شادی آورم دلهای محزون
بسازم خانه ها ی مهربانی برای مردم شهرها ی ویرون
بکارم گل به هردشت و بیابان گلستان می کنم هر جای ایرون
و گر در راه خلقی که اسیره شود این پیکرم صد پاره گلگون
دلم شاد و دلم شاد و دلم شاد که گشتم من فدای خلق ایرون