آب همیشه مسأله اوّل این کشور بوده. از این روست که در ایران باستانی دو بانو ایزد بزرگ شناخته می شد: یکی، میترا که نگهبان روشنایی بود، و دیگری، آناهیتا (ناهید) که نگهبان آب و نیایشگاه او را همواره در کنار چشمه آب قرار می داده اند...
ناهید را به زنی آراسته تشبیه کرده اند که "دارای بازوان سفید است، بازینتهای باشکوه، نازنین و بسیار نیرومند". "خوش اندام و راست بالا"؛ کسی که جمشید را کامیاب ساخت، زیرا به او آبادانی بخشید، و ضحّاک و افراسیاب را ناکامیاب.
آب فرو می بارانَد "به بزرگی همه آبهایی که در روی زمین است". "رودی به بزرگی همه آبهایی که در روی زمین است. رودی که در زمستان و تابستان یکسان جاری است".
او گذشته از آبادانی برکت بخش هم هست: "زنان جوان را در زایش کمک می کند". "نطفه مردان و مشیمه زنان را پاک می دارد" (اوستا، ترجمه پورداوود ـ یشت ها، جلد اوّل)
می بینم که با زندگی جنبه معنوی هم دارد، از طبیعت به شخص انسان راه می یابد، و سیر زندگی را بهبود می بخشد.
این ارتباط طبیعت با درون آدمی و کیفیّت زندگی مورد اعتقاد مردم باستانی ایران بوده.
در شاهنامه به این موضوع برمی خوریم. می گوید که فرمانروای خوب، موجد رویکرد مهربانانه طبیعت به مردم می شده، و برعکس فرمانروای بد، بدبختی با خود می آورده.
کیخسرو که پادشاه نیکوکاری است، چون بر تخت می نشیند، بهار و آبادانی و خرّمی روی می کند:
"ز ابر بهاری ببارید نم ـ ز روی زمین زنگ بزدود و غم
جهان گشت پر چشمه و رود آب ـ سر غمگنان اندر آمد به خواب
زمین چون بهشتی شد آراسته ـ ز داد و ز بخشش پر از خواسته"
نظیر این معنا در داستان بهرام گور و زن روستایی، در شاهنامه آمده است. بهرام از شکار باز می گردد و ناشناس. گذارش به یک خانواده روستایی می افتد. از زن خانواده می پرسد: آیا وضع خوب است، مردم از پادشاه راضی هستند؟ زن جواب می دهد که چنین نیست، چندان تعریفی ندارد. بهرام در دل نیّت می کند که از این پس چندی بر مردم سخت بگیرد، به اصطلاح امروزیها، دیکتاتوری پیشه کند.
صبح روز بعد که گاو روستایی را برای دوشیدن شیر می آورند، می بینند که چکّه یی شیر در پستان نیست. زن روستایی می گوید همانا نیّت بد در دل شاه راه یافته که شیر در پستان گاو خشکیده است.
بهرام این حرف را می شنود و نیّتش را به جانب خوبی کردن باز می گرداند. این بار دست بر پستان می کشند. شیر به فراوانی جاری می گردد.
عبارت زن روستایی این است:
"چنین گفت زن کای گرانمایه شوی ـ مرا بیهُده نیست این گفت و گوی
چو بیداد گر شد جهاندار شاه ـ ز گردون نتابد به بایست ماه
به پستانها در، شود شیر، خشک ـ نبوید به نافه درون، بوی مُشک
زیان در جهان آشکارا شود ـ دل نرم چون سنگ خارا شود
به دشت اندرون، گور مردم خورد ـ خردمند بگریزد و غم خورد"
(شاهنامه چاپ خالقی مطلق، ج5، ص470-473)
کشوری مانند ایران که مردمش در تمنّای آب به سر می برده اند، در هر فرصتی علامتهایی از این نیاز به کار برده اند. از جمله رنگ آبی بر کاشیها، سقّاخانه، ارتباط مظلومیّت با عطش و نوحه ها. همه اینها در حسرت آب است.
بازگردیم به زاینده رود و اصفهان.
این سؤال برای هر بیننده پیش می آید که اصفهان با زاینده رود بی آب چه می تواند باشد؟ به چه درد می خورند، این پلهای باشکوه؟ در اینها بیش از همیشه ارزش آب به نظر می آید که تا چه اندازه زندگی بخش است. تا چه اندازه کلّ شخصیّت شهر در گرو آن قرار گرفته است.
اگر جاری نباشد، منظره خشک رقّت بار رود، ملال را از چهره اصفهان هرگز نخواهد زدود.
گذشته از همه اینها، از قراری که گفته می شود، پایه پلها با ساروجی پی ریزی شده اند که باید همواره در رطوبت باشند، و گرنه آسیب می بینند، هم چنین پایه مساجد و کاخها.
خشکی این چند ساله گویا تنها ناشی از کمبود بارندگی نبوده، بلکه آب کوهرنگ را پیش از آن که به اصفهان برسد، به مصرف دیگری می رسانند. مردم شهر و کارگزاران باید در این باره فکری بکنند. اصفهان در ایران تنها شهری است که سیمای تاریخ را در خود تجسّم دارد؛ تاریخ در قالب هنر، اندیشه منقّش. اصفهان نه تنها در ایران، بلکه یکی از چند آبادی در جهان است که می توان به تمام معنا نام شهر بر آنها نهاد».
(سایت «دستنوشته ها»، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن)